روضه رهبر انقلاب برای بدن زیر آفتاب مانده سیدالشهدا علیه السلام/ عزاداری امام عصر(عج) برای امام حسین علیه السلام در روز عاشورا/ روضه و نوحه: ارضی، کریمی، بنی فاطمه

ویژه شهادت امام حسین (ع) شب دهم محرم

سلام بر تو... سلام بر كسي كه قلبش ازمصيبت تو جريحه دار، و اشكش به هنگام يادتو جارى است،

 سلام كسي كه دردناك وغمگين وشيفته و فروتن است،

سلام كسي كه اگربا تو دركربلاء مى بود، باجانش(دربرابرِ)تيزىِ شمشيرها ازتو محافظت مى نمود،

و نيمه جانش رابه خاطر توبه دست مرگ مى سپرد،

و درركاب تو جهاد مي كرد،

و تو را عليه ستمكاران يارى داده، جان وتن ومال وفرزندش رافداى تو مى نمود،

 وجانش فداى جان تو، وخانواده اش سپربلاىِ اهل بيت تو مى بود،

 اگرچه زمانه مرابه تأخير انداخت،

ومُقدَّرات الهى مراازيارىِ تو بازداشت،

ونبودم تاباآنانكه باتو جنگيدند بجنگم،

و با كساني كه با تو اظهاردشمنى كردند، خصومت نمايم،

(درعوض) صبح و شام برتومويِه مي كنم، وبه جاى اشك براى توخون گريه مي كنم، از روى حسرت و تأسّف و افسوس بر مصيبت هائى كه برتو واردشد،

تاجائى كه ازفرط اندوهِ مصيبت، وغموغصّه شدّتِ حزن جان سپارم،

... دشمنان از همه  طرف  به  تو هجوم آوردند،

و تورا به سبب زخم ها و جراحتها ناتوان نمودند،

و راه خلاص ورفتن  برتو  بستند،

تا آنكه هيچ ياورى برايت نماند،

ولى توحسابگر(عمل خويش براى خدا)و صبوربودى،

اززنان وفرزندانت دفاع وحمايت مي نمودى،

تا آنكه تورا از اسبِ سوارى ات سرنگون نمودند،

 پس بابدن مجروح برزمين سقوط كردى،

 درحالي كه اسبها تورابا سُم هاى خويش كوبيدند،

و سركشان باشمشيرهاى تيزِشان برفرازت شدند،

پيشانىِ تو به عرقِ مرگ مرطوب شد،

 و دستانِ چپ و راستت به باز و بسته شدن در حركت بود،

پس گوشـه نظرى به جانب خِيام و حَرَمَت گرداندى،

در حالي كه از زنان و فرزندانت(روگردانده)به خويش مشـغول بودى،

اسبِ سوارى ات با حال نفرت شتافت، شيـهه كشان و گريـان، به جانبِ خيمه ها رو نمود،

 پس چون بانوانِ حَرَم اسبِ تيز پاى تو را خوار و زبون ديدند، و زينِ تورابراو واژگونه يافتند، ازپسِ پرده ها(ىِ خيمه) خارج شدند،

 و به صداى  بلندشيون مي زدند، و از اوجِ عزّت به حضيض ذلّت درافتاده بودند، و به سوىِ قتلگاه تو مى شتافتند،

 درهمان حال شِمرِملعون برسينه مباركت نشسته،

و شمشير خويش را بر گلـويت سيراب  مي نمود،

 بادستى  مَحاسنِ شريفت را درمُشت مي فشرد،(وبادست ديگر)باتيغِ آخته اش سراز بدنت جدامى كرد، تمامِ اعضاوحواسّت ازحركت ايستاد،

نَفَسهاىِ مباركت درسينه پنهان شد،

وسرِمقدّست برنيزه بالارفت،

اهل و عيالت چون بردِگان به اسيرى رفتند،

 ودرغُل وزنجيرآهنين برفرازجهازِشتران دربندشدند،

 گرماى (آفتابِ) نيمروز چهره هاشان مى سوزاند،

درصحراها وبيابانها كشيده مي شدند،

دستانشان به گَردَنهازنجيرشده،درميان بازارها گردانده مي شدند،

ای واى براين سركشان گناهكار!، چه اينكه باكُشتنِ تواسلام را كُشتند،

ونماز و روزه (خدا) را بدون ياوررها نمودند،

و سُنّتها و احكام (دين) را از بين برده شكستند،

 و پايه هاىِ ايمان را منهدم نمودند،

و آياتِ قرآن را تحريف كرده، در (وادىِ) جنايت و عداوت پيش تاختند،

... پس(از شنيدنِ اين خبر) رسول خدا مضطرب و پريشان گرديد،

و قلبِ هراسناكَش بگريست،

و فرشتگان وانبياء (بخاطـر مصيبتِ تو) او را تسلـيت و تعـزيت گفـتند،

 و مادرت زهـراء (ازانـدوهِ مصيبـتِ تو) دردنـاك شد،

 و دستـه هاىِ ملائكه مقـرّبين در آمد و شد بودند،

پـدرت اميرمؤمنـان راتعزيت مي گفتند،

مجالسِ ماتم وسوگوارى براىِ تو در اعلاعليّين برپا شد،

و حورالعين به جهت تو به سر و صورت زدند،

(در عزاىِ تو) آسمان و ساكنانش، بهشت ها و نگـهبانانش، كوه ها و كوهپايه ها، دريا ها و ماهيانش، شهرمكّه و پايه هايش، فردوس ها و جوانانش، خانه كعبه و مقام ابراهيم، و مشعرالحرام، و حلّ و حَرَم جملـگى گريستند،

بار خدايا! به حُرمتِ اين مكـانِ رفـيع، بر محمّد و آلِ او رحـمت فرست، و مرا در زمره آنان محـشور فرما (زیارت ناحیه مقدسه)

 

روضه رهبر انقلاب برای بدن زیر آفتاب مانده سیدالشهدا علیه السلام

Get the Flash Player to see this player.

 

***

شهادت امام حسین علیه السلام

ابو الحتوف جعفى تيرى به امام عليه السّلام افكند كه در پيشانى آن حضرت عليه السّلام نشست. امام عليه السّلام آن را در آورد و خون بر صورت و محاسن مباركش جارى شد و فرمود: خدايا! تو مى‌بينى كه من از دست اين بندگان سركش چه مى‌كشم. «بار الها! شمارشان را اندك كن و ايشان را با درماندگى بميران و بر روى زمين كسى از آنان مگذار و هرگزشان نيامرز». سپس همچون شير ژيان بر آنان حمله برد و به هر كس مى‌رسيد با شمشير دونيمش مى‌كرد، در حالى كه تيرها از هر سو آمده بر گلو و سينۀ آن حضرت عليه السّلام مى‌نشست و مى‌فرمود: «اى امّت بد! چه بد جانشينى براى محمّد صلّى اللّه عليه و آله در خاندانش بوديد! بدانيد كه شما پس از من، از كشتن هيچ بندۀ خدايى هراس نداريد كه چون مرا كشتيد كشتن هر كس ديگر بر شما آسان خواهد بود. به خدا سوگند من اميدوارم پروردگارم در برابر خوارى شما مرا به خلعت شهادت اكرام فرمايد و از جايى كه نفهميد انتقام مرا از شما بگيرد».حصين بن مالك سكونى فرياد زد: اى فرزند فاطمه عليها السّلام! خدا چگونه از ما انتقام كشد؟! فرمود: «بينوايى در ميانتان افكند و خونهايتان را بريزد و عذاب دردناك بر شما بارد». سپس پيوسته جنگيد تا زخم هاى فراوان ديد. ابو الحتوف جعفى تيرى بر پيشانى او و حصين بن نمير تير در دهان او و ابو ايّوب غنوى تير زهرآگينى بر گلوى امام عليه السّلام افكند. امام عليه السّلام فرمود: «به نام خدا هيچ جنبش و نيرويى جز از خدا نيست و اين كشته‌اى در راه رضاى خداست».

امام عليه السّلام از نبرد خسته شد. ايستاد تا خستگى بگيرد، ناگاه سنگى آمده بر پيشانى آن حضرت عليه السّلام خورد و خون جارى شد. امام عليه السّلام دامن خود گرفت تا خون را از پيشانى مباركش پاك كند كه تير تيز سه شعبه و زهرآگينى آمد و در وسط سينۀ مباركش نشست. امام عليه السّلام فرمود: بسم اللّه و باللّه و على ملّة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: به نام خدا و به يارى خدا و آيين رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله! و سر بر آسمان افراشت و عرض كرد: «خدايا! تو مى‌بينى اينان كسى را مى‌كشند كه روى زمين فرزند پيامبرى جز او نيست». سپس تير را از قفا در آورد و خون همچون ناودان بيرون زد دست بر زخم نهاد و چون پر شد آن را به آسمان افشاند و قطره‌اى از آن برنگشت-و از سرخى آسمان خبرى نبود تا امام عليه السّلام خونش را به آسمان افراشت-بار ديگر دست بر زخم گرفت و چون پر شد آن را به سر و صورت ريخت و فرمود: «به خدا سوگند اين چنين با چهره و سر خونين خواهم بود تا با جدّم محمّد صلّى اللّه عليه و آله ديدار كنم و بگويم: اى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله! فلانى و فلانى مرا كشتند».  امام عليه السّلام سخت تشنه شد. نزديك فرات آمد تا آب بنوشد حصين بن نمير تيرى افكند و در دهان آن حضرت عليه السّلام نشست امام عليه السّلام با دست خود خون را گرفته به آسمان افشاند و پس از شكر و سپاس خداوند فرمود: «بار الها! از آنچه با فرزند دختر پيامبرت مى‌كنند به تو مى‌نالم! خدايا! شمارشان را بكاه و ايشان را با درماندگى بميران و كسى از آنان را باقى مگذار». گفته‌اند: تيرانداز مردى از قبيله دارم بود.

امام عليه السّلام (مجروح و خونين و) خسته از نبرد بازايستاد و هر كس به او مى‌رسيد مى‌گذشت و نمى‌خواست دست به خون امام بيالايد تا مالك بن نسر كندى آمد و با شمشير بر سر امام عليه السّلام كه كلاه‌خودى بر آن بود-نواخت و آن را شكافت و پر از خون شد. امام عليه السّلام (نفرين كرده) فرمود: «با دست راستت نخورى و نياشامى و خدا تو را با ظالمان محشور كند»! سپس آن را كنار افكند و خسته و ناتوان، كلاه‌خود ديگرى بر سر نهاد و عمامه بر آن بست.

امام عليه السّلام دلاورانه مى‌جنگيد تا از آن تبهكاران هزار و نهصد و پنجاه نفر را كشت و بسيارى را زخمى كرد، عمر بن سعد به سپاهيان خود فرياد زد: واى بر شما! آيا مى‌دانيد با چه كسى مى‌جنگيد؟! اين فرزند آن سرافراز پرتوان و فرزند آن كشندۀ(دلاوران) عرب است! از هر سو بر او حمله كنيد!

چهار هزار تيرانداز از هر سو به او تير افكندند و ميان امام عليه السّلام و خيمه‌ها حايل شدند (و آهنگ حرم كردند) امام عليه السّلام فرياد زد: «واى بر شما! اى پيروان آل ابى سفيان! اگر دين نداريد و از معاد نمى‌هراسيد در دنياى خود آزاده باشيد. اگر شما-چنانچه مى‌پنداريد-عربيد به آيين نژاد خود رفتار كنيد».

شمر فرياد زد: حسين! چه مى‌گويى؟!

 فرمود: «مى‌گويم من با شما مى‌جنگم و شما با من، بانوان گناهى ندارند، پس تا زنده هستم سركشان و متجاوزان و نادانان خود را از حرم من بازداريد».

 شمر گفت: فرزند فاطمه! باشد متعرض نمى‌شوند. سپس در سپاه خود فرياد زد: از حرم اين مرد دور شويد و آهنگ خودش را كنيد كه او هماوردى بزرگ‌منش است. آنان از هر سو به امام عليه السّلام حمله كردند و امام عليه السّلام نيز بر ايشان مى‌تاخت و آهنگ آن داشت كه با اسب خود به فرات درآيد ولى همه هجوم آوردند و او را بازداشتند. امام عليه السّلام به فرماندهان چهار هزار نگهبان شريعه فرات-اعور سلمى و عمرو ابن حجّاج زبيدى-حمله برد (و آرايش سپاهيان را درهم شكست) و به فرات درآمد، اسب امام عليه السّلام (كه سخت تشنه بود) چون سر بر آب نهاد تا بنوشد امام عليه السّلام فرمود: «تو تشنه‌اى و من نيز تشنه به خدا سوگند تا تو ننوشى من از آن نچشم»  ذو الجناح چون سخن امام عليه السّلام بشنيد سر برداشت، گويى كه سخن امام عليه السّلام را فهميده بود. امام عليه السّلام فرمود: «بنوش من نيز مى‌نوشم»   و دست برد و مشتى آب برگرفت كه ناگه شخصى فرياد زد: اى ابا عبد اللّه! تو آب گوارا مى‌نوشى با اينكه به خيمه‌هايت يورش برده‌اند؟!

امام عليه السّلام آب را ريخت (و از فرات بيرون آمده) بر ايشان تاخت تا آنان را دور كرد و (چون بره حرم رسيد) دريافت كه خيمه‌ها سالمند.

روايت شده: امام عليه السّلام در روز عاشورا چون بر لشكر ابن زياد حمله مى‌برد، برخى را مى‌كشت و برخى را با اينكه مى‌توانست رها مى‌كرد، سبب را پرسيدند فرمود: «حجاب از چشمم افتاده و نطفه‌ها را در اصلاب مى‌بينم. آن را كه در صلب خود نطفۀ مؤمنى دارد رها مى‌كنم و آن را كه نه، مى‌زنم». 

(امام عليه السّلام در قتلگاه افتاد) خواهرش زينب عليها السّلام دختر فاطمه زهرا عليها السّلام از خيمه‌ها بيرون آمد،در حالى كه ندا مى‌كرد: وا أخاه! وا سيّداه! وا اهل بيتاه! اى كاش آسمان بر زمين آمده آن را در كام خود مى‌كشيد، اى كاش كوهها جا كن شده بر بيابانها مى‌ريخت! راوى گويد: شمر فرياد زد: چرا به حسين عليه السّلام مهلت مى‌دهيد؟! پس از هر سو حمله آوردند. زرعة بن مالك بر شانۀ چپ آن حضرت نواخت و امام عليه السّلام او را زد و افكند. شخص ديگرى بر دوش مباركش شمشيرى نواخت كه امام به رو در افتاد و چنان ناتوان گشت كه به سختى برمى‌خاست و باز به رو مى‌افتاد. سنان بن انس نخعى با نيزه بر شانۀ آن حضرت عليه السّلام زد و آن را بيرون آورده باز در استخوان‌هاى سينه‌اش فرو برد و نيز تيرى بر گلوى مباركش افكند و امام عليه السّلام افتاد و (به سختى) نشست و تير را از گلوى خود بيرون آورد و دستان خود را بر خون گرفت. چون پر شد سر و صورت خود را به آن آغشت و فرمود: «اين چنين حق باخته و آغشته به خون خدا را ديدار كنم». امام عليه السّلام به راست و چپ نگريست و آشنايى را نديد سر به آسمان افراشت و عرض كرد: «خدايا! تو مى‌بينى كه با فرزند پيامبرت چه مى‌كنند»؟!

امام عليه السّلام به سبب زيادى جراحات از هوش رفت. زينب كبرى عليها السّلام گريه كنان برادر را صدا مى‌زد.به هوش آمد و با نگاه مظلومانه و اشاره دست به زينب عليها السّلام او را بى‌تاب كرده از هوش برد. چون به خود آمد، عرض كرد: برادر جانم! تو را به حقّ جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با من سخن بگو! تو را به حق پدرم امير مؤمنان عليه السّلام با من حرف بزن! اى واپسين لحظۀ زندگيم! به حق مادرم فاطمه زهرا عليها السّلام جوابم ده! اى نور ديده‌ام اى ميوۀ دلم! با من گفتگو كن!

 امام عليه السّلام فرمود: «خواهرم! امروز روز ديدار و خرسندى است. اين همان روزى است كه جدم وعده داده و او مشتاق من است»! سپس بيهوش شد، زينب عليها السّلام از پشت سر امام عليه السّلام را بلند كرد و به سينه چسبانيد (و سخت مى‌گريست)، امام عليه السّلام متوجّه شده فرمود: «خواهرم زينب! دلم را شكستى و غمهايم افزودى. تو را به خدا سوگند مى‌دهم آرام‌گير و خاموش باش».

 در واپسين لحظات زندگى نيايش فرمود: «بار الها! اى فراز جايگاه! بزرگ جبروت! سخت مكر و انتقام! بى‌نياز از آفريده‌ها! گسترده كبريا! بر هر چيز توانا! نزديك رحمت نزديك! راست پيمان! سرشار نعمت! نيكو بلا! (اى آن كه) چون بخوانندت نزديكى و به آنچه آفريدى محيطى! توبه‌كنان را توبه‌پذيرى! و به آنچه خواهى توانايى و به آنچه جويى

رسيده‌اى! چون شكرت گويند بسيار سپاس گويى و چون يادت كنند بسيار ياد كنى! نيازمندانه تو را مى‌خوانم و بينوايانه به تو مشتاقم و هراسان به تو پناهنده‌ام و اندوهمندانه به درگاه تو گريانم و ناتوان از تو كمك مى‌جويم و بسنده كنان به تو توكل دارم. ميان ما و اين قوم داورى كن كه ما را فريب داده و نيرنگ زدند و تنها گذاردند و كشتند. ما خاندان پيامبر و فرزندان حبيب تو محمّد بن عبد اللّه هستيم كه او را به رسالت گزيدى و بر وحى خود امين دانستى. پس در كار ما گشايش و رهايى قرار ده به مهربانيت، اى مهربانترين مهربانان! صبر بر تقديراتت پروردگارا! اى كه هيچ معبود به حقى جز تو نيست، اى فرياد رس فرياد خواهان، هيچ صاحب اختيار و معبودى جز تو ندارم صبر بر داورى‌ات اى دادرس بى‌پناهان! اى پيوستۀ بى‌پايان! اى زنده كنندۀ مردگان! اى نگهدارندۀ هر كس با آنچه دارد، ميان ما و اينان داورى فرما كه تو بهترين داورى».

عمر بن سعد-كه لعنت خدا بر او باد-پيش آمد تا به امام عليه السّلام نزديك شد. امام عليه السّلام فرمود: «عمر! تو خود آهنگ كشتنم دارى؟! آمده‌اى تا مرا بكشى»   ؟!

عمر برافروخت و به شخصى كه در جانب راست او بود گفت: واى بر تو! بشتاب نزد حسين [عليه السّلام]و او را آسوده ساز!

مردى زشت چهره، كوسه و پيس رنگ كه سنان نام داشت. (با قصد كشتن) نزد امام عليه السّلام آمد. امام عليه السّلام نگاهى به او افكند و او جرأت نكرد و در حالى كه هراسان فرار مى‌كرد مى‌گفت: تو را چيست اى عمر بن سعد! خشم خدا بر تو باد، آيا مى‌خواهى محمّد صلّى اللّه عليه و آله را دشمنم سازى؟! ابن سعد فرياد زد: چه كسى برايم سر حسين عليه السّلام را مى‌آورد تا برايش جايزه‌اى دلخواه باشد؟! شمر گفت: من اى امير! ابن سعد گفت: بشتاب كه جايزۀ بزرگى دارى! شمر نزد امام-كه بى‌هوش بود-آمد و زانو بر سينه آن حضرت نهاد. امام عليه السّلام به هوش آمد و فرمود: «واى بر تو! كيستى كه بر جايگاه بلندى پا نهاده‌اى»؟! گفت: شمر. فرمود: «آيا مرا مى‌شناسى»؟ گفت: تو حسين عليه السّلام فرزند على عليه السّلام و پسر فاطمه زهرايى كه جدت محمّد مصطفاست. فرمود: «حال كه مرا مى‌شناسى چرا مرا مى‌كشى»  ؟!

گفت: اگر تو را نكشم پس جايزه را چه كسى از يزيد بستاند؟!

فرمود: «آيا جايزۀ يزيد را دوست دارى يا شفاعت جدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله»   ؟

گفت: مختصرى جايزۀ يزيد را از تو و جدت بيشتر دوست دارم!! فرمود: «اينك كه مرا مى‌كشى تشنه مكش»   .

 گفت: هيهات! به خدا يك قطره آب ننوشى تا مرگ را به سختى دريابى!

 فرمود: «واى بر تو! چهره و شكم خود را بگشا»!

شمر چون نقاب برگرفت دو رنگى و پيسى و چهرۀ همچون سگ و خوك او نمودار شد. امام عليه السّلام فرمود: «جدم در آنچه خبر داد راست فرمود»  .

 گفت: آن چيست؟ فرمود: به پدرم مى‌فرمود: على جان! مردى پيس و دو رنگ كه به سگ و خوك شبيه‌تر است، اين فرزند تو را خواهد كشت.

شمر برآشفت و گفت: تو مرا به سگ و خوك تشبيه مى‌كنى؟! به خدا از قفا سرت را جدا مى‌كنم!

                            شمر خواست سر امام عليه السّلام را از گلو جدا كند، ولى شمشيرش نبريد، امام عليه السّلام فرمود: «واى بر تو! آيا مى‌پندارى شمشير تو جايى را كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر آن فراوانبوسه زد مى‌برد»   ؟! شمر (برآشفت و) آن حضرت عليه السّلام را به رو افكند و سر مطهرش را از قفا جدا كرد و از هر عضو يا رگ يا مفصلى كه مى‌بريد ندا مى‌آمد: «وا جداه! وا أبا القاسماه! وا علياه! وا حمزتاه! وا جعفراه! وا عقيلاه! وا غربتاه! وا قلة ناصراه»

شمر چون سر امام عليه السّلام را جدا كرد، آن را به اسب خود آويخت و من با چشمان خود ديدم و دريافتم كه سر بريدۀ امام عليه السّلام با زبان فصيح به او مى‌گويد: اى شمر اى بينواى بينوايان! اى دشمن خدا و پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله! تو ميان سر و تنم جدايى افكندى خدا ميان گوشت و استخوانت جدايى اندازد و تو را مايۀ عبرت جهانيان كند! شمر با تازيانۀ خود پيوسته بر آن زد تا خاموش شد.

سكينه عليها السّلام جسد پدر خود-حسين عليه السّلام-را در آغوش كشيد-او محدّثه بود-شنيد كه مى‌گويد: «شيعيانم! چون آب گوارا نوشيديد مرا ياد كنيد و چون از غريبى يا شهيدى شنيديد مرا نوحه كنيد». و كسى نتوانست سكينه را از جسد پدر جدا كند تا گروهى جمع شدند و با خشم او را كشيدند.

چون امام عليه السّلام و يارانش به شهادت رسيدند، عمر بن سعد اسراى خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سرهاى شهدا را برداشته به سوى كوفه رهسپار شد و در كوفه سر مبارك امام عليه السّلام-كه بر نى بود-قرآن مى‌خواند. زيد بن ارقم گويد: من در غرفۀ خود نشسته بودم كه سر مطهر امام عليه السّلام را-كه بر نى بود -از آنجا عبور دادند. چون رو به روى غرفۀ من رسيد، شنيدم تلاوت مى‌كند: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحٰابَ اَلْكَهْفِ وَ اَلرَّقِيمِ كٰانُوا مِنْ آيٰاتِنٰا عَجَباً آيا پنداشتى كه واقعۀ اصحاب كهف و رقيم از آيات عجيب ماست؟! مو بر بدنم راست شد و ندا كردم: اى فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله! به خدا سوگند سر بريدۀ تو شگفت‌تر است، شگفت‌تر!

(فرهنگ جامع سخنان امام حسین علیه السلام صص280-262)

***

صوت

عزاداري روز عاشورا با نواي حاج منصور ارضي در سال 1365

امام-حسین

***

شعر

پیكر قرآن، نشان تیرهاست

آیه آیه، طعمه ی شمشیرهاست

جسم پاك یوسفی در خون و خاك

مثل قلب پیر كنعان، چاك چاك

یك گل خونین و هفتاد و دو داغ

تشنه كام افتاده در دامان باغ

برگ های خشكش از خون، تر شده

غنچه روی سینه اش پرپر شده

سنگ دشمن، درّ نایاب من است

تشنگی، شیرین ترین آب من است

كاش تا بازم فدایی آورم

بود هفتاد و دو یار دیگرم

كاش صدها عون و جعفر داشتم

قاسم و عباس و اكبر داشتم

كاش می دادی مرا، صد طفل شیر

تا سپر می شد گلوشان پیش تیر

این من و این شعله ی تاب و تبم

این بیابان گرد كویت، زینبم

عهد بستم با تو تا پای سرم

رخ كند تقدیم سیلی، دخترم

حكم كن؛ فرمان تو، نور است نور

تا گذارم چهره بر خاك تنور

دوست دارم پیش چشم زینبم

چوب دشمن بوسه گیرد از لبم

ای ملائک، رو در این هامون کنید

شمر را از قتلگه بیرون کنید

ای عزیز فاطمه دادی بزن

آخر ای مظلوم، فریادی بزن

چاره خصم بد آیین کن، حسین

لب گشا، یک لحظه نفرین کن حسین

ای یم رحمت نمی از ابر تو

ای دو صد ایوب مات صبر تو

چشم هستی بر تو خون بارد حسین

صبر هم اندازه ای دارد حسین

گرده باغ لاله ات خار و خس است

عترتت در بین دشمن بی کس است

قلب دریا سوخته چون حنجرت

از صدای آب آب دخترت

پیکرت آغشته با خون دل است

طره ات در پنجه های قاتل است

یا ز دست قاتلت خنجر بگیر

یا ره گودال بر مادر بگیر

کربلا، این رسم مهمانداری است؟

از گلوی میهمان، خون جاری است

ای جفا جوی ستمگر، آسمان

کار خود را کردی آخر، آسمان؟!

با تو گفتم چرخ بازیگر نگرد

با تو گفتم آسمان، دیگر نگرد

دیدی آخر فتنه ها انگیختند

بر زمین، خون خدا را ریختند

تیغ قاتل زین جنایت خون گریست

من نمی دانم که زهرا چون گریست

مانده در نای گلو آوای من

وای من ای وای من ای وای من

کربلا دریایی از خون آمده

شمر از گودال بیرون آمده

قرص خورشید است در پیراهنش

می چکد خون خدا از دامنش

آن سر ببریده گویی دم به دم

می خورد لب های عطشانش به هم

ریزد از چشمان خون ریزش گلاب

زیر لب آهسته گوید آب آب

(سازگار)

***

روشن گر است ناله ي پشت شرارها

چون آفتاب در همه ی روزگارها

روشن تر است از همه ي روزها شبش

شب دیدنی ست جلوه ي شب زنده دارها

خاک رهش بلند که شد، تربتش کنید

فرقی نمی کنند تراب نگارها

این است معجزش که دمی معجزه نکرد

از هیچ خلق سر نزد این گونه کارها

این شانه را به هیچ نبی ای نداده اند

که بارها بلند شود زیر بارها

یک ذره از تلألؤ خورشید کم نشد

ذره کجا و جلوه ي پروردگارها

این دشت با اراده ي زینب اداره شد

در دست جبر اوست همه اختیارها

زینب سواره است، اگرچه پیاده است

این ها پیاده اند، همین ها، سوارها

وا کرده است فکر کنم بال خویش را

بیهوده نیست این همه گرد و غبارها

آهش تمام لشگریان را مچاله کرد

از او گرفته اند، نسب ذوالفقارها

گیسو اگر شتاب کند گیر می کند

یعنی به نفع نیست همیشه فرارها

(علی اکبر لطیفیان)

***

کربلا شهريست اي دل شهريارش زينب است

اعتبارش از حسين و اقتدارش زينب است

نام زينب با حسين حک گشته در ايوان دل

دل که شد بيت الحسين نقش ونگارش زينب است

شيعه دارد در دلش يکتا کتاب قيمتي

ناشرش باشد حسين، آموزگارش زينب است

هرکه نازد بر کسي زينب بنازد بر حسين

جان زهرا اين حسين دار و ندارش زينب است

(ابراهيم صاحبي) در واژه های شعر تو دیدم  وقار را

حُجب و حیایِ فاطمی این تبار را

با تیغ خطبه، فاتح صفین كوفه ای

مولا سپرده دست شما ذوالفقار را

در اوج بیكران خودت مست می كِشی

هفتاد و دو ستاره ي دنباله دار را

درس حجاب می دهد این آستین شرم

معنا كنید روسری وصله دار را

با واژه های «هیزم» و «مسمار» و «شعله ها»

آتش زنید مستمع بی قرار را

خانم اگر اشاره به طشت طلا كنید

خون گریه می كنیم خزان تا بهار را

چشمت به غیر چشم حسینت ندیده است

دیدی كنار طشت، بساط  قمار را

زینب كجا و مجلس نامحرمان كجا!

از دست داده ام به خدا اختیار را

این بوی سیب چیست؟ دوباره گرفته ای

بر روی دست پیرهن شهریار را

اكسیر اشك روضه تان مس طلا كند

وقتش رسیده است بسنجی عیار را

(وحيد قاسمي)

 

***

صوت

روضه‌اي كه امام زمان عج برايش خون گريه مي‌كند

 

حاج علي قرباني (حاج قربان)

***

منبر مکتوب

زینب (سلام اللَّه علیها)، هم در حرکت به سمت کربلا، همراه امام حسین؛ هم در حادثه‌ی روز عاشورا، آن سختیها و آن محنتها؛ هم در حادثه‌ی بعد از شهادت حسین‌بن‌علی علیه‌السّلام، بی سرپناهی این مجموعه‌ی به جا مانده‌ی کودک و زن، به عنوان یک ولىّ الهی آنچنان درخشید که نظیر او را نمی شود پیدا کرد؛ در طول تاریخ نمی شود نظیری برای این پیدا کرد. بعد هم در حوادث پی درپی، در دوران اسارت زینب، در کوفه، در شام،... برای خاطر همین مجاهدت بزرگ، زینب کبری (سلام اللَّه علیها) در نزد خداوند متعال یک مقامی یافته است که برای ما قابل توصیف نیست.

 شما ملاحظه کنید؛ در قرآن کریم، به عنوان یک نمونه‌ی کامل ایمان، خدای متعال دو زن را مثال می زند؛ به عنوان نمونه‌ی کفر هم دو زن را مثال می زند.

 ضرب اللَّه مثلا للّذین کفروا امرأت نوح و امرأت لوط کانتا تحت عبدین من عبادنا»؛  که این دو مثال، مربوط است به زنانی که نمونه‌ی کفرند. یعنی به عنوان نمونه، از مردان مثال نمی آورد؛ از زنان مثال می آورد؛ هم در باب کفر، هم در باب ایمان. «و ضرب اللَّه مثلا للّذین امنوا امرأت فرعون»؛

یکی زن فرعون را به عنوان نمونه‌ی کامل ایمان مثال

 می آورد، یکی هم حضرت مریم کبری؛ «و مریم ابنت عمران».

 یک مقایسه‌ی کوتاه بین زینب کبری و بین همسر فرعون، عظمت مقام زینب کبری را نشان می دهد. در قرآن کریم، زن فرعون نمونه‌ی ایمان شناخته شده است، برای مرد و زن در طول زمان تا آخر دنیا. آن وقت مقایسه کنید زن فرعون را که به موسی ایمان آورده بود و دلبسته‌ی آن هدایتی شده بود که موسی عرضه می کرد، وقتی در زیر فشار شکنجه‌ی فرعونی قرار گرفت، که با همان شکنجه هم - طبق نقل تواریخ و روایات - از دنیا رفت، شکنجه‌ی جسمانی او، او را به فغان آورد:

 «اذ قالت ربّ ابن لی عندک بیتا فی الجّنة و نجّنی من فرعون و عمله»؛  از خدای متعال درخواست کرد که پروردگارا! برای من در بهشت خانه‌ای بنا کن. در واقع، طلب مرگ می کرد؛ می خواست که از دنیا برود. «و نجّنی من فرعون و عمله»؛ من را از دست فرعون و عمل گمره‌کننده‌ی فرعون نجات بده. در حالی که جناب آسیه - همسر فرعون - مشکلش، شکنجه‌اش، درد و رنجش، درد و رنج جسمانی بود؛ مثل حضرت زینب، چند برادر، دو فرزند، تعداد زیادی از نزدیکان و برادرزادگان را از دست نداده بود و در مقابل چشم خودش به قربانگاه نرفته بودند. این رنجهای روحی که برای زینب کبری پیش آمد، اینها برای جناب آسیه

-همسر فرعون - پیش نیامده بود. در روز عاشورا زینب کبری این همه عزیزان را در مقابل چشم خود دید که به قربانگاه رفته‌اند و شهید شده‌اند: حسین‌بن‌علی (علیه‌السّلام) - سیدالشهداء - را دید، عباس را دید، علی اکبر را دید، قاسم را دید، فرزندان خودش را دید، دیگرِ برادران را دید. بعد از شهادت، آن همه محنتها را دید: تهاجم دشمن را، هتک احترام را، مسئولیت حفظ کودکان را، زنان را. عظمت این مصیبتها را مگر می شود مقایسه کرد با مصائب جسمانی؟ اما در مقابل همه‌ی این مصائب، زینب به پروردگار عالم عرض نکرد: «ربّ نجّنی»؛ نگفت پروردگارا! من را نجات بده. در روز عاشورا عرض کرد: پروردگارا! از ما قبول کن. بدن پاره پاره‌ی برادرش در مقابل دست، در مقابل چشم؛ دل به سمت پروردگار عالم، عرض می کند: پروردگارا! این قربانی را از ما قبول کن. وقتی از او سؤال می شود که چگونه دیدی؟ می فرماید: «ما رأیت الّا جمیلا». این همه مصیبت در چشم زینب کبری زیباست؛ چون از سوی خداست، چون برای اوست، چون در راه اوست، در راه اعلای کلمه‌ی اوست. ببینید این مقام، مقام چنین صبری، چنین دلدادگی نسبت به حق و حقیقت، چقدر متفاوت است با آن مقامی که قرآن کریم از جناب آسیه نقل می کند. این، عظمت مقام زینب را نشان می دهد. کار برای خدا این جور است. لذا نام زینب و کار زینب امروز الگوست و در دنیا ماندگار است. بقای دین اسلام، بقای راه خدا، ادامه‌ی پیمودن این راه به وسیله‌ی بندگان خدا، متکی شده است، مدد و نیرو گرفته است از کاری که حسین‌بن‌علی (علیه‌السّلام) کرد و کاری که زینب کبری کرد. یعنی آن  صبر عظیم، آن ایستادگی، آن تحمل مصائب و مشکلات موجب شد که امروز شما می بینید ارزشهای دینی در دنیا، ارزشهای رائج است. همه‌ی این ارزشهای انسانی که در مکاتب گوناگون، منطبق با وجدان بشری است، ارزشهائی است که از دین برخاسته است؛ اینها را دین تعلیم داده است. کار برای خدا خاصیتش این است.

(بیانات مقام معظم رهبری 19/11/1388)

 

***

صوت

حاج میثم مطیعی/ واحد عربی

***

شجاعت امام حسین علیه السلام

مردم بعد از واقعه كربلا، جنگ‌هاى امير المؤمنين عليه السّلام و شجاعت آن حضرت را فراموش كردند و شجاعت و چابكى امام حسين عليه السّلام را يادآور مى‌شدند و شجاعت آن حضرت ذكر مجالس بود.

على بن عيسى اربلى در كتاب شريف كشف الغمه گويد: «شجاعة الحسين عليه السّلام يضرب بها المثل»؛ «شجاعت امام حسين عليه السّلام ضرب المثل شده بود».

خواجه نصير طوسى «ره» در صلوات‌نامه مى‌گويد:

«اللّهم صلّ و سلّم و زد و بارك على صاحب الدعوة النبوية، و الصولة الحيدرية و العصمة الفاطمية و الحلم الحسنية، و الشجاعة الحسينية»؛ «خدايا! درود و سلام فراوان و پربركت بفرست بر صاحب دعوت نبوى و صلابت حيدرى و عصمت و پاكى فاطمى و بردبارى و صبر حسنى و شجاعت حسينى».

***

 

 شجاعت امام حسين از ديدگاه نويسندگان و مستشرقین

 ١ . ابن ابى الحديد معتزلى:

كيست در شجاعت مانند حسين بن على عليه السّلام كه در ميدان كربلا گفتند: ما كسى را كه انبوه مردم بر او حمله‌ور شده باشند و از برادران و اهل و ياران جدا شده باشد، شجاع‌تر از او نديديم. مانند شير رزمنده، سواران را درهم مى‌شكست و چه گمان مى‌برى به مردى كه راضى به پستى نشد و دست در دست آنها نگذاشت تا كشته شد.

 ٢ . عقّاد (نويسنده معروف مصرى) :

شجاعت حسين صفتى است كه ظهور آن از او غريب نيست. براى اينكه ظهور شجاعت از او مثل ظهور طلا از معدن طلاست، شجاعت فضيلتى است كه آن را از پدران و نياكان به ارث برد و به فرزندانش آن را به ارث داد.

او در جنگ‌هاى متعدد از آفريقاى شمالى و طبرستان و قسطنطنيه حاضر بود و نيز با پدرش (على عليه السّلام) در تمام وقايع و جنگ‌هايى كه با مخالفان داشت-از واقعۀ جمل تا جنگ صفين-شركت كرد. سپس گويد: در افراد انسان كسى در شجاعت قلبى و قوت روحى شجاع‌تر نيست از كسى كه اقدام كند و وارد شود بر آنچه حسين در كربلا بر آن اقدام كرد. و او براى شجاعت تربيت يافت و رشد نمود؛ همان‌گونه كه شجاعت را در خون و عروق خود به وراثت گرفت.

 ٣ . شبراوى (شيخ اسبق جامع ازهر مصر) :

امام حسين عليه السّلام در اوج صفات عاليه قرار گرفت و علو مرتبه او، به حدّى است كه ثريا از رسيدن به معناى آن، فرومايه و حقير است و در آن بازارى كه غنيمت‌هاى مجد و بزرگى را قسمت كردند، سهم وافرتر و نصيب بيشتر مخصوص او گرديد. جوهرۀ عزّت بيت رسالت و خاندان نبوت، در او و برادرش حسن عليه السّلام انحصار يافته بود. خصال و مجد و فضيلت آنان مورد اتفاق است و چرا چنين نباشد؟ حال آنكه آن دو بزرگوار فرزندان فاطمه بتول عليها السّلام و مقبول حضرت رسول صلّى اللّه عليه و اله بودند.

سپس گويد:

حضرت حسين عليه السّلام با قوّت قلب در نبرد با دليران اقدام كرد. صابرانه حمله مى‌نمود و فرار از جهاد را پستى و عار مى‌دانست. با نفسى مطمئن، و عزمى آرام به استقبال اهوال شديده مى‌رفت. مصافحه با شمشير و نيزه را در راه خدا غنيمت مى‌دانست و جانبازى و ريختن خون دل خود را در راه عزت، بهايى كم مى‌شمرد و از پستى و دنائت ابا مى‌كرد؛ اگرچه متضمّن قتل و شهادت باشد.

۴ . محمد على جناح (مؤسس پاكستان) :

هيچ نمونه‌اى از شجاعت، بهتر از آنكه امام حسين عليه السّلام از لحاظ فداكارى و تهوّر (شجاعت) نشان داد، در عالم پيدا نمى‌شود به عقيدۀ من تمام مسلمين بايد از سرمشق اين شهيدى كه خود را در سرزمين عراق قربانى كرد، پيروى كنند.

۵ . گاندى (مصلح بزرگ هند) :

من براى هند، چيز تازه‌اى نياوردم. فقط نتيجه‌اى كه از مطالعات و تحقيقاتم درباره تاريخ زندگى قهرمانان كربلا به‌دست آورده بودم، ارمغان ملت هند كردم.

اگر بخواهيم هند را نجات بدهيم، واجب است همان راهى را بپيماييم كه حسين بن على پيمود.  

 6 . توماس كارلايل انگليسى:

بهترين درسى كه از سرگذشت كربلا مى‌گيريم، اين است كه حسين و يارانش ايمان استوار به خدا داشتند، آنها با اعمال خود روشن كردند كه تفوّق عددى در جايى كه حق با باطل روبه‌رو مى‌شود، اهميّت ندارد، پيروزى حسين باوجود اقليّتى كه داشت، باعث شگفتى من است.

 7 . واشنگتن ايرونيك، (مورّخ آمريكايى) :

براى امام حسين عليه السّلام ممكن بود كه زندگى خود را با تسليم شدن به ارادۀ يزيد، نجات بخشد؛ ولى مسؤوليت پيشوايى و رهبرى اسلام، اجازه نمى‌داد كه او يزيد را به عنوان خلافت بشناسد. او به زودى خود را براى قبول هر ناراحتى و فشارى، به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بنى اميّه آماده ساخت. در زير آفتاب سوزان سرزمين خشك و در روى ريگ‌هاى تفتيدۀ عربستان، روح حسين فناناپذير برپاست. اى پهلوان و اى نمونه شجاعت و اى شهسوار من، اى حسين!

 8 . يك بانوى انگليسى

ايشان در مقاله‌اى تحت عنوان «سه شهيد» مى‌گويد: «سه نفر در تاريخ بشريت براى اعلاى كلمۀ حق، جان‌بازى و فداكارى نمودند و گوى سبقت را از ساير

فداكاران و جانبازان ربودند:

اول. سقراط حكيم يونانى در آتن،

دوم. حضرت مسيح بن مريم عليه السّلام در فلسطين،

سوم. حضرت حسين عليه السّلام، فرزندزاده محمد صلّى اللّه عليه و اله پيغمبر مسلمانان.

آن‌گاه گفته است:

هرگاه به تاريخ حالات و چگونگى شهادت و جانبازى هريك از اين سه نفر شهيد سعيد آگاهى حاصل گردد، تصديق مى‌شود كه جانبازى و فداكارى حضرت حسين عليه السّلام از آن دو نفر (سقراط و عيسى) قوى‌تر و محكم‌تر بوده است.

به همين‌جهت، ملقّب به سيد الشهدا گرديد؛ زيرا سقراط و حضرت مسيح، در راه حق به تفديّۀ جان خود حاضر شدند؛ ولى حضرت حسين عليه السّلام، جلاى وطن اختيار نمود و در بيابانى دور از جمعيت، در محاصرۀ دشمن واقع شد. عزيزترين عزيزانش را-كه از دست دادن هريك از آنان، مهم‌تر از سر دادن خودش بود- فداى حق نموده، به دست خود مقابل دشمن فرستاد و تمامى آنها را قربانى راه حق كرد.

بزرگ‌ترين دليل بر اثبات مظلوميت حسين مسلمان‌ها، قربانى دادن بچۀ شيرخواره‌اش بود... اين عمل دشمن مظلوميّت حسين را اثبات كرد و به همين مظلوميت، بساط عزّت خاندان مقتدر بنى اميه را برچيد و رسواى عالمشان نمود.

در اثر جانبازى‌هاى او و اهل بيت بزرگش، دين محمّد صلّى اللّه عليه و اله حيات نوينى به خود گرفت.

9 . جيمز كارگرن هندوى

چون بهادرى و شجاعت رستم مشهور زمانه است؛ ولى مردانى چند گذشته كه در مقابلشان، نام رستم قابل بيان نيست؛ مانند حسين بن على عليه السّلام كه شجاعتش بر همۀ شجاعان، رتبۀ تقدم يافته است؛ چراكه شخصى كه در ميدان كربلا بر ريگ تفتيده با حالات تشنگى و گرسنگى، مردانگى به كار برده باشد، كسى نام رستم را در مقابل او آورد كه از تاريخ واقف نباشد!

قلم كه را ياراست كه حال حسين عليه السّلام را به نگارش درآورد و زبان كه را طاقت هست كه مدح ثابت‌قدمى  ٧٢  نفر-در مقابلۀ سى هزار فوج شامى خونخوار-و شهادت هريك را چنانچه بايد، ادا نمايد!

نازك‌خيالى كجا اين‌قدر رساست كه حال دل‌هاى آنان را تصوير كند كه بر سرشان چه پيش آمد؟ از آن زمانى كه عمر سعد با ده هزار فوج دور آنان را گرفته بود تا زمانى كه شمر ملعون سر اقدس را از تن جدا كرد!

مثل مشهور است كه دواى يك، دو باشد؛ يعنى، از آدم تنها كارى برنمى‌آيد تا دوّمى برايش مددكار نباشد. مبالغه بالاتر از آن نيست كه در حق كسى گفته شود: فلان‌كس را دشمن از چهار طرف محاصره كرده است! مگر حسين و  ٧٢  تن را هشت قسم دشمن، تنگ كرده بودند؛ باوجود آن، ثابت‌قدمى را از دست ندادند. چنان‌كه از چهار طرف ده هزار فوج يزيد بود كه بارش نيزه و تيرشان مثل بادهاى تيره، توفان ظلمت برانگيخته بودند!

دشمن پنجم، گرمى و حرارت آفتاب عرب بود كه نظيرش در زير فلك، صورت امكان نپذيرفته است. دشمن ششم، ريگ تفتيدۀ ميدان كربلا بود كه مانند خاكستر تنور گرم، سوزنده و آتش‌افكن بود! دو دشمن ديگر تشنگى و گرسنگى بود كه از همه ظالم‌تر بود. خواهش و آرزوى اين دو دشمن، همان وقت كم مى‌شد كه زبان‌ها از تشنگى چاك‌چاك مى‌گرديدند! پس كسانى كه در چنين معركه با هزاران دشمن مقابله كرده باشند، بهادرى و شجاعت برايشان حتمى است.

(نینوا و انتظار تأملی نو ج 1 صص189-181)

***

 

 عزاداری امام مهدی (عج) برای امام حسین علیه السلام در روز عاشورا

سیدبحرالعلوم روز عاشورایی با عده ای از طلاب از کربلا به استقبال دسته ی سینه زنی طُوَیرج می روند، ناگهان طلاب می بینند مرحوم سید بحرالعلوم با آن عظمت و مقام شامخ علمی، عمامه و عبا را کنار انداخت و مثل سایر سینه زنها لخت شده و خود را میان عزادارن و سینه زنان انداخته و به سر وسینه می زند.

طلابی که با معظم له به استقبال آمده بودند هرچه می کنند که مانع از آن همه احساسات پاک بشوند میسر نمی گردد، بالاخره عده ای از طلاب برای حفظ سید بحرالعلوم اطراف ایشان را می گیرند که مبادا زیر دست و پا بیافتد و ناراحت شود، تا اینکه بعد از اتمام برنامه ی سینه زنی، بعضی از خواص از آن بزرگوار می پرسند چگونه شد که شما بی اختیار وارد دسته ی سینه زنی شدید و آن گونه مشغول عزاداری شدید؟

سید می فرماید: وقتی به دسته ی سینه زنی رسیدم، دیدم حضرت بقیه الله علیه السلام با سر و پای برهنه میان سینه زنها به سر و سینه می زنند و گریه می کنند، من نتوانستم طاقت بیاورم لذا از خود بی خود شدم و خدمت حضرتش مشغول سینه زدن گردیدم. (کرامات الحسینیه ج۲ ص۲۱۶) 

***

ویژگی مکتب سیدالشهدا (ع)

خطای یزید این نبود که سیدالشهدا را کشته، این یکی از خطاهای کوچکش بود، خطای بزرگ این بود که اسلام را وارونه‏اش کرده بودند، و سیدالشهدا به داد اسلام رسید، سیدالشهدا اسلام را نجات داد. روضۀ سیدالشهدا برای حفظ مکتب سیدالشهدا است. آن کسانی که می‏گویند روضۀ سیدالشهدا را نخوانید اصلاً نمی‏فهمند مکتب سیدالشهدا چه بوده و نمی‏دانند یعنی چه؛ نمی‏دانند این گریه‏ها و این روضه‏ها حفظ کرده این مکتب را. الآن هزار و چهار صد سال است که با این منبرها و با این روضه‏ها و با این مصیبتها و با این سینه‏زنیها ما را حفظ کرده‏اند؛ تا حالا آورده‏اند اسلام را. این عده از جوانهایی که اینطور نیستند که سوء نیت داشته باشند خیال می‏کنند حالا باید ما حرف روز بزنیم! حرف سیدالشهدا حرف روز است، همیشه حرف روز است، همیشه حرف روز را سیدالشهدا آورده است دست ماها داده و سیدالشهدا را این گریه‏ها حفظ کرده است و مکتبش را، این مصیبتها و داد و قالها حفظ کرده؛ این سینه‏زنیها و این دستجات، و عرض می‏کنم اینها حفظ کرده. اگر فقط مقدّسی بود و توی اتاق و توی خانه می‏نشست برای خودش و هی زیارت عاشورا می‏خواند و تسبیح می‏گرداند، نمانده بود چیزی، هیاهو می‏خواهد. هر مکتبی هیاهو می‏خواهد، باید پایش سینه بزنند، هر مکتبی تا پایش سینه‏زن نباشد، تا پایش گریه کن نباشد، تا پایش توی سر و سینه زدن نباشد، حفظ نمی‏شود. اینها اشتباه می‏کنند، بچه‏اند اینها! نمی‏دانند که این نقش روحانیت و نقش اهل منبر چی هست در اسلام، خودتان هم شاید خیلی ندانید! این نقش یک نقشی است که اسلام را همیشه زنده نگه داشته، آن گُلی است که هی آب به آن می‏دهند زنده نگه داشته، این گریه‏ها زنده نگه داشته مکتب سیدالشهدا را؛ این ذکر مصیبتها زنده نگه داشته مکتب سیدالشهدا را. ما باید برای یک شهیدی که از دستمان می‏رود عَلَم بپا کنیم، نوحه خوانی کنیم، گریه کنیم؛ فریاد کنیم. دیگران می‏کنند، دیگران فریاد می‏زنند وقتی یکی از آنها کشته بشود. فرض کنید که از یک حزبی یکی کشته بشود، میتینگها می‏دهند؛ فریادها می‏کنند. این یک میتینگ و فریادی است برای احیای مکتب سیدالشهدا. و اینها ملتفت نیستند. توجه ندارند به مسائل.

همین گریه‏ها نگه داشته این مکتب را تا اینجا و همین نوحه‏سرایی‏ها، همینهاست که ما را زنده نگه داشته، همینهاست که این نهضت را پیش برده، اگر سیدالشهدا نبود، این نهضت هم پیش نمی‏برد، سیدالشهدا همه جا هست: کُلُّ أرضٍ کربلا[1]. همه جا محضر سیدالشهدا است، همۀ منبرها محضر سیدالشهدا است، همۀ محرابها از سیدالشهدااست.

(بیانات حضرت امام (ره) در جمع وعاظ، قم 17/04/1358 صحیفه امام ج8)

 ***

کرامات الحسین علیه السلام

1) تقى صالح مرحوم محمد رحيم اسماعيل بيگ كه در توسل به اهلبيت  و علاقه قلبى به حضرت سيدالشهداء عليه السلام كم نظير و از اين باب رحمت بركات صورى و معنوى نصيبش شده و در رمضان 87 به رحمت حق واصل شده نقل نمود كه در شش سالگى مبتلا به درد چشم و تا سه سال گرفتار بوده و عاقبت از هر دو چشم كور گرديد در ماه محرم ايام عاشورا در منزل دائى بزرگوارش مرحوم حاج محمد تقى اسماعيل بيگ روضه خوانى بود و چون هوا گرم بود شربت خنك به مردم مى دادند گفت از دائى خود خواهش كردم كه من به مردم شربت دهم، فرمود تو چشم ندارى و نمى توانى، گفتم يك نفر چشم دار همراه من كنيد تا مرا يارى دهد قبول فرموده و من با كمك خودش مقدارى به مردم شربت دادم.

در اين اثناء، مرحوم معين الشريعه اصطهباناتى منبر رفته و روضه حضرت زينب 3 را مى خواند و من سخت متأثر و گريان شدم تا اينكه از خود بى خود شدم، در آن حال، مجللّه اى كه دانستم حضرت زينب 3 است دست مبارك بر دو چشم من كشيد و فرمود خوب شدى و ديگر چشم درد نمى گيرى.

پس چشم گشودم اهل مجلس را ديدم، شاد و فرحناك خدمت دائى خود دويدم تمام اهل مجلس منقلب و اطراف مرا گرفتند، به امر دائى ام مرا در اطاقى برده ومردم را متفرق نمودند و نيز نقل نمود كه در چند سال قبل مشغول آزمايش بودم و غافل بودم از اينكه نزديكم ظرف پر از الكل است كبريت را روشن نموده ناگاه الكل مشتعل شد وتمام بدن از سر تا پا را آتش زد مگر چشمانم را.

چند ماه در مريضخانه مشغول معالجه بودم از من مى پرسيدند چه شده كه چشمت سالم مانده، گفتم عطاى حسين عليه السلام است و وعده فرمودند كه تا آخر عمر چشمم درد نگيرد. (داستانهای شگفت آیت الله دستغیب ص26 ح32 )

2) صالح متقي «ملا حسن يزدي» که يکي از نيکان و مجاورين نجف اشرف است و پيوسته مشغول عبادت و زيارت است، از ثقه‏ي امين «حاج محمد علي يزدي» که مرد فاضل صالحي بود و در يزد زندگي مي‏کرد و دائما مشغول اصلاح امر آخرت خود بود، اين قضيه را نقل کرده است.

حاج محمد علي يزدي که شبها در قبرستان خارج از يزد - که به مزار معروف است و در آنجا جماعتي از صلحا مدفون هستند به سر مي‏برد، گفت:

يکي از رفقاي من از کوچکي با من همسايه بود و با هم نزد يک معلم مي‏رفتيم و با هم بزرگ شديم. پس از آن ما براي خودمان يک شغلي انتخاب کرديم و او هم شغل «مأمور گمرک» را براي خود پيشه کرد و در همان شغل بود تا از دنيا رفت و در همان قبرستان، نزديک محلي که من در آن بيتوته مي‏کردم، به خاک سپرده شد.

چند روز از فوتش گذشته بود که او را در خواب ديدم. او بسيار خوشحال بود و در جاي خوبي زندگي مي‏کرد. پس نزد او رفتم و گفتم: من مي‏دانم که تو در دنيا کارهاي خوبي نداشتي و اين حالات در شأن تو نيست و شغل تو مقتضي اين مکان نبود و تو بايد در عذاب باشي! با کدام عمل به اين مقام رسيدي؟

او گفت: همين طور است که مي‏گويي! من از روزي که از دنيا رفتم، به بدترين عذابها گرفتار بودم. تا ديروز که همسر استاد اشرف حداد فوت شد و در اين مکان او را دفن کردند و اشاره به موضعي کرد که تقريبا پنجاه متر با او فاصله داشت.
سپس رفيقم گفت: در شب وفات او حضرت اباعبدالله عليه‏السلام سه مرتبه او را زيارت کردند و در مرتبه‏ي سوم امر فرمودند که عذاب از اين قبرستان برداشته شود. و اکنون الحمدلله حالم اين گونه است که مي‏بيني و در نعمت الهي قرار گرفته‏ايم.
از خواب بيدار شدم و متحير بودم و استاد اشرف حداد را نمي‏شناختم و محله‏ي او را هم نمي‏دانستم! پس به بازار آهنگرها رفتم و آدرس اشرف حداد را گرفتم و بالاخره او را پيدا کردم.

از استاد اشرف پرسيدم: تو زوجه‏اي داشتي؟

گفت: بله، دو سه روز است که وفات کرده است و او را در فلان محل (همان موضع را اسم برد) دفن کرده‏ايم.
به استاد اشرف گفتم: او به زيارت کربلاي حضرت اباعبدالله رفته بود؟ گفت: نه، گفتم: ذکر مصائب حضرت امام حسين عليه‏السلام مي‏کرد؟ گفت: نه. گفتم: مجلس عزاداي داشت؟ گفت: نه.

بالاخره او پرسيد: چرا اينها را مي‏پرسي؟! من خوابم را برايش نقل کردم. استاد اشرف گفت: اين زن مواظبت بر زيارت عاشورا داشت.

(هفتاد و دو داستان از شفاعت امام حسين عليه السلام، ميررضا حسينى : ص 112 داستانهاى مفاتيح الجنان، اسماعيل محمدى، ص 40. كرامات امام حسين، مصطفى اهوازى)

 

***

امام حسین علیه السلام مقتدای شهیدان

سیدرضا حسینی درافشان در بیستم اسفندماه 1334 درشهر همدان به دنیا آمد.تا ششم ابتدایی درس خواند و بعد ترک تحصیل کرد و در مغازه ی سید حکام طلافروش به شاگردی مشغول شد. از کودکی به مداحی علاقه داشت وبا شرکت در جلسات قرآن و مداحی حاج مسکین در مکتب امام زمان (عج) و حضور در هیئت زینبیه مداحی را ادامه داد.

پس از اتمام سربازی ازدواج کرد. حاصل این ازدواج یک پسر به نام محمدمهدی و یک دختربه زینب است.

او در کنارکار طلا فروشی به مداحی هم می پرداخت. به نوجوانان جنوب شهر قرآن و مداحی آموزش می­داد و در فعالیتهای ضدرژیم شاه هم نقش داشت. به طوری که در همان زمان عکسی از حضرت امام را بردیوار مغازه اش چسبانده بود . بعد از پیروزی انقلاب به عنوان عضو ذخیره  و نیروی نیمه فعال به عضویت سپاه پاسداران درآمد.

در مبارزه با گروهکها فعال بود و زمانی که جنگ شروع شد، به عنوان نیروی داوطلب در چندین نوبت در جبهه­های جنگ حضور پیدا کرد. در سال1391 به همراه تعدادی از شهدای گمنام کشف شد.

کشف سرم و وسایل بیمارستانی در کنار پیکرهای کشف شده نشان می­داد که سیدرضا و همرزمانش در ابتدا به اسارت دشمن درآمده و به جهت زخم های عمیق به بیمارستان صحرایی منتقل می­شوند. اما در آنجا رها شده و در اثر بمباران به شهادت می رسند.آنچه از پیکرها معلوم بوده، آنها پس از شهادت، مدتهای طولانی در معرض تابش مستقیم نورآفتاب بوده اند و به مرور زمان در زیر خاک مدفون شده­اند.

پیکر شهید پس از کشف به همراه شهدای گمنام در شهرهای مختلف تشییع و سپس در مزارشهدای زادگاهش همدان به خاک سپرده شد.

همسرش می گوید. سید مریض و بدحال بود. خوابیده بود.هنوز نیم ساعتی از خوابیدنش نگذشته بود که هراسان بیدار شد و رفت سمت جارختی تا لباس بیرون بپوشد.

با تعجب نگاهش کردم. انگار نه انگار که این سیدرضا همان سیدرضای قبل از خوابیدنش بود.

پرسیدم :«کجا؟ »

سید زانوانش سست شد و همانجا نشست:« اگر بمیرم هم امشب باید بروم. امر مادرمه! حضرت زهرا سلام الله علیها آمد به خوابم.»

با تعجب حرف سید را تکرار کردم:«حضرت زهرا سلام الله علیها؟!»

«خواب دیدم خانم جلیل القدری آمد. داخل اتاق نشست. به من گفت :«سیدرضا! نمی ری برای حسینم بخونی....»»

( زندگی نامه مستند شهید سیدرضا حسینی درافشان)

صوت:

حاج عبدالرضا هلالی

حاج سید مجید بنی فاطمه

حاج محمود کریمی

 

ارسال نظر

آخرین اخبار