صنعت آجر گلستان از پای بست ویران است/ آینده مبهم «کارگران گِلی»
درحالی که اوایل دهه۸۰ بیش از۲۰۰ کوره آجرپزی در گلستان با هزار کارگر مشغول به فعالیت بود اما تعداد این کورهها درحال حاضر کمتر از انگشتان دست است و آجرهای مورد نیاز گلستان از سمنان وارد می شود.
به گزارش گلستان 24، برای تهیه گزارش از وضعیت کارگران و کوره داران آجر پزی به سمت نومل یکی از روستاهای گرگان می رویم. در مسیرجاده می توان کوره های آجری بلند با دودهای سیاه که نشان از فعالیت آن ها دارد را مشاهده کرد. تصورم بر کارگاهی مجهز است که بخشی از آجرهای کشور و استان را تامین می کنند.
وقتی به محل کوره های آجر پزی رسیدیم کودکان زیر آفتاب سوزان، مشغول لگد کردن گِل های رسی بودند. گل هایی که قرار است روزی آجر خانه هایی شوند که در آن جدیدترین کولرها سرمایش آن ها را انجام می دهند تا ساکنان آن متوجه گرمای بیرون نشوند.
آفتاب داغ و هوای شرجی گلستان که هرلحظه هم داغتر میشود توان ایستادن را می گیرد، اما در کوره های آجر پزی نومل گرگان کودکان، زنان و مردان بدون توجه به گرمی هوا مدام دستانشان را جابهجا میکنند و آجرها را بالا و پایین میاندازند تا خشت روی خشت بند، شود. کودکان نگاهشان به آجرهایی است که خشت خشت برای تامین نیازهای اولیه زندگی آنها بالا میرود.
عرق بر پیشانیشان و لابه لای چینوچروک صورتهایشان گم می شود. ردیف مرتب آجرها که بعد از مراحل مختلف خودشان را به آفتاب سپردهاند تا آخرین مرحله دسترنج آجرپزان را هم تکمیل کند نشان از کاری سخت و طاقتفرسا دارد.
کوره های آجر پزی گلستان حداکثر ۵ ماه فعالند
کلاههایشان تا جلوی چشمانشان را گرفته است، دستهایشان را با دستکش پوشاندهاند، چادرها را محکم به کمربستهاند تا همتشان مضاعف شود برای کاری که نهتنها سخت است و بلکه آینده روشنی هم ندارد و بیشتر روزمرگی است.
کار کردن در کوره آجر پزی مانند کار کردن مورچه ای است که برای زمستان خود در بهار و تابستان ذخیره می کند، زیرا آجرپزی در گلستان از اواخر اردیبهشت شروع و تا اواخر شهریور ادامه دارد و ما بقی سال تعطیل است. هرچند زندگی آجرپزان رونق چندانی نداشته و مشکلات زیادی دارند اما آنها برای اینکه نان زندگیشان حلال باشد کار میکنند و خشت بالای خشت میگذارند.
اینجا پناهگاهی برای فرار از آفتاب نیست. هرچه هست گرما و خشت و خاک است. دختربچهای ۶ ساله با موهایی که معلوم نیست خرماییرنگ است یا پر از خاک شده درحالیکه گریه میکند دنبال مادرش میگردد.
پاهای برهنه اش را روی آجرها میکشد و سرش را به هر سمتی میگرداند و مادرش را صدا میزند. گریههایش هرلحظه بلندتر میشود. گه گاه خودش با پشت دستش اشکهایش را پاک میکند که ناگهان صدایش متوقف میشود. چنان میدود که انگارنهانگار در این گرما با پایبرهنه بر روی آجرها قدم میگذارد.
«هانیه باز که آمدی مادر» این تنها جمله ای است که از زبان مادرش شنیده میشود. مادری که بدون وقفه به کارش ادامه میدهد و آجرها را جابهجا میکند. او باید زودتر کار آجرها را تمام کند. گرمای هوا کلافهاش کرده است. هانیه این بار به دنبال محبت مادر است. نزدیکشان میشوم. به هانیه اشاره میکنم که بهطرف من بیاید تا با او همکلام شوم. انگار که از مادرش ناامید شده بغل من را برای خودش انتخاب میکند.
بلند میگویم «خدا قوت، خسته نباشید» مادر هانیه که انگار تازه متوجه حضور من شده است و با تعجب هانیه را در بغل من میبیند میگوید: مرسی سلامت باشید. هانیه بیا مادر بیا اینجا.
از او میخواهم لحظهای وقتش را برای من و هانیه بگذارد. خیلی استقبال نمیکند. اما گویی در رودربایستی قرار میگیرد. قامتش را راست میکند و به سمت ما میآید. با همان دستهایی که دستکش دارد دست هانیه را میگیرد. میگویم خبرنگارم و برای تهیه گزارش آمدهام.
«هرساله چندنفری میآیند» هنوز کاملاً توجهش به من نیست. «لعنتی سایه هم پیدا نمیشود» این را میگوید و ادامه میدهد: تو هم برای کارت اسیر این آفتاب شده ای. اینجا همینطوری است. باید بسوزی و بسازی.
هانیه هنوز دستانش را از دست مادر جدا نکرده و دلخوش محبت مادر از روی همان دستکشهای پلاستیکی است. خودش را «زهرا» معرفی میکند. از شرایط کارش میپرسم. ادامه میدهد: خودتان که میبینید. کار سخت؛ در این هوای جهنمی. از ۵ صبح شروع میکنیم. هوا خنک است بیشتر میشود کارکرد. آفتاب بعد ظهر وقتی به مغزت میخورد دیگر نمی کشیم. گرم میشود بدون هیچ امکاناتی.
کلاه حصیریاش را روی سرش جابهجا میکند. «هانیه جان برو بازی کن» این را میگوید و دستهایش را شل میکند تا هانیه برود. توضیح می دهد: هانیه تنها دخترم است. دو تا برادر بزرگتر هم دارند که دلم نمیخواهد زیاد کار کنند. البته گاهی خودشان برای کمک میآیند اما دوست دارم آنها درس بخوانند و این راه را ادامه ندهند. به امید آنها این آجرها را بالا و پایین میکنم وگرنه که....
حرفش را قورت میدهد و آهی میکشد و ادامه میدهد: هانیه شبها از گرما نمیخوابد و من مجبورم مدام با بادبزن خنکش کنم. از وقتی یادم است همینجا زندگی کردهام و کار میکنم. اینجا تحمل همهچیز سخت است.
اینجا دستان مادر آنقدر خشت زندگی را بالا و پایین میکند تا او اگرچه خانهاش را نساخته است اما با همین آجرها نور امید را برای فرزندانش بسازد.
زهرا میگوید: درد و دلهایم تمامی ندارد. بخواهم حرف بزنم وقتت گرفته میشود. حرفهای همه اینجا شنیدنی است.
با خداحافظی از او به سراغ گروه دیگری میروم که در حال چیدن آجرها رویهم هستند، با مرد جوانی همکلام میشوم. «عبیدالله ملکی» لحظهای دست از کار میکشد و با من همراه میشود. او که به گفته خودش ۳۰ سال دارد، در خصوص حقوقش میگوید: هر ۱۰۰۰تا خشتی که میزنیم ۲۰ هزار تومان میگیریم. اگر باران بیاید هم که روز تعطیلی ما است و حقوقمان کمتر میشود.
عبیدالله به پسربچه کوچکی اشاره میکند که شلنگ آبدستش است و ادامه میدهد: همه اهل خانه کار میکنند. از سن ۶ سالگی دیگر میتوانند آب بگیرند و گل درست کنند. خوبی اینجا همین است که همخانه و مکانداریم و هم خانوادگی کار میکنیم. ۳ یا ۴ ماهی از سال کار میکنیم و بقیه ایام سال هم از پساندازی که خیلی هم نمیشود، روزگار میگذرانیم.
او به سختی و زور زیاد این کار اشاره می کند و می گوید: ما کارگران گِلی هستیم و جز خاک و آب امکاناتی نداریم. حتی بیمه هم نیستیم و فقط بیمه خدایی داریم. آب و برقداریم اما گاز کشی نیست و گاز را خودمان با کپسول تأمین میکنیم. اگر از کارم راضی نباشم چه کنم؟ چطور خرج خانوادهام را بدهم؟ دخترم محصل است اما تابستان به کمک ما میآید. میدانم کار زن این نیست که در زیر آفتاب مثل یک مرد کار کند اما مجبوریم.
ما کارگران گِلی هستیم و جز خاک و آب امکاناتی نداریم. حتی بیمه هم نیستیم و فقط بیمه خدایی داریم.
عبیدالله شروع به ادامه کارش می کند. یکی از آجرها را می دهد دستم. «ده تا از این آجرها خیلی سنگین می شود» این را می گوید و دوباره آجرها را جابه جا می کند. بعد از خداحفظی با او به سراغ یکی از کوره داران میروم و از وضعیت کوره داران از او می پرسم. رحمان ملکی که خودش نماینده یکی از کوره داران است و از سال ۱۳۶۱ در این محل زندگی می کند، میگوید: ۲۰ سال است که خودمان کوره را اجاره می کنیم، قبلا ۱۰۰ نفر زیر دست ما کار می کردند اما الان فقط ۴ یا ۵ تا کوره در منطقه سد نومل فعالیت می کند.
او که صحبت هایش نشان می دهد از وضعیت موجود راضی نیست، ادامه می دهد: با توجه به گرانی نفت سیاه اصلا این کار به صرفه نیست. بازار ساخت و ساز مسکن کم شده است و من هنوز نتوانستم آجرهای یکی از کوره های خود را بفروشم. قبلا با کامیون برای تحویل آجر می آمدند اما در حال حاضر با وانت و پیکان می آیند.
رحمان قیمت هر آجر را ۱۲۰ تومان مثال می زند و می گوید: این کار هم مشتری خاص خودش را دارد و بعضی از کوره ها که با گاز کار می کنند باز شرایط بهتری دارند. این کار به صرفه اقتصادی نیست و فقط بخاطر اینکه همه یک جا جمع هستیم خوب است. در سال های گذشته کارگرهای زیادی که خیلی از آن ها مهاجر بودند برای کار به اینجا می آمدند اما در حال حاضر همه آن ها بیکار شده اند.
ملکی که در روستای قزاق محله نومل زندگی می کند، ادامه می دهد: دنبال این هستیم تا کوره های خود را گازی کنیم. پول نفت را همان اول باید نقد بدهیم باز خوبی گاز این است که بعد مصرف پرداختی خواهیم داشت.
مدیرعامل شرکت تعاونی کوره داران گلستان که در تهیه این گزارش همراه ما است، می گوید: در اوایل دهه ۸۰ حدود ۲۳۵ عضو و کوره دار داشتیم اما الان ۵ کوره هم فعال نیستند. در حال حاضر کوره خودم و چند کوره هم در همین مکان کار می کنند.
رضا دهقان که کوره خودش به صورت آزمایشی گازی شده است، ادامه می دهد: یک تریلی نفت برای یک کوره ۵۰۰ هزارتایی آجر حدود ۶۰ میلیون تومان می شود که اگر آجرهایش را هم دانه ای ۱۱۰ تومان به فروش برسد ۵۵ میلیون تومان می شود.
او با اشاره به کارگرهایی که مشغول کار هستند، می گوید: پول کارگر، خاک و کوره ها هم باید اضافه کرد. همین مشکل ها باعث شده این صنعت رونق نداشته باشد و از آن همه کوره در سال ۱۳۸۱ همین تعداد کار کنند.
دهقان که خودش از این وضعیت رضایت ندارد، ادامه می دهد: نامه نگاری هایی با استانداری داشتیم تا این کوره ها گازسوز شود. حتی کوره خودم به صورت آزمایشی گاز سوز شد اما بعد ها مسئولین گفتند که کوره های دستی درآمد اقتصادی ندارد که بخواهیم آن ها را گاز سوز کنیم و برنامه این کار منتفی شد.
او که سرش را به علامت تاسف تکان می دهد، می گوید: روزانه حدودا برای ساخت و ساز بیش از ۴۰ هزار آجر از استان سمنان وارد گلستان می شود. چندکارخانه ایتال هم فعال است و چند تا هم تعطیل شده است اما برای ساخت و ساز آجر صددرصد بهتر است.
دهقان با بیان اینکه در حال حاضر ساختمان سازی در گلستان رونق ندارد، می گوید: اگر روزی دوباره ساخت و ساز رونق پیدا کند آجر باید از استان های دیگر وارد کنیم. امسال آجر گرگان باید ۲۰۰ تومان فروخته شود تا با این وضعیت صرفه اقتصادی داشته باشد.
او در خصوص این سوال که چرا این صنعت و حرفه در سمنان رونق دارد اما در گلستان اینطور نیست، توضیح می دهد: سمنان منطقه محروم است و رسیدگی می شود. همکاران من در سمنان با ۳ میلیون تومان پول گاز کار می کنند اما من باید در اینجا بیش از ۱۳ میلیون تومان پول مصرفی گاز را پرداخت کنم.
می خواهند کوره های گلستان را نابود کنند
دهقان با اشاره به اینکه می خواهند کوره ها را در گلستان نابود کنند، می گوید: هرچه ارتباط داشته ایم و نامه نگاری کرده ایم اما نتیجه ای نداشته است. قرار بود وامی به کوره داران بدهند تا کوره ها گازسوز شود اما این اتفاق هم نیفتاد.
دهقان که خودش از سال ۱۳۸۱ به عنوان مدیرعامل شرکت تعاونی کوره داران گلستان مشغول به فعالیت است، توضیح می دهد: پیش پرداخت گاز سوز کردن کوره خودم در سال ۱۳۸۲ حدود ۴۸ میلیون تومان بود ولی در سال ۱۳۸۵ بیش از ۸۷ میلیون تومان از من گرفتند.
او با تاکید بر اینکه اگر آجرهای مانده هم تمام شود اوضاع خوبی نخواهیم داشت، می گوید: هزاران کارگر طبقه پایینی که در این صنعت کار می کردند و درآمدی داشتند الان وضعیت خوبی ندارند.
گزارش ما گرچه به جواب همه سوالات نرسیده ایم، اما تمام می شود. هانیه در گوشه ای نشسته و فارغ از آینده مبهمی که در انتظار او و بقیه کودکان حاضر در کوره های آجر پزی است در حال بازی کردن با گِل هایی است که این روزها آجرهای زندگی او را می سازند. کوره داران و کارگران باقی مانده این صنعت مردمانی هستند که می خواهند نان حلال در سفره هایشان داشته باشند. آن ها هر روز در حالی که هیچ امکاناتی برایشان مهیا نمی شود تنها به امید چهاردیواری زندگی چاره ای جز سوختن و ساختن در این وضعیت را ندارند.
این در حالی است که روزانه تعداد قابل توجهی آجر از استان های هم جوار به گلستان وارد می شود و اگر این روند ادامه داشته باشد باید شاهد وارد کردن تعداد بیشتری آجر به گلستانی باشیم که خودش در سال هایی به عنوان تولید کننده آجر مطرح بوده است. حمایت از این صنف در بخش بیمه و عرضه سوخت ارزان می تواند در کنار اشتغال زایی تعداد بی شماری از گلستانی ها نه تنها استان را از لحاظ تولید آجر خودکفا کند بلکه مشکلات اجتماعی این منطقه را هم با توجه به مهاجرت پذیری بالا گلستان کاهش دهد.
خبرنگار: مریم رضایی/مهر
ارسال نظر