ویژه نامه 28 مرداد 1332؛

آری این چهره مصدق ملی است که ملی ها برای او سینه چاک می‌کنند و خیابان ها و بیمارستان های ما را بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی بنام او نام گذاری می‌کنند!

«خائنی در صف انقلابیون»؛ روایت تکان دهنده «شهید آیت» از چهره حقیقی «مصدق السطنه»
به گزارش گلستان24، در ۱۴ اسفند ۱۳۵۷ به مناسب سیزدهمین سالگرد درگذشت مصدق همه وقت رادیو و تلویزیون به این موضوع اختصاص داده شده بود و افرادی همچون حسن نزیه، هدایت‌الله متین دفتری، مقدم مراغه‌ای، ابوالفضل قاسمی، دکتر سنجابی و گروه‌‌هایی همچون فداییان خلق، حزب خلق مسلمانان، مجاهدین خلق و... در احمدآباد، در مدفن دکتر مصدق جمع آمدند و چه‌ها که نکردند و دولت انقلابی بازرگان هم با تعطیل رسمی اداره‌ها و مدرسه‌ها و استفاده از سرویس‌های دولتی و اتوبوس‌های شرکت واحد با زمینه‌چینی بسیار، مردم را به احمدآباد کشاند و به خیال خود پنداشتند که می‌توانند مانند گذشته با توطئه‌های خویش نور خدا را خاموش سازند و امام امت را تحت‌الشعاع مرده مصدق‌السلطنه قرار دهند و مسیر انقلاب عظیم اسلامی را به نفع استعمارگران منحرف نمایند و بر سر ملت آن آورند که در جریان مشروطیت و ۲۸ مرداد ۳۲ آوردند. 
 

                                                                 *******

در ماه های منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، جریان سکولار در کشور با توجه به غلبه گفتمان دینی، علی‌رغم بازسازی موقت خود، نتوانست به ایفای نقشی مؤثر در جریان انقلاب بپردازد. اما در این میان نهضت آزادی به عنوان طیف دینی لیبرال با توجه به پیوستگی و ارتباطاتی که با نهضت روحانیت داشت، به ایفای نقش، تعامل و همکاری و پس از آن به چالش عملی و سپس چالش نظری با طرفداران حکومت اسلامی پرداخت. اختلاف جدی بر سر عنوان و شکل حکومت آینده، اصل ولایت فقیه، تقابل با شورای موقت انقلاب و مجلس خبرگان قانون اساسی در نهایت منجر به کناره‌گیری و حذف دولت موقت و پس از آن دولت بنی‌صدر شد.

نهضت آزادی که مشروعیت و تأیید خود را از مصدق می‌گرفت و مصدقی بودن را از ارکان خود و مهم‌تر از مسلمان بودن اعلام کرده بود، با نزدیکی انقلاب به روزهای پیروزی خود در تلاش بود به کمک فرزندان خود ـ مجاهدین خلق ـ پیشوای خود را اگر نشد مرد اول انقلاب ۵۷ ایران کند، لااقل انقلاب «اسلامی» را به او ضمیمه کند. آنچه در تظاهرات و راه‌پیمایی‌های ماه‌های واپسین عمر رژیم شاه به چشم می‌آمد، تصویرهای بزرگ مصدق در کنار تصویر امام بود که از سوی گروه‌ها و دسته ‌های ناسونالیستی و ملی‌گرایی هدایت می شد.

لیبرال‌ها، همه گروه‌ های فعال سیاسی در دهه بیست را جزو ملی ـ مذهبی‌ها معرفی می‌ کردند، حتی مصدق که در سکولار بودن او هیچ شکی وجود ندارد را متعلق به جریان ملی ـ مذهبی عنوان می ‌کردند.چهره‌ سازی مصدق تلاشی بود تا او رهبر انقلاب «اسلامی» ایران معرفی و تفکرش سرچشمه ایدئولوژی انقلاب اسلامی مطرح شود تا گفته شود حرکت انقلاب مردم ایران، دنباله ‌رو و ادامه همان جریان مصدق در دهه ۳۰ و متأثر از ایدئولوژی ناسیونالیستی اوست و یاران دیروز مصدق رهبران کنونی انقلاب ایران‌اند؛ و این یعنی همان تکرار سرنوشت مشروطه و نهضت ملی نفت.

این رهبرسازی درحالی بود که مصدق برخلاف آنچه که گفته‌اند او «به عنوان یک ملی ـ مذهبی بر اسلامیت به عنوان وجه اصلی ملیت تأکید می‌کرده»، (عزت‌اله سحابی (مصاحبه) نشریه نیمروز، سال شانزدهم، شماره۷۸۸،۱۳۸۳) سکولار بود و هیچ نسبتی با انقلاب کاملا مذهبی امام خمینی (ره) در بهمن ۵۷ نداشت، امری که از دید امام پوشیده نبود. ایشان با توجه به همین ادعاها و اهداف ملی‌گرایان در پیامی در ۵/۵/۵۷ پاسخ این ادعاهای آنان را دادند:

«نهضت مقدس اخیر که از ابتدای شکوفاییش از ۱۵ خرداد ۴۲ بود صد درصد اسلامی، و تنها به دست توانای روحانیون با پشتیبانی ملت مسلمان و بزرگ ایران پی‌ریزی شد، و به رهبری روحانیت، بی‌اتکا به جبهه‌ای یا شخصی یا جمعیتی اداره شد و می‌شود. و نهضت پانزده ساله ما چون اسلامی است، بی‌دخالت دیگران در امر رهبری ـ که از آن روحانیت است ـ ادامه دارد و خواهد داشت.»(صحیفه امام، جلد ۳، ص ۴۳۲)

شهید دکتر سید حسن آیت از معدود کسانی است که در همان روزهای آغازین انقلاب خطر جریان ملی گرایی که با عقبه جبهه ملی و برگرفته از نام مصدق السلطنه بود، را احساس می‌ کند و با آغاز سلسله درس‌ ها و سخنرانی ‌ها، جریان روشنفکری و مدعی ملی‌گرایی را نقد می ‌کند.

اولین نقد شهید آیت از این جریان مربوط به همان روزهای ابتدایی پیروزی انقلاب و پس از ۱۴ اسفند ۱۳۵۷ و به مناسبت سیزدهمین سالگرد درگذشت مصدق السلطنه است. دکتر آیت خود در این‌باره می ‌گوید: 

«در ۱۴ اسفند ۱۳۵۷ به مناسب سیزدهمین سالگرد درگذشت مصدق همه وقت رادیو و تلویزیون به این موضوع اختصاص داده شده بود و افرادی همچون حسن نزیه، هدایت‌الله متین دفتری، مقدم مراغه‌ای، ابوالفضل قاسمی، دکتر سنجابی و گروه‌‌هایی همچون فداییان خلق، حزب خلق مسلمانان، مجاهدین خلق و... در احمدآباد، در مدفن دکتر مصدق جمع آمدند و چه‌ها که نکردند و دولت انقلابی بازرگان هم با تعطیل رسمی اداره‌ها و مدرسه‌ها و استفاده از سرویس‌های دولتی و اتوبوس‌های شرکت واحد با زمینه‌چینی بسیار، مردم را به احمدآباد کشاند و به خیال خود پنداشتند که می‌توانند مانند گذشته با توطئه‌های خویش نور خدا را خاموش سازند و امام امت را تحت‌الشعاع مرده مصدق‌السلطنه قرار دهند و مسیر انقلاب عظیم اسلامی را به نفع استعمارگران منحرف نمایند و بر سر ملت آن آورند که در جریان مشروطیت و ۲۸ مرداد ۳۲ آوردند.» (چهره حقیقی مصدق‌السلطنه، شهید دکتر سید حسن آیت، دفتر انتشارات اسلامی(وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم) ۱۳۶۰، ص ۲۱)

بی‌شک دکتر آیت را می‌توان پرچم‌دار و پیشتاز تبیین و نقد مصدق دانست. نقدهای تند و تیز آیت به مصدق، پیشوای جبهه ملی و نهضت آزادی اعتراض خواص سیاسی و حتی نیروهای اسلامی را برمی‌انگیخت. آنها طرح این مباحث را ایجاد اختلاف میان نیروهای انقلابی تلقی کرده و آن را به زیان وحدت انقلابیون می‌دانستند. رفتار آیت و حمله به ملی‌گراها برای آنان جای این سوال را داشت که چرا آیت جریانی را که برای پیروزی انقلاب مبارزه کرده و سال‌ها طعم زندان را چشیده، با به میان کشیدن «دعوای مصدق ـ کاشانی» مورد حمله و هجوم قرار می‌دهد و اختلاف‌های گذشته را تشدید می‌کند؟

اما هدف آیت از طرح کاشانی ـ مصدق، «زنده کردن جنگ کاشانی ـ مصدق نیست.» بلکه «جنگ مابین حق و باطل است»، «بحث از نیرنگ قدیمی استعمار است که وقتی متوجه می‌شود دیگر نمی‌تواند رو در روی ملت بایستد، عوامل خود را در صف‌های انقلابیون جا می‌زند و همچون دزدی که با دزدگان هم آهنگ شده، بلندتر و رساتر از آنان فریاد «آی دزد! آی دزد!» را سرمی‌دهد. عمال استعمار هم به خواست اربابان، خود را با انقلابیون هماهنگ کرده و با دادن شعارهای تند انقلابی و با صحنه‌سازی‌ها چنین وانمود می‌کنند که آنها «مخالف واقعی» استعمارگران هستند تا زمام ملت را به دست عمال خود بسپارند و انقلابیون واقعی را منزوی کنند.» (چهره حقیقی مصدق‌السلطنه، شهید دکتر سید حسن آیت، دفتر انتشارات اسلامی،۱۳۶۰، ص۲۲)

آیت نگران نیرنگ قدیمی است که وقتی خمینی کبیر به روزهای پیروزی انقلاب خود نزدیک می‌شد، در نوفلوشاتو حلقه‌ای را به دور او گرد اوردند تا چنان کنند که بر شیخ فضل‌الله و کاشانی کردند. آیت نگران نیرنگ قدیمی است که وقتی روحانیت و شیخ فضل‌الله در مشروطیت به میدان آمد، امثال تقی‌زاده‌های «فراماسون» را میان مشروطه‌خواهان جا زدند و بر مشروطه چنان آوردند که شیخ را به دار آویختند و مشروطه را به رضاخان سپردند. آیت نگران نیرنگ قدیمی است که وقتی آیت‌الله کاشانی مجاهد، فریاد ملی شدن نفت را سر داد، وزیر رضاخان را به میان نهضت جا می‌زنند و او را انقلابی‌تر از انقلابیون و تنها مبارز پیر استعمار معرفی و نفت ملی را «بین‌المللی» می‌کنند.

آنطور که آیت خود می گوید وی در نقد مصدق و روشنگری در افشای سوابق او بیش از ششصد سخنرانی انجام داده است. نوشتاری که در زیر می خوانید بخشی از دست نوشته های وی است که پس از شهادتش در کتابی بعنوان «چهره حقیقی مصدق السطنه» توسط جامعه مدرسین حوزه علمیه قم در سال۱۳۶۰ به چاپ رسید. 

۱ـ وضع خانواده

برخلاف آنچه شهرت داده‌اند مصدق از یک خانوادة فقیر و یا حتی متوسط نبود. او یکی از فرزندان خاندان قاجار بود که قسمت اعظم بدبختی‌ها و عقب‌ماندگی‌های ملت ما مربوط به همین خاندان است. این خانواده نمی‌توانست مدافع حقوق ملت محروم باشد سلاطین و شاهزادگانی که جز ظلم و ستم برای ما ثمری نداشتند و در تمام عمر در عیاشی و بی خبری بسر می‌بردند. سیاست های استعماری آنچنان بر آنها مسلط بود که هر امتیازی را با دادن باج و رشوه از آنها اخذ می‌کردند. مصدق نمی توان از کل این خانواده جدا باشد. آزادی خواهی او از قبیل آزادی خواهی ناصرالدین‌شاه و مظفرالدین‌شاه و محمدعلی‌شاه بود ولی با پوشش آراسته‌ای که با نیرنگ استتار شده بود. به هنگامی که مشروطه‌خواهان طرفدار انگلستان به سفارت انگلیس پناهنده شدند، مصدق السلطنه نیز در خانة منشی سفارت انگلیس که دوست صمیمی او بوده است مخفی می‌شود [۱] و چندی بعد به عضویت دارالشورای استبداد در می‌آید. قسمتی از تقریرات او در این زمینه به شرح زیر است:

«محمدعلی‌شاه چندی پس از بمباران مجلس، تصمیم گرفت که مجلس دیگری برپا کند و مردم را به داشتن مجلسی که خود تصور می‌کرد قائم‌مقام مجلس شورای ملی می‌شود راضی نماید. آن مجلس را به دالرالشوری کبری موسوم کرد و محل آن را عمارت خورشید، محل فعلی وزارت دارایی قرار داد. حشمت‌الدوله والاتبار (برادر مصدق) منشی مخصوص محمدعلی‌شاه که در دستگاه او از آزادی خواهان حمایت می‌کرد برای اینکه مرا از نگرانی و تشویش دراورد دست خطی هم برای عویت من در مجلس مزبور صادر کرد و برایم فرستاد. مرحوم مشیرالسلطنه صدراعظم، مجلس مذکور را افتتاح کرد و مرحوم نظام‌الملک به ریاست آن از طرف شاه منصوب شد. من فقط در همان یک جلسه در آن مجلس حاضر شدم.»[۲]

 از نظر مالی مصدق السلطنه یکی از مالکین بزرگ و اشرافی بود و ده بزرگ او در احمدآباد قسمتی از ثروت عظیم او را تشکیل می داده است. قسمت های زیادی از خیابان کاخ (فلسطین) به صورت منزل شهری و املاک و مستغلات استیجاری او بود که از جمله یکی از این ساختمانها را در زمان نخست وزیری خود به ادارة اصل چهار ترومن که لانة جاسوسی‌امریکا در ایران بود اجاره داده بود. در مجموع اگر ثروت مصدق مورد براورد دقیق قرار گیرد یکی از ثروتمندان بزرگ عصر خویش به حساب می‌آید. چنین فردی چگونه می‌توانست غم خوار ملت فقیر و محروم باشد و چگونه ممکن است چنین شخصی در دوران انقلاب اسلامی به عنوان الگو معرفی شود. انقلابی که عدل علی را پیشوای خود می‌داند و به دنبال عدالتی از نوع مظهر علی است. مصدق برای کتمان ثروت خود بخش هایی از آن را به ظاهر وقف بیمارستان نجمیه کرد ولی این قضیه پوششی برای فعل و انفعالات مالی بود که هنوز واقعیت آن حتی پس از پیروزی انقلاب مشخص نشده است.

 ۲ـ ارتباط با شبکه فراماسونری

یکی از عناصر برجسته استعمار که از پیش قراولان وارد کردن فرهنگ استعماری مغرب زمین در ایران بوده‌اند میرزاملکم‌خان است که مکتب فراماسونی را تحت عنوان «اومانیسم» و دفاع از انسانیت و ادمین در میهن ما آغاز کرد. هر چند شعارهای این گروه فریبنده است ولی آنچه از نظر تاریخی مشخص شده اینست که فراماسون ها جاده صاف کن استعمار غرب بوده‌اند. به همین جهت است روزنامه سیاسی و استبدادی این شخص که با سلطنت قاجار به منظور برقراری حاکمیت سیاست انگلیس مخالفت هایی می‌کرد رسماً در تشکیلات «کمپانی انطباعات شرقی» لندن چاپ می‌شد که چاپخانه رسمی وزارت مستعمرات انگلیس بوده است و همین طور قرارداد خائنانه رویتر که مملکت را یکجا تحویل انگلیس ها داده است بوسیله میرزاملکم‌خان طراحی شده است[۳] که ضمناً ریاست لژ فراموش خانه «مجمع آدمیت» را در ایران عهده‌دار بوده است و اکثر رجال! صدر مشروطیت و بعد از آن وابسته به همین شبکه هستند. مصدق السلطنه از جمله لبیک گویان به ندای فراماسونی ملکم‌خان است و مثل بسیاری از فراماسون های مشهور نظیر فروغی و سپهسالار و سایر دوله‌ها و سلطنه‌ها به لژ آدمیت می‌پیوندد و سوگند وفاداری مادام العمر یاد می‌کند که برای روشن شدن بیشتر موضوع توجه به متن این سوگندنامه می‌تواند روشنگر حقایق تاریخ ما باشد:

 متن قسم‌نامه فراماسونری دکتر محمد مصدق

«به تاریخ بیستم جمادی الاول ۱۳۲۵ این بنده درگاه محمدبن‌هدایت‌الله ساکن طهران از صمیم قلب مضمون شرح ذیل عرض می‌کنم که این پروردگار عالم اقرار دارم که تو به من شرافت آدمیت عطا فرموده و در ادای این حقوق و ایم موهبت عظمی هر قصوری که کرده باشم الان در حضور تو و به حق تو و قدرتت قسم می‌خورم که شأن و حقوق این دسته شریفه را در هر مقام مادام الحیاة با تمام قوای خود محفوظ و محترم نگاه دارم و هر گاه از تعهد خود نکول نمایم از فیض رحمت و پناه آخرت حضرتت بی نصیب بمانم تاریخ فوق مصدق‌السلطنه ضمانت آدم فوق بر عهدة آدمیت این جانب از فرائض ضمه عالم آدمیت است به تاریخ فوق است.»(۴)

ویژه نامه 28 مرداد 1332؛

 برای آنکه به میزان ارادت مصدق السلطنه به افکار ماسونی و سرکردگان گروه آن بیشتر آشنا شویم دفاع مصدق از ملکم خان را که از او به عنوان یک رجل خیرخواه یاد می‌کند عیناً از سخنان خود او از مذاکرات مجلس شورای ملی در ۳۰ مهر ۱۳۰۶ شمارة ۱۲۴ نقل می‌کنیم:

«... شما نوشته‌جات ملکم را بخوانید ببینید اگر ناصرالدین شاه یک نفر آدم عاقلی بود می‌بایستی تمام اختیارات خودش را به ملکم واگذار کند. چون آنچه او گفت به خیر مملکت و به خیر ناصرالدین‌شاه بود ولی چون نکرد و چون یک دسته‌هایی بودند که در واقع مخالف با عقیده ملکم بودند آنها می‌رفتند ملکم را بد می‌کردند....»[۵]

ارادت مصدق به ملکم خان و سوگند وفاداری مادام‌العمر که به قول خودش به این دسته شریفه فراماسونی یاد می‌کند ناشی از ارتباط محکم خانوادگی او با عوامل مرموز استعمار است که بعدها به عنوان هزار فامیل شناخته شدند و چون غدة سرطانی سالیان درازی در خدمت استعمار به زندگی نامردمی خویش ادامه می‌دادند. به عنوان نمونه زن مصدق دختر می‌رسید زین‌العابدین امام جمعه است که از فراماسون های وابسته به لژ ملکم‌خان بوده است.[۶] دکتر سیدحسن امامی امام جمعة اخیر تهران که از رؤسای لژ فراماسونی بود نیز برادرزادة زن مصدق است. مصدق خواهری داشت به نام دخترالملوک که زن عضدالسلطان از وابستگان تشکیلات ماسونی است و همین شخص معرف مصدق برای ورود به لژ آدمیت است. مصدق از همین طریق به خانوادة شاهزاده فرمانفرما که از بستگان انگلیس ها در ایران است مرتبط است. سهام‌السلطان بیات که از عمال سابقه دار انگلیس ها و نخست وزیر ایران بعد از شهریور سال ۱۳۲۰ بوده است خواهرزادة مصدق است. دکتر متین دفتری که نخست وزیر دورة رضاخان و سناتور دائمی دوران طاغوت بوده داماد مصدق است. دکتر علی امینی و قوام‌السلطنه نسبت خانوادگی نزدیک (مثل پسرخاله) با مصدق دارند و با این پیوندهای مستحکم خانوادگی ارتباط مصدق به فراماسون ها و عوامل سیاست های غرب دیگر جای تعجب نیست، اگر مرتبط نبود باعث تعجب بود.[۷]

 ۳ـ مشاغل دولتی مصدق:

همین وابستگی خانوادگی به هزار فامیل موجب شد که مصدق از همان ابتدای جوانی در رأس بسیاری ها از پستهای حساس قرار گیرد و در سمت استاندار و وزیر و وکیل مجلس از مهره‌های حساس حکومت های فراماسونی و وابسته به استعمار انگلیس بعد از مشروطیت گردد. امروزه کوشش بسیار به عمل می‌آید که سوابق مصدق را مخفی نگاه دارند و فقط از نقش او در مسئلة نفت یاد می‌شود و حال آنکه ما در این تحقیق مختصر خواهیم دید که در طول دوران سیاه نظام طاغوت مصدق همیشه در رأس قدرت بوده است و یا در اروپا و یا در ده‌آباد و سبز و خرم خود یعنی احمدآباد در حال رفاه کامل و آرامش به سر می‌برده است و با این حال از چنین عنصری یک فرد انقلابی و در خدمت طبقات محروم! به خورد ملت مسلمان ما داده‌اند.

  الف ـ استانداری فارس و همکاری با پلیس جنوب

مصدق السلطنه چنان که دیدیم از خانواده قاجار بود. این خانواده تمام مقامات و پست های حساس مملکتی را در میان اعضای خانوادة سلطنتی تقسیم کرده بودند. برای مثال شاهزاده فرمانفرما که یکی از رجال فاسد و از وابستگان سیاست انگلیس بود به سمت استانداری فارس تعیین شده بود. خدمات این شخص در تحکیم نفوذ سیاسی و نظامی انگلیس در منطقة فارس و به طور کلی جنوب ایران مشهور خاص و عام است به حدی که انگلیسی ها بعد از مأیوس شدن از تحمیل قرارداد منحوس ۱۹۰۷ که برای تقسیم ایران به دو منطقة نفوذ بین روسیه و انگلیس صورت می‌گرفت درصدد برامدند با جدا کردن فارس و خوزستان و کرمان و بلوچستان از ایران این شخص یعنی عبدالحسین میرزا فرمانفرما را به عنوان حاکم کل منطقه منصوب کنند.[۸] ولی آزادی خواهان تهران و فارس با مبارزة سرسختانه ای این نقشه را خنثی ساختند. معذالک فرمانفرما قشون نظامی انگلیس را در منطقة فارس تحت عنوان پلیس جنوب به رسمیت شناخت و ژاندارمری فارس را تحت سلطة انگلیسی ها قرار داد. سلطة انگلیسی ها در جنوب ایران به حدی بود که استانداران فارس زیر نظر مستقیم انگلیسی ها انجام وظیفه می‌کردند و پس از خاتمه مأموریت فرمانفرما در فارس مصدق السلطنه از اروپا به طرف ایران حرکت کرد و علیرغم کمی سن و سال او و با وجود جنایات زیادی که دایی او یعنی فرمانفرما در فارس کرده بود و مردم از این خانواده متنفر بودند به علت حمایت بی دریغ انگلیسی ها وقتی مصدق از طریق بوشهر وارد شیراز شد دست های آشکار و پنهان انگلیسی ها طوری صحنه‌سازی کردند که مردم شیراز از دل و جان! خواهان مصدق السلطنه هستند به طوری که نویسندة کتاب زندگینامه او می‌نویسد:

«... جوانی که در قنداق ترمه بزرگ شده هم بدون مقدمه و بدون اینکه مردم فارس او را دیده و یا سخنانش را شنیده و یا نوشته‌هایش را خوانده باشند به آنها تکیه کرده و به مرکزنشینان قاجاریه اطلاع می‌دهد که به «قوای ملی» و «مردم فارس» متکی است نه به مرکزنشینان و فقط با نیروی مردم و قوای ملی والی می‌شود و مردم شیراز که به دستور کنسول انگلیس تهییج شده بودند با جان و دل او را می‌خواهند و سرانجام دکتر محمد مصدق با دست پنهانی سیاست انگلیس در فارس به سمت والی گری انتخاب و مشغول کار می‌شود».[۹]

 مصدق السلطنه و دایی او فرمانفرما روابط بسیار نزدیکی با انگلیسی ها داشتند و در مقابل پلیس نظامی انگلیس هم این استانداران را در کنف حمایت خود گرفتند. مصدق کوشش می‌کند که روابط خود را با انگلیسی ها انکار کند و استدلال او این است که نه من و نه دایی من هیچ کدام نامه رسمی به فرمانده پلیس جنوب ننوشته‌ایم! به این قسمت از عبارت تقریرات او توجه نمائید:

«اینکه، لسان سپهر[۱۰] نوشته است که من پلیس جنوب را به سمیت شناختم، آقا دروغ است. اگر چنین خبری بود خود انگلیسی ها هزار بار منتشر می‌کردند. نه فرمانفرما و نه من هیچ کدام یک کاغذ رسمی مارک دار نمره‌دار به «سرهنگ فریزر» ننوشتیم. آن کاغذها که ادعا می‌کند کجاست؟ چطور بدست لسان سپهر رسیده است».[۱۱]

ولی از آنجا که کتمان حقیقت، همیشه ممکن نیست و دروغگو کم‌حافظه است در جای دیگر از همین کتاب، مصدق صحبت از رشوه هایی می‌کند که فرمانفرما وثوق الدوله از انگلیسی ها گرفته‌اند ولی مصدق هیچ به روی خود نمی‌آورد که انگلیسی ها در چه رابطه ای و رای چه منظوری این رشوه‌ها را به فرمانفرما پرداخته‌اند. مصدق در قسمتی از تقریرات خود می‌نویسد:

«اینها برای پلیس جنوب خرج هایی کرده بودند. کنسول انگلیس در شیراز به من گفت که به فرمانفرما که در شیراز بود صدلک تعارف دادیم. هرلک گویا ده هزار روپیه بود. خلاصه حدود پانصد، ششصد هزار تومان می‌شد. وقتی که از ایالت فارس به تهران برگشتم به فرمانفرما گفتم. گفت تنها من نگرفتم! به قوام شیرازی هم دادند. ولی زمان فرمانفرما، یک صفحه کاغذ در تمام مدت بین کنسول گری و او ردوبدل نشد. همه کارها با سفارش بوده. این ها یک سند بدست انگلیسی ها نمی‌دادند. انگلیسی ها این پول ها را می‌خواستند از دولت ایران بگیرند. زمان فروغی یک کاغذی به دولت نوشتند و او هم قبول کرد. فوری به حساب نفت گذاشتند و از ایران کم کردند. فروغی آدم پول بگیری نبود، فقط می‌خواست سر کار باشد و ماه به ماه حقوق بگیرد. هر چه می‌گفتند قبول می‌کرد. وثوق‌الدوله تا پول نمی گرفت امتیازی نمی‌داد. چندبار هم سر همین عدم توافق در مبلغ، معامله‌شان سر نگرفت و امتیاز نداد».[۱۲]

 آری فرمانفرما و مصدق السلطنه هیچ یک نامة رسمی به کنسول انگلیس نمی نوشتند ولی روابط سرسپردگی کامل نسبت به استعمارگران انگلیسی داشتند. و همان رشوه‌هایی را که به فرمانفرما می‌دادند از فروغی عامل سرسپرده دیگرشان باز پس می‌گرفتند و فروغی کسی است که همانند مصدق قسم نامه فرماسونری جامع آدمیت را امضاء کرده است.

مصدق در حکومت وثوق الدوله و در شرایطی که جنوب مملکت ما تحت کنترل قوای نظامی پلیس جنوب (نیروی نظامی انگلیس) بود به سمت استانداری فارس منصوب می‌شود و دست انگلیسی ها را در جنوب کشور باز می‌گذارد. مصدق در مقام والی فارس و در شرایطی که مردم مسلمان فارس در حال جنگ و ستیز با انگلیسی های اشغالگر بوده‌اند روابط بسیار دوستانه با مأمورین انگلیسی برقرار می‌کند و اظهارات خود مصدق در تجلیل از انگلیسی ها در مجلس چهاردهم به خوبی پیداست که تا چه حدی به توسعه نفوذ انگلستان در ایران علاقمند بوده است. در زمانی که مبارزان شجاع تنگستانی پلیس انگلیسی جنوب را به دستور علمای نجف و شیراز در مخاطره قرار داده بودند[۱۳] مأمورین انگلیسی به مصدق مراجعه می‌کنند و ناراحتی خود را از فرزندان شجاع تنگستان نزد او بیان می‌کنند. مصدق به آنها می‌گوید شما در مقام مقابله با تنگستانی‌ها برنیائید برای اینکه نسبت به شما کینه پیدا خواهند کرد. ما خود آنها را مجازات می‌کنیم  تا نظر شما تأمین شود. بهتر است در اینجا برای آشنایی بیشتر با این سابقة مفتضح مصدق به متن اعتراف خود او که در مذاکرات مجلس دورة چهاردهم ثبت شده است رجوع کنیم:

«.... بنده مأمورین خوب از انگلستان دیده‌ام، من مأمورین بسیار شریف و وطن دوست از انگلستان دیده‌ام، من مذاکراتی در شیراز و در تهران با اینها دارم. یک روز (ماژورهوور) کنسول انگلیس آمد و به من گفت (ما حکم داده ایم تنگستانی ها را تنبیه بکنند) من حالم بهم خورد. گفت شما چرا حالتان بهم خورد. گفتم چون این صحبتی که کردید نه در نفع شما بود! نه در نفع ما. گفت توضیح بدهید. گفتم شما از پلیس جنوب شکایت دارید و می‌گوئید که پلیس جنوب در شیراز منفور است، پس وقاعی که شما پلیس جنوب را مأمور تنبیه تنگستان بکنید بر منفوریت آنها افزوده می‌شود، تنگستانی ها اگر شرارت می‌کنند من تصدیق می کنم اگر بعضی از آنها راهزنی می‌کنند من تصدیق دارم. اگر آنها را پلیس جنوب تنبیه کند جزء شهدای وطن‌پرست ها می‌شوند!! و من راضی نیستم ولی اگر من که والی هستم آنها را تنبیه کنم به وظیفه خود عمل کرده‌ام و کار صحیحی کرده‌ام! گفت تویحات شما مرا قانع کرد شما کار خودتان را بکنید من از شما تشکر می‌کنم! بعد از چند روز من تنگستان را امن کردم و (ماژور هوور) از من تشکر کرد! این سابقه است که من با ماژور هوور کنسول انگلیس دارم ...».[۱۴]

 بی جهت نبود که وقتی پس از سقوط کابینه مشیرالدوله حکومت وقت (سپهدار رشتی) در صدد تغییر مصدق از سمت استانداری فارس برمی‌آید کنسول انگلیس و فرمانده انگلیسی پلیس جنوب شرقی محرمانه از سفارت انگلیس تقاضا می‌کند که وسایل ابقاء مصدق را در استانداری فارس فراهم کند. زیرا نمی‌توانست محبت های مصدق و محیط امن و آرامی را که او با سرکوب آزادی خواهان و میهن‌پرستان منطقه برای انگلیسی ها بوجود اورده بود فراموش کند و در همین رابطه است که وزیر مختار انگلیس در تهران یعنی مستر نورمان برای ادامه استانداری مصدق السلطنه وساطت می‌کند و تلگراف زیر را به نخست‌وزیر ایران ارسال می‌کند:

«سفارت انگلیس ۴ نوامبر ۱۹۲۰ ـفدایت شوم ـ پس از استعلام از صحت مزاج و تقدیم ارادت زحمت می‌دهد که از قرار تلگرافی که کنسول انگلیس مقیم شیراز مخابره کرده‌اند آقای مصدق السلطنه از سقوط کابینه قبلی و تشکیل کابینه جدید قدری مضطربند که مبادا این کابینه در مواقع لازمه همراهی و مساعدت مقتضی از ایشان ننماید و گویا خیال استعفا دارند. از قرار راپورت هایی که از کنسول انگلیس در شیراز می‌رسد حکومت معظم‌له (یعنی آقای دکتر مصدق!) در شیراز خیلی رضایت‌بخش بوده (یعنی برای انگلیسی ها استعمارگر غارتگر!) اگر حضرت اشرف صلاح بدانند بد نیست که دوستانه تلگرافی بمفری‌الیه مخابره فرموده خواهش کنید که به حکومت خود باقی بوده و از این خیال منصرف شوند ـ ایام شکوت مستدام باد ـ مستر نورمان».[۱۵]

 مصدق در مقابل این سند رسوا کننده که حمایت بی دریغ کارگردانان سیاست انگلیس در ایران را از مصدق نشان داده است به معاذیر بدتر از گناه متوسل می‌شود و در توجیه حمایت سفیر انگلیس از خود می‌گوید: «... من یک آدمی بودم با مسلک! کابینة مرحوم مشیرالدوله[۱۶] با مسلک من موافق بود (یعنی مسلک فراماسونی!) ولی سپهدار (رشتی) با مسلک من یکی نبود نمی‌توانستم کار بکنم. پس از اینکه مرحوم مشیرالدوله رفت من دیدم به حکم کی باید اطاعت بکنم ... برای اینکه کنسول انگلیس علاقمند به تجارت خودشان بود و بنده وقتی وارد شیراز شدم راه بوشهر تا آباده به کلی نا امن بود و من در ظرف چهل روز این راه را امن و منظم کردم و از کسی در هیچ وقت و در مدتی که آنجا بودم یک شاهی نگرفتم ...».[۱۷]

 آری این چهره مصدق ملی است که ملی ها برای او سینه چاک می‌کنند و خیابان ها و بیمارستان های ما را بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی بنام او نام گذاری می‌کنند! سالهاست که از مصدق السلطنه بعنوان یک شخصیت ملی از طرف عوامل غرب تبلیغ می‌شود ولی تناقض آشکاری که بعد از پیروزی انقلاب به چشم می‌خورد این است که از یک طرف عوامل وابسته به استعمار انگلیس و آمریکا که در کسوت فراماسونی خدمت می‌کردند مشغول پاک سازی شدند و بعضاً حتی در دادگاه های انقلاب محکوم به اعدام شدند ولی از طرف دیگر وابستگان سیاست انگلیس و آمریکا که همیشه در مقابل خط اسلامی قرار داشته‌اند از هر فرصتی استفاده می‌کنند تا از مصدق تجلیل نمایند. بی جهت نبود که سناتور معدوم محسن خواجه‌نوری که به جرم اشاعه فساد و وابستگی به شبکه فراماسونی در دادگاه انقلاب محاکمه می‌شد به همین نکته اشاره کرد که اگر فراماسونی من قابل مجازات است چرا از مصدق تجلیل می‌شود؟[۱۸] واقعاً جوابی به این سناتور معدود داده نشده است.

 ب ـ استانداری آذربایجان و حمایت سر پرسی لورن

مصدق السلطنه نه تنها با پشتیبانی انگلیسی ها به استانداری فارس رسید و تا آخر از حمایت آنها برخوردار بود، بلکه پس از آن نیز به توصیة سر پرسی لورن، وزیر مختار انگلیس به مقام استانداری آذربایجان منصوب می‌شود، نقشه بسیار عجیب اینست که مصدق السلطنه اولاً به این واقعیت در کتاب تقریرات خود اعتراف می‌کند و ثانیاً در جای دیگر ازمراحم این عامل استعمار سپاس گزاری می‌کند که ما عیناً عبارت خود او را در این زمینه نقل می‌کنیم:

الف ـ مصدق السلطنه در صفحة ۷۹ تقریرات خود می‌گوید: «یک روز قبل از حرکت من (به طرف آذربایجان) آقای جم که کفیل مالیه بود به دیدن من آمد. گفت که وزیر مختار انگلیس سر پرسی لورن گفته است که من انتصاب فلانی را برای ایالت آذربایجان به دولت تذکر دادم. من از این حرفی که جم نقل کرد بسیار ناراحت شدم ولی چون قبول کرده بودم به مأموریت آذربایجان رفتم ... بعد از ورود من به تبریز مخبر رویتر (خبرگزاری انگلیس) در روزنامه‌ها شرح مفصلی در تمجید من نشر کرد. پذیرایی‌های عرض راه و احترامات تبریز و اظهار مخبر رویتر سبب شده بود که قنسول روس در تبریز مرا یک عامل بیگانه قلمداد کند.

 ب ـ نویسندة کتاب «زندگینامة مصدق السلطنه» تحت عنوان سر پرسی لورن و مصدق چنین می‌نویسد: «سر پرسی لورن، سفیر انگلیس در بین النهرین و ایران یکی از محیل ترین و سرسخت ترین دشمنان ایران بود که گزارش های او در اسناد بایگانی راکد وزارت امور خارجه انگلیس شاهد عدوات و کینه اش نسبت به ایران است. با اینکه این انگلیسی موذی دشمن ایرانی و ایران است ولی دکتر محمد مصدق او را از دشمنان خود ندانسته، دباره‌اش چنین می‌نویسد:

«دیگر از اشخاصی که من هرگز او را فراموش نمی‌کنم و هیچ وقت مراحم و محبت های او را از نظر دور نمی‌کنم، سر پرسی لورن وزیر مختار انگلیس است که حقیقتاً مرد بزرگ و وطن‌پرستی است که هر وقت مرا می‌دید و من راجع به مملکت خودم با او صحبت می‌کردم و از مصالح ایران به او نظریاتی می‌گفتم، می‌گفت من به شما تحسین می‌کنم که شما وطن خودت را دوست داری».[۱۹]

 

۴ـ شرکت در کابینه‌های فراماسونی بعد از مشروطیت

انقلاب مشروطیت به وسیله فراماسون ها از مسیر واقعی خود منحرف شد. عوامل انگلیس از طریق مجامع فراماسونی مخفی و نیمه مخفی به تدریج در رهبری جریانات رخنه کردند و با به قدرت رساندن رجال! وابسته به خود خلاء سیاسی را که با سقوط نظام استبدادی قاجار بوجود آمده بود پر کرده و قدرت سیاسی را در مملکت با در هم کوبیدن افکار اسلامی قبضه کردند. دولت هایی که پس از مشروطیت سر کار می‌آیند و وزرای آنها در حلقة مسدود فراماسون ها و شبکه مخفی عوامل مقتدر انگلیسی ها بودند. این کابینه‌ها که جز فقر و فلاکت و گسترش وابستگی محصولی نداشتند یکی پس از دیگری به قدرت می‌رسیدند و قدرت سیاسی مثل توپ فوتبال در دست آنها رد و بدل می‌شد. مصدق نه تنها در تمام این دوره در پست های حساس استانداری و وزارت خانه‌های مختلف قرار دارد همکاری بسیار نزدیک با رضاخان نیز دارد. به طوری که قبلاً دیدیم مصدق در هنگام وقوع کودتای ۱۲۹۹ والی فارس بود و از سیدیاء تمکین نکرد و خود با احمدشاه تماس گرفت و به علت ترس از سیدضیاء متواری شد. دو سه ماه بعد که کابینة سیدضیاء سقوط می‌کند و رضاخان علیه سیدضیاء کودتا می‌کند، کابینة قوام السلطنه تشکیل می‌گردد و مصدق به عنوان عضو اصلی کابینه کودتا در مقام وزارت مالیه قرار می‌گیرد. وقتی به ترکیب این کابینه نگاه کنیم می‌بینیم قوام السلطنه نخست وزیر است، رضاخان وزیر جنگ و مصدق السطلنه وزیر مالیه می‌باشد. اگر به سابقه قوام السلطنه قبل از تشکیل این کابینه مراجعه کنیم ارتباط نزدیک او را با انگلیسی ها درمی‌یابیم. قوام السلطنه در سال ۱۲۹۹ حاکم خراسان است و در همان جا ارتباط نزدیک با کنسول انگلیس دارد. این ارتباط به حدی بوده است که وقتی کلنل محمدتقی‌خان پسیان، شخصیت وطن‌خواه قدرت را در خراسان بدست گرفت قوام السلطنه را به عنوان عامل وابسته به انگلستان بازداشت می‌کند. حضور قوام‌السلطنه در خراسان و فامیل نزدیک او مصدق السلطنه در فارس (در جنوب و شرق ایران) دو نقطه ارتباطی راه معروفی است که گذرگاه انگلیسی ها از ایران به افغانستان و هندوستان است و متعلق به انگلیسی ها بوده و بنابراین شرکت این دو چهره در کنار رضاخان در کابینه‌ای که بعد از کودتای ۱۲۹۹ قدرت را بدست می‌گیرد مؤید چهره حقیقی مصدق است. و در همین کابینه است که وقتی قوام‌السلطنه به قدرت می‌رسد از کلنل محمدتقی‌خان پسیان به طور ظالمانه‌ای انتقام می‌گیرد و او را به شهادت می‌رساند تا عبرتی باشد برای آیندگان تا سایر وابستگان به سیاست استعماری انگلیس هیچ گاه مورد تعرض قرار نگیرند.[۲۰]

در کابینه دوم قوام باز هم همین طور مصدق را در کنار رضاخان بعنوان وزیر مالیه می‌بینیم همین طور در کابینه مشیرالدوله ۱۶ ژوئن ۱۹۲۳ که از گردانندگان تشکیلات فراماسونی است[۲۱] مصدق وزارت امورخارجه را به عهده داشت. در خلال همین سال ها مدتی هم استاندار آذربایجان بوده است.

۵ ـ نقش مصدق در به قدرت رسانیدن رضاخان

بسیار کوشش شده است که مصدق را از مخالفین سرسخت رضاخان جلوه دهند و در این راه تبلیغات وسیعی به عمل آمده است تا از مصدق یک عنصر ضد استبداد و طرفدار آزادی و دموکراسی بسازند و برای این منظور مسئله بازداشت چند ماهه او را در اواخر سلطنت رضاشاه دائماً در بوق و کرنا می‌گذارند البته شخص دیگر مصدق نیز نقش مظلومیت را به بهترین وجه در طول عمر خود ایفاء کرده و در حالی که دائماً در خدمت منافع استعمار و در یک زندگی اشرافی بسر برده است همیشه ندای آزادی و انسانیت و پیشرفت و ترقی را برای ملت ایران سر داده است ولی برای اینکه واقعیت را بهتر بشناسیم به سراغ اسناد و مدارک تاریخ می‌رویم تا با کنار زدن ابرهای متراکم تبلیغات استعماری به اهمیت چهره‌های ملی! که ساخته و پرداخته فرهنگ غرب و دستگاه های فراماسونی هستند بیشتر آشنا شویم.

مصدق در بسیای از کابینه های بعد از کودتا چنان که دیدیم با رضاخان در یک کابینه همکاری می‌کرد مصدق السلطنه در مقام وزارت عدلیه[۲۲] و محمدعلی فروغی معروف به ذکاءالملک فراماسون دیگر به مقام وزارت خارجه نایل می‌شود. جالب توجه است که این هر دو وابسته به یک لژ ماسونی یعنی لژ آدمیت که وابسته به میرزا ملکم‌خان است، بوده‌اند. نکتة بسیار مهمی که در اینجا باید مورد توجه قرار گیرد این است که مصدق یک وزیر ساده در کنار رضاخان نبوده است بلکه سمت مشاور مخصوص او را نیز داشته است. او در خاطرات خود می‌نویسد که به پیشنهاد یکی از تجار به نام حاج میرزا عبدالرحیم قزوینی برای کمک به رضاخان یک هیئت مشاورة هشت نفری ترتیب دادیم که در امور اقتصادی و اجتماعی و سیاسی او را کمک و یاری دهیم ترکیب این هیئت هشت نفری چیزی جز حلقه محاصره‌ای که فراماسون ها در اطراف رضاخان بوجود آورده‌اند نمی‌باشد. تصور می‌کنید چه کسانی در این هیئت پنهانی دست اندرکار اجرای خط سیاست غرب بوده‌اند ذکر اسامی این گروه ما را از هر توصیف دیگری بی نیاز می‌کند:

۱ـ سیدحسن تقی‌زاده (فراماسون) ۲ـ حسین علاء (فراماسون) ۳ـ محمدعلی فروغی (فراماسون) ۴ـ حاج‌مخبرالسلطنه هدایت (؟) ۵ـ مستوفی‌الممالک (؟) ۶ـ مشیرالدوله (فراماسون) ۷ـ مصدق السلطنه (فراماسون) ۸ـ حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی (؟).[۲۳]

نویسندة این خاطرات اطلاعات بیشتری در خصوص کار این هیئت بدست نمی‌دهد ولی پر واضح است که اینان چگونه با بکار انداختن امکانات اطلاعاتی خود در جهت تقویت رضاخان و عروج سریع او به سرسر قدرت گام برداشته‌اند./عمارنامه

ارسال نظر

آخرین اخبار