گفتگویی غم انگیز با صمیمی ترین دوست محسن حاج حسنی
آخرین دقایق با هم بودن ۲ قاری کشورمان چگونه گذشت
نزدیک رمیجمرات که رسیدیم، محکم دست هم را گرفته بودیم تا از هم جدا نشویم. محسن پشت من بود. هر چه جلوتر میرفتیم، ازدحام بیشتر میشد. میخواستیم کمی از جمعیت فاصله بگیریم که یکباره کاروانی از آفریقاییها بین مردم هل دادند و دستمان از هم جدا شد. دیگر نفهمیدم محسن کجا رفت و او هم نفهمید من کجا رفتم.
به گزارش گلستان24، روزنامه شهرآرا نوشت: محسن حسنیکارگر، قاری مشهدی بینالمللی در حادثه منا جان خود را از دست داد. گفتگوی زیر با حمید شاکرنژاد، دوست و سعید بیژنی، استاد وی صورت گرفته است که در وضعیت بسیار سختی پس از حادثه منا به سر میبردند؛ اما برای صحبت از «محسن» هر وقت و هرکجا که باشد «نه» نمیآورند. از ایشان بهخاطر گفتگویی که همراه با بغض و گریه بود، تشکر میکنیم.
* چند سال سابقه دوستی داشتید؟
شاکرنژاد: قبل از هر چیز بهتر است بگویم حال مساعدی برای مصاحبه ندارم؛ اما چون برمیگردد به محسن حسنیکارگر و داغی که جامعه قاریان به خود دیده است، سعی میکنم کمی صحبت کنم. الان داریم منا را ترک میکنیم. قرار نبود مثل امروز محسن در کنار ما نباشد. آخرین لحظاتی که با هم بودیم و دست هم را در ازدحام جمعیت گرفته بودیم، جلوی چشمم است؛ مثل سالها پیش که با هم دوستی و رفاقت را شروع کردیم. در جلسات قرآن با هم آشنا شدیم. شاید از دوازدهسیزدهسالگی که هر دو قرآن را بهطور حرفهای ادامه میدادیم و صحبت بینمان درمورد تلاوت بود.
* کمی از خصوصیات محسن حسنیکارگر برایمان بگویید؟
شاکرنژاد: خیلی بااستعداد بود. از قاریان برجسته ما بود و فخر ما مشهدیها محسوب میشد. با مقام اولی که ایشان در مالزی بعد از تقریبا یک دهه کسب کرد، فضای مفرحی را در ایران و بهویژه بین قاریان مشهدی ایجاد کرد. مدتها بود که رتبه اولی نداشتیم و مقام معظم رهبری و همه مردم راضی بودند. در این مسابقات گاهی ناعدالتی صورت میگیرد؛ کسب این مقام برای ایران خیلی خوب بود. همه حقش میدانستند. صوت خوبی داشت و تلاوتش به دل مینشست. امیدی را به دل قاریان انداخت که همه اساتید بهش افتخار میکردند. خودش هم شاگردان خوبی را تربیت کرده بود.
* در حج تمتع با هم بودید؟
شاکرنژاد: بله، در کنار هم بودیم. وقتی میخواستیم وارد منا شویم، ایشان برای وضو رفت. با هم راه افتادیم. در ازدحام جمعیت گیر کردیم. کی فکرش را میکرد که قرار است این اتفاق بیفتد. داشتیم برای جشن عید قربان میرفتیم؛ اما یکباره انبوهی از جمعیت بهمان فشار آورد. تصمیم گرفتیم بایستیم؛ اما ایستادن خطرناکتر بود. نزدیک رمیجمرات که رسیدیم، محکم دست هم را گرفته بودیم تا از هم جدا نشویم. محسن پشت من بود. هر چه جلوتر میرفتیم، ازدحام بیشتر میشد. میخواستیم کمی از جمعیت فاصله بگیریم که یکباره کاروانی از آفریقاییها بین مردم هل دادند و دستمان از هم جدا شد. دیگر نفهمیدم محسن کجا رفت و او هم نفهمید من کجا رفتم.
* نتوانستید پیدایش کنید؟
شاکرنژاد: تا آخر وقت جمعه امیدوار بودیم که پیدا شود. جزو مفقودان حساب میشد. گفتیم شاید در بیمارستان دیگری باشد که خبر شهادتش به گوشمان رسید. الان پنج نفر از بیست نفر قاریان بعثه مفقود شدهاند که دو نفر به شهادت رسیدهاند. ما الان چند مجروح هم داریم.
* خاطرهای از محسن حسنیکارگر برایمان تعریف کنید.
شاکرنژاد: من فقط در یک جمله میتوانم بگویم محسن خیلی پسر متین و کمحرفی بود. شخصیت روحانی خیلی خوبی داشت. متواضع و مودب بود. حواسش به کلامش و صحبت و رفتارش با مردم بود. در بحث تلاوت قرآن مستعد بود و الان از صمیم قلب متاسفم که ما یک سرمایه آیندهداری را از دست دادیم؛ بهویژه برای جامعه قاریان، پذیرش و تحمل این مصیبت سخت است.
* خبر شهادت محسن حسنیکارگر برای مردم و جامعه قاریان خیلی سخت است. شنیدیم شما استاد چندینساله ایشان بودید. میخواستیم کمی درباره او صحبت کنید؟
بیژنی: این خبر ناگوار را الان شنیدم و هنوز نمیتوانم باور کنم و فقط میتوانم مختصری پاسخگو باشم. باید بگویم که محسن بیش از هشت سال شاگرد من بود و با او قرائت کار میکردم. آقا مصطفی برادرشان هم با ما بود .در موسسه فاطر که در شهید کامیاب قرار دارد، با هم قرآن کار میکردیم.
* از چندسالگی با شما بودند؟
بیژنی: از همان دوازده یا سیزدهسالگی با هم بودیم.
* هفتهای چند ساعت با هم تلاوت کار میکردید؟
بیژنی: روزی سه ساعتی میآمد و تلاوت داشت. یکجور وابستگی عاطفی بینمان بود.
* کمی از خصوصیات اخلاقی ایشان برایمان صحبت کنید.
بیژنی: هم استعداد داشت و هم پیگیر بود. خیلی هم علاقهمند به این مسئله بود. از همان ابتدا که من با او در ارتباط بودم، یک حس معنوی داشت. اصلا مثل این بچه ازنظر مهربانی روی زمین نبود.
* احساستان چه بود وقتی که در مسابقات مالزی نفر اول شدند و نزد مقام معظم رهبری رفتند؟
بیژنی: البته وقتی که بچه بود و قرآن کار میکرد، یک بار دیگر هم پیش آقا رفته بود؛ ولی دوباره هم رفت. خیلی دوست داشت آقا را ببیند. بچه ماخوذ به حیا و کمحرفی بود. تمام وقتش را صرف تلاوت و درسش میکرد.
* خودتان چه احساسی داشتید وقتی که شنیدید شاگرد چندینسالهتان بعد از سالها، مقام برتری مالزی را برای ایران به دست آورد؟
بیژنی: ما یک سرمایه را از دست دادیم که هنوز شکوفاییاش ادامه داشت. این محصول نگاه و ایدئولوژیاش با خیلیها فرق داشت. اصلا دنبال مسابقات نبود. همین امسال بعد از چند سال در مسابقات شرکت کرد. من خودم دوست نداشتم در مسابقات شرکت کند و دوست داشتم مخلصانه و خالصانه قرآن خودش را بخواند و جلو رود تا اینکه خودش خواست و با هم مشورت کردیم و من هم قبول کردم. میدانستم یک استعداد بکر است. سال گذشته در مسابقات استانی با هم افتادیم و رقیب بودیم.
................................................
محسن امامیکشفی از اساتید محسن: در اوج رفت
من توفیق داشتم حدود سه سال استاد او باشم. از سال٧٣ شاگردان زیادی داشتم؛ اما یادم است که وقتی محسن برای اولینبار روبهرویم نشست و قرآن را تلاوت کرد، به او گفتم تو یکی از نخبگان ما خواهی شد و من نفس راحتی خواهم کشید.
فوقالعاده گوش موسیقی خوبی داشت و نتهای قرآنی را بهخوبی میگرفت. گوشش بهخوبی ملودی را میفهمید و میدانست از کجا شروع کند و تا کجا ادامه دهد. محسن مثل غنچهای بود که هنوز به رشد نرسیده بود، پرپر شد.
نمیدانم جامعه قاریان چطور میتواند این اتفاق را تحمل کند و ما تا کی باید منتظر باشیم چنین دستهگلی را دوباره ببینیم.
همینقدر بگویم که خیلی باحیا و مودب بود. در جلسات فضاجوری است که قاریان دوست دارند بخوانند. یادم است یک بار چهار جلسه نگذاشتم محسن قرائت داشته باشد؛ اما این بچه به اندازهای مودب بود که حتی یک کلمه اعتراض نکرد.
به درس خوب گوش میداد. یکی از چیزهایی که همیشه باعث امیدواری من نسبت به او میشد، این بود که وقتی به خانه میرفت مدام قرائت داشت.
گاهی چندمرتبه تا ٢ نصف شب تماس میگرفت و برایم پشت تلفن قرآن تلاوت میکرد تا اشکالاتش رفع شود. خیلی مستعد بود.
در مسابقات مالزی آنطورکه من همزمان بهش نمره میدادم، با پنج امتیاز بالاتر مقام اول را گرفت. هیچجور نمیتوانستند حذفش کنند. همین جمله را بگویم که او در اوج رفت.
................................................
آخرین نوشته محسن در وبلاگش؛ قرآن، من شرمنده توام!
قرآن، من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساختهام که هروقت در کوچهمان آوازت بلند میشود، همه از من میپرسند چه کسی مرده است؟ چه غفلت بزرگی که میپنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده
است...
قرآن، از تو شرمندهام اگر تو را از یک نسخه عملی به افسانهای موزهنشین مبدل کردهام. یکی ذوق میکند که تو را بر روی برنج نوشته و یکی ذوق میکند که تو را بر روی فرش نوشته است. یکی ذوق میکند که تو را بر طلا نوشته و یکی ذوق میکند که تو را بر کوچکترین قطع ممکن منتشر کرده است... . آیا خداوند واقعا تو را فرستاده تا موزهسازی کنیم؟
قرآن، از تو شرمندهام؛ حتی آنان که تو را میخوانند و تو را میشنوند، آنچنان به پایت مینشینند که خلایق به پای موسیقی هرروزه نشستهاند. اگر چند آیه از تورا بخوانند، مستمعین فریاد میزنند احسنت..! گویی مسابقه نفس است.
قرآن، من شرمندهام اگر به یک فستیوال مبدل شدهای حفظ کردن تو با شماره صفحه، خواندن تو از آخر به اول یک معرفت است یا رکوردگیری؟ ای کاش آنان که تو را حفظ کردند، حفظ کنی تا اینچنین تو را اسباب مسابقات هوش ندانند.
خوشابهحال هر کسی که دلش رحلی است برای تو؛ آنان که وقتی تو را میخوانند، چنان حظ میکنند که گویی قرآن همین حالا بر ایشان نازل شده است.
آنچه ما با قرآن کردهایم، تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدهایم.
فارس
خیلی تاثیرگذار بود...
ما رو هم شفاعت کن.