عبدالغفور آرخی جانباز و آزاده اهل سنت گلستانی:
رفتار غیر انسانی بعثی ها و شکنجه های وحشیانه آنها باعث دوستانمان می شد
آرخی جانباز و آزاده سربلند گمیشانی از خاطرات خود می گوید.
به گزارش گلستان24، معنی دفاع مقدس را وقتی بهتر و بیشتر درک می کنیم که پای صحبت کسانی بنشینیم که با همه وجود در این افتخار آفرینی سهیم بودند و با همه هستی خود از آرمانهای مقدشان دفاع کردند .
عبدالغفور آرخی جانباز و آزاده اهل سنت گمیشانی به مدت 26 ماه از تاریخ 67/4/21 تا 69/6/10 در دستان حزب بعث عراق اسیر بود و در تمام این مدت برای خانواده اش مفقودالاثر بود و جزء اسرایی بود که عراقی ها نامش را از صلیب سرخ پنهان کرده بودند.
آقای آرخی لطفا در ابتدا از روزهای سخت اسارت وخاطرات تلخ آن روزگار برایمان بگویید؟
رفتار غیر انسانی بعثی ها و شکنجه های وحشیانه آنها باعث شهادت برخی از دوستانمان می شد و دیدن این تصاویرسخت ترین و تلخ ترین خاطرات دوران اسارت من است.
ما 9 ترکمن از شهرهای مختلف استان گلستان به همراه 56 نفر از هموطنان فارس در یک اردوگاه اسیر بودیم ، سلولی که در اختیار ما بود اتاقی در ابعاد 4 در 12 متر بود یعنی هر فرد موقع خواب فقط یک وجب و 4 انگشت فضا در اختیار داشت و مجبور بودیم به صورت کتابی و کیپ در کیپ بخوابیم .
غذا در پایین ترین حد کیفیت که تصورش را هم نمی کنید آردی که برای پخت نان اسرا استفاده می شد پر از حشره بود و این حشرات را در نانهای پخت شده مثل کنجد به وضوح دیده می شدند،
خمیر نان آنقدر ترش بود که وقتی در دستانمان فشار می دادیم از لای انگشتانمان بیرون می زد.... برای زنده ماندن چاره ای به جز خوردم آن غذاهای بی کیفیت نداشتیم ...
وی ادامه داد: سخت ترین و تلخترین خاطره آنروزها وقتی بود که یکی از دوستانمان زیر شکنجه های وحشیانه سربازان بعثی شهید می شدند و ما را مجبور می کردند که امضا کنیم آنان بر اثر بیماری فوت شده اند.
آقای آرخی کمی هم برایمان از خاطرات خوب آن روزها بگویید؟
صمیمیت و دوستی که بین اسرا بود بهترین قسمت خاطرات آن روزهاست با وجود گذشت سالها هنوز با دوستان دوران اسارت خود رفت و آمد داریم و بسیار صمیمی هستیم و این دوستان هم شامل دوستان فارس هستند و هم ترکمن هیچ فرقی ندارد.
موقع مناسبات خاص مثل عاشورا اسرا مراسم عزاداری در اردوگاه می گرفتند و همه در این کار سهیم می شدند ، حتی بچه های ترکمن که عزاداری به شیوه شیعیان را ندارند همکاری می کردند و با تهیه چای و پذیرایی با دوستان شیعه خود همراه می شدند.
اگر باز هم خدایی ناکرده روزی جنگ شود حاضرید به صحنه بروید و باز از کشور خود دفاع کنید؟
صد در صد، کار ما در آن زمان شبیه کسی بود که به خانه اش دزد زده و از خانه و حریم شخصی خود دفاع می کند ما یک کار طبیعی انجام دادیم کشور من خانه من است اگر صد بار هم خدایی نکرده مورد تعرض قرار گیرد با همه وجود دفاع می کنم ،
روزی که قرار بود آزاد شویم دولت عراق لیستی را مقابل بچه ها گذاشت در یک طرف نام ایران و در ستون مقابل نام چندین کشور دیگر بود از ( آمریکا ، اسرائیل ، سوئد، و ...) که به ما گفتند می توانیم در هر کشوری که دوست داشته باشیم پناهنده شویم و تمام امکانات رفاهی ، پول ، خانه ، کار، ماشین و ... را در اختیار ما خواهند گذاشت ولی همه با افتخار ایران را انتخاب کردند
چه اتفاقی افتاد دولت عراق شمای که جزء مفقودالاثر بودید را حاضر شد آزاد کند؟
قانون تبادل اسرا بین ایران و عراق به این صورت بود که دو طرف به تعداد مساوی اسیران را آزاد کنند ، تعداد اسیران عراقی در ایران بیشتر بود، در واقع دولت عراق مجور به این کار شد.
از لحظه آزادی و دیدار با خانواده برایمان بگویید؟
تمام این 26 ماه اسارت و سختی ها یک طرف و دیدن چهره شکسته شده پدر و مادرم و موهای پدرم که از غصه ریخته بود یک طرف ،
هیچوقت لحظه ای که پدرم را دیدم و شوکی که آن لحظه به من وارد شد را فراموش نمی کنم هنوز که به یاد می آورم برایم سخت است
وی ادامه داد: بعد از گذشت دوماه موهای پدرش از همان قسمت هایی که ریزش پیدا کرده بود دوباره رشد کرد و پدر دوباره سرپا و شاداب شد.
ارسال نظر