داستانک، به قلم حسین پایین محلی:
من شاه ماهی بودم که تو عاشقم شدی! توباید خودتو تبدیل به ماهی کنی!
رودخانه یک شاه ماهی داشت که تنهاخودشو به حکیم نشون می داد واز اونجاییکه حکیم ما حکیم بود باشاه ماهی درگوشه خلوتی از رودخانه حرف می زد.
به گزارش گلستان24، در گذشته های خیلی دور حکیمی در چین کنار رودخانه ای پر رمز و راز زندگی می کرد.
رودخانه مملو بوداز ماهی های قرمز و طلایی و...اما حکیم هیچوقت ماهی صید نمیکرد.
او ساعتها به رودخانه نظاره گرمی شد.
رودخانه یک شاه ماهی داشت که تنهاخودشو به حکیم نشون می داد واز اونجاییکه حکیم ما حکیم بود باشاه ماهی درگوشه خلوتی از رودخانه حرف می زد.
مردم افسانه های زیادی درباره گفتگوی حکیم وشاه ماهی میگفتند...مردم میگفتند: حکیم عاشق شاه ماهی شده بود.
شاه ماهی اماچند دل بود. شاه ماهی نمیدونست چکار کنه.حکیم به شاه ماهی گفته بود من میتونم تو روتبدیل به انسان کنم وباهم زندگی کنیم...
اماشاه ماهی میگفت من شاه ماهی بودم که تو عاشقم شدی! توباید خودتو تبدیل به ماهی کنی!
مردم میگفتند کسی شاه ماهی رو ندیده بود اما یکی مدعی بود شاه ماهی رو دیده.
سالهای زیادی از این ماجرا گذشته اما کسی از حکیم وشاه ماهی خبری نداشت!
چه اتفاقی افتاده بود؟
حکیم شاه ماهی شده بود یاشاه ماهی انسان؟
پس از سالها یکی مدعی شده بودشاه ماهی رودخانه پر رمزو راز را مشاهده کرده.
آیا شاه ماهی جدیدی دررودخانه بود؟ آیاحکیم دیگری به مجالست بارودخانه پرداخته بود....هیچکس ازحقیقت این واقعه خبرندارد اما مردم تمیشه درباره این ماجراصحبت میکنند
ارسال نظر