چرا فرهادی غیرت را حیوانی میداند؟/ یک متجاوز محترم!
متجاوز پیدا می شود، برخلاف انتظار پیرمردی است ظاهر الصلاح که مشتری مستاجر قبلی خانه بوده و همسری چادری دارد. جنس تعامل او با «آهو» اما متفاوت از یک مشتری ساده است.
به گزارش گلستان 24، آپارتمانی در حال ریزش است. دیوارها آرام آرام تَرَک برمی دارند و ساکنان، بی آنکه وسایلی جمع کرده باشند یا آمادگی داشته باشند، جان خود را بر می دارند و به سرعت ساختمان را ترک می کنند. عماد و رعنا هم، از سروصدای همسایه ها بلند می شوند و با عجله همان کاری را می کنند که بقیه در حال انجام آن هستند؛ فرار از مهلکه! در میان همسایه ها، پیرزنی هست که پسر معلولی به نام «حسین» دارد و نمی تواند او را از ساختمان خارج کند. مستاصل فریاد می زند و کمک می خواهد، عماد به فریاد پیرزن می رسد، حسین را به دوش می گیرد و از آپارتمان ِ رو به ویرانی خارج میشوند. نمای هولناک تَرَک خوردن شیشه ها در کنار صدای مهیب گودبرداری و تصویر چنگ زدن بیل مکانیکی به خاک، آخرین پلان تیتراژ و نمای آغازین «فروشنده»ی اصغر فرهادی است.
با همین سکانس آغازین ، فروشنده تکلیفش را با مخاطب روشن می کند و به او میفهماند که فیلمی نمادگراست. نمادگرایی و استفاده از شخصیتهایی که نماینده نسلها و اقشار مختلف جامعه ایران هستند البته از موتیفهای مشترک تمام کارهای فرهادی است اما فروشنده، بسیار بیشتر از «جدایی»، «درباره الی» و «چهارشنبه سوری» نمادین است. رعنا و عماد، زوج جوانی از طبقه متوسط شهری، با همان المانهای مورد انتظار هستند. فاجعه ابتدای فیلم آنها را مجبور میکند دنبال خانه جدیدی بگردند و ورود به این خانه است که درام فرهادی را سروشکل میدهد.
فرهادی در درام نمادین فروشنده، وجهه دیگری از مولفههای اخلاق مدرن را به تصویر میکشد و این بار میخواهد «غیرت» را به چالش بکشد. عماد، که جوان روشنفکر فیلم است، در مواجهه با فاجعهای که برای همسرش پیش آمده و اتفاقی که تعرّض به حریم اوست، ابتدا میخواهد به پلیس شکایت کند تا حق مجرم را کف دستش بگذارد. همسایههای آپارتمان جدید اما نظرات متفاوتی درباره شکایت کردن از مجرم دارند. یکی از همسایهها به عماد می گوید: «باید اینها رو آفتابه بندازن گردنشون و تو شهر بگردونن که رسوا بشن.» اما دیگری به خاطر مراحل سخت و پیچیده اداری، می خواهد عماد را از شکایت منصرف کند. بازیگر اصلی این قطعه از پازل اما رعناست. زنی که قربانی ماجراست اما به بهانه اینکه نمیخواهد ماجرا را برای پلیس توضیح بدهد، از عماد می خواهد که شکایت نکند و عماد می پذیرد. اما حس مردانه و حالتی که واژه ای جز «غیرت»برای آن قابل توصیف نیست، عماد را وادار میکند که موضوع را رها نکند و خودش، دنبال متجاوز میگردد و در نهایت، در پازلی ساده و فاقد پیچیدگی، او را پیدا می کند. از اینجا به بعد است که درس اخلاق مدرن آقای فرهادی آغاز میشود.
متجاوز پیدا میشود، برخلاف انتظار پیرمردی است ظاهر الصلاح که مشتری مستاجر قبلی خانه بوده و همسری چادری دارد. جنس تعامل او با «آهو» اما متفاوت از یک مشتری ساده است. او برای فرزند آهو دوچرخه میخرد و انگار پیگیر رفع مشکلات زندگی اوست. این پیرمرد،که تا انتهای فیلم حتی نامی از او برده نمیشود و این موضوع وجهه نمادینش را تقویت میکند، در مواجهه با عماد هم مستاصل است. بیماری قلبی دارد و می گوید «اشتباه کردم» یا «وسوسه شدم». پیرمرد، مشتری همیشگی «آهو»بوده اما حضورش در خانه عماد و تعرّضی که به حریم رعنا میکند را غیرعمدی و ناشی از اشتباه میداند. پیرمرد با آن حال نزار و وضعیت رقّت انگیز، به طرز عجیب و مضحکی قابل ترحّم است. پاسخ این سوال که چرا فرهادی دست روی سوژه نادری گذاشته و از یک پیرمرد موجّه و بیمار به عنوان متجاوز استفاده کرده، ما را به سمت آنچه فرهادی میخواسته در فروشنده بگوید، راهنمایی میکند.
عماد اما، به خاط زخمی که به روح خودش و آسیبی که به روح و جسم همسرش وارد شده، میخواهد از پیرمرد انتقام بگیرد. انتقامی که متجاوز را در برابر خانوادهاش،خانواده ای که 35 سال است با او زندگی میکنند و بسیار دوستش دارند، رسوا میکند. رعنا اما مانع است و «میخواهی انتقام بگیری؟» را طوری از عماد می پرسد که انگار عماد مجرم است و پیرمرد شاکی! و اینجاست که تئوری اخلاقی آقای کارگردان، با ژست بیطرفی و لعاب نسبی گرایی خودش را نشان میدهد.
وضعیت پیرمرد حس ترحّم مخاطب را بر میانگیزد. عماد اما، اگرچه به بیماری پیرمرد رحم میکند و قصد انتقام فیزیکی از او را ندارد اما وقتی با تهدید و عتاب رعنا مواجه می شود، راه دیگری را انتخاب می کند. رعنای «فروشنده» معلّم اخلاق مدرن است و عماد، نماد مرد طبقه متوسط ایرانی، را از آپارتمان رو به زوال سنت، به ساختمان مدرنیته می کشاند. ساختمانی که در آن، روسپیها و فاحشهها هم قابل احترام اند و مشتریان آنها قابل بخشش و فراموشی! این همان چیزی است که فرهادی می گوید.
فروشنده البته علاوه بر این پیرنگ، خرده روایت های نمادین دیگری هم دارد که در نهایت پازل کلی فیلم را تکمیل میکند. در یک نگاه، این سانسورچیها هستند که با حضور بی قاعده شان در شب اول اجرای تئاتر برای بررسی ممیزیها، عماد را مجبور میکنند که دیرتر از همیشه به خانه برود و فاجعه رخ دهد. حضور بازگیر تئاتری که نقشش را مینا ساداتی بازی میکند هم نمادگرایی فیلم را تقویت می کند. او، با وضعیتی که دارد و نقشی که در نمایش «مرگ فروشنده»بازی می کند، می تواند جلوهای از زنان مطلّقه و البته خودساختهای باشند که در ساختمان مدرن آقای فرهادی، جایگاه خاصی دارند. اگر این بازیگر، فقط نقش یک زن فاحشه را بازی می کند، «آهو»ی فیلم ،که هرگز نمی بینیمش، نمود عینیت یافته این نقش در دنیای واقعی است. زنی که بچه داشتن و مطلّقه بودنش را با نقاشی های به جا مانده روی دیوار می فهمیم. استفاده فرهادی از نمایشنامه «مرگ فروشنده» آرتور میلر هم، با توجه به جغرافیای زمانی و مکانی آن، جنبه نمادین پررنگی دارد. انگار فرهادی دارد تهران دهه 90 را با نیویورک دهه 40 مقایسه می کند و نسخه مدرنیزاسیونی شبیه آن برای تهران ترسیم می کند. عماد، به قرینه های زیادی می تواند همان «ویلی»ِ مرگ فروشنده باشد و انتخاب آقای کارگردان چقدر زیرکانه است وقتی پس از سکانس برخورد خشن عماد با پیرمرد متجاوز، صحنه مرگ ویلی را از تئاتر انتخاب می کند و به ما نشان می دهد!
فروشنده، به هیچ عنوان نمی تواند یک فیلم خانوادگی باشد. سوژه خاص و پرداخت به موضوع «تجاوز جنسی» حتی اگر از دل آن یک تریلر معمایی بیرون بیاید، نمی تواند فیلمی سالم برای اعضای خانواده باشد. اما در عین حال فروشنده فیلمی است درگیر کننده، که مساله ای مهم می سازد و البته صراحتاً نتیجه ای نمی گیرد اما آرام آرام مخاطب را به پذیرش مولفه های اخلاق مدرن می کشاند. فرهادی هنرمند ماهری است. او بی آنکه جاروجنجال کند، موضعی بگیرد یا با کسی درگیر شود، در 125 دقیقه فیلمش، با نمادگرایی های آشکار و پنهان، باورهای اخلاقی را به چالش می کشد و خدمت شایانی به لیبرالیسم فرهنگی می کند. بی آن که کسی معترض شود و به اکران فیلمش واکنش منفی نشان دهد. تازه،آنقدری قدرتمند هست که فیلمش را بدون یک دقیقه ممیزی از زیردست ارشاد بیرون بشکد و سینماهای حوزه هنری را برای اکران فیلمش به خط کند.
در ابتدای فروشنده، ما با عمادی مواجهیم که خونسرد و روشنفکر به نظر می رسد. با دانش آموزانش در کلاس روابط خوبی دارد و میان آنها محبوب است. وقتی در اوایل فیلم، در کلاس ادبیات مشغول صحبت درباره داستان گاو است، دانش آموزی از او درباره چگونگی ِ گاو شدن یک انسان میپرسد و عماد جواب می دهد: «به مرور» و وقتی در یک سوم انتهایی فیلم، عماد عصبی را میبینیم که سر دانش آموزانش داد میزند و پرخاشگری میکند، بازگشت به این سوال و جواب ابتدای فیلم معنادار به نظر میرسد. فرهادی، با پول قطریها و حمایت فرانسوی ها؛ غیرت را نه احساسی انسانی، که کنشی حیوانی معرفی میکند و در نهایت ما را روی صحنه تئاتر مرگ فروشنده، کنار تختخواب به هم ریخته و تابلوهای نئون ِ «کازینو» رها میکند!
ارسال نظر