یادداشتی به قلم حسین پائین محلی؛

کانت معتقد بود خداوند برای غلبه برناامیدی به انسان خواب وخنده عطاکرده.حکیم بزرگی چون اپیکورنیز نهایت زندگی راشادی تعریف میکرد که باید به لذت واحساس خوش منتهی بشود.

تاملی درمفهوم شادی با نگاه به شادی در بینش مولوی

به گزارش گلستان24، حسین پائین محلی فعال فرهنگی اجتماعی گلستانی طی یادداشتی نوشت:

تاملی درمفهوم شادی با نگاه به شادی در بینش مولوی

کانت معتقد بود خداوند برای غلبه برناامیدی به انسان خواب وخنده عطاکرده.حکیم بزرگی چون اپیکورنیز نهایت زندگی راشادی تعریف میکرد که باید به لذت واحساس خوش منتهی بشود.به راستی انسان چراباید شاد باشد وچگونه؟این شادی چه تاثیری بر روحیه انسان ومحیط پیرامونی اوبرجای میگذارد؟باکمی تامل درجهانبینی اپیکور به نتیجه میرسیم که نهایت زندگی انسان درتفکردینی شادی نیست اما خروجی ان میتواند شادی به عنوان یک ویژگی قلمداد شود.وقتی درروایات دینی تاکید میشود مومن باید متبسم باشد وغم خود را دردرون حفظ کند تاعزت اوحفظ شود.براساس یکی از ازمایشهایی که برروی افراد شاد وغمگین به عمل امد مشخص شد انسانهای شاد درزندگی موفق ترند ودرمواجحه بامشکلات قوی تر.تعداد گلبولهای سفید درخون افراد غمگین کمتراست وخطر ابتلای بیماریهای جسمی وروحی درافرادشاد کمترگزارش شده.

انسانهای شاد درروابط اجتماعی موفق ترند وازموانع احتمالی که درزندگی دربرابرهرانسانی به وجود می اید به سادگی عبورمی کنند.انسانهای شاد در زندگی خصوصی واجتماعی انسانهاشریکند وبه عنوان یک سرمایه اجتماعی محسوب میشوند ودرجامعه نیز از سرمایه اجتماعی برخوردارند.

انسانهای شاد همیشه نیمه پرلیوان رامیبینند وانسانهای غمگین برعکس.انسانهای شاد تصویرواقعی تری ازدنیای اطراف خود درذهنشان ایجاد میکنند درحالیکه افراد غمگین درتوهمات شخصی خود غرق اند.

درادبیات عرفانی مامولانا سمبل یک انسان شاد است.انسانی که مدام تولید معنی میکند وازاینجهت درتاریخ فرهنگ ماماندگارشده است.

خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال/هر غمی کو گرد ما گردید شد در خون خویش!

مولانا انسان شادی است واز دریچه امید به زندگی وهستی وتاریخ مینگرد وداستانهایش نیز مبین این هستند.ازدید مولانا انسان شاد توان طی طریق رادارد.انسان شاد چونان پرنده با بال وپری است که قادر است اسمان را فتح کند....خنده درنگاه مولانا دولت پاینده است:

مرده بدم زنده شدم٬گریه بدم خنده شدم/دولت عشق آمد ومن دولت پاینده شدم!!!

دامنه شادی وخنده ازیک امر وپدیده فردی وروانشناسانه و که محدوداست فراتر می رود ومولانا خود را درعالم عدم وقبل از پیدایش مادی نیز خندان وشاد تعریف میکند: گرچه من خود زعدم دلکش وخندان بودم/عشق آموخت مراشکل دگر خندیدن!

دراینجامولانا ازشادی وجودی حرف میزند که عشق عامل آن بوده.عشق انسان راتعالی میدهد وازغمهای مادی میرهاند واورابه نقطه رهایی ازامیال غریزی هدایت میکند.مولاناعشق راعامل اتحاد وجودی انسان با عالم والا وبالامیداند:

شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم/چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم!

مولانا درعرفان اسلامی جزو عرفان خراسان است که عمدتاباویژگیهایی  که برای مکتب عرفان ویژه حوزه خراسان برشمردند ازحوزه بغداد تفکیک میشود.درمکتب خراسان نگاه تجلی وجودی٬در کنار زبان شعروحالات سکریه که مختص عرفان عملی است وجود دارد درحالیکه عرفان بغدادبیشترنظری وسالکانش صحویه هستند واززبان نثراستفاده میکنند.

به این علت مولانا پرگوست.انهم شعرمیگوید ودرشعروعرفانش نوعی سرزندگی وشادی وبه تعبیرامروزی روانشناسان بیش فعالی ازنوع مثبت درزبان وذهن وزندگی مولانامیبینیم.

مولانا درمجالس سبعه یا فیه مافیه درجایی به این نکته نیز اشاره میکند که نباید زیاد ازدنیاشاد بود وپیروزیهای این دنیایی ماراغره کند والبته همچنانکه نباید ازشکستها ناامید شدوغمگین.انسان مولاناانسان فعال است که دراین جهان درحال حرکت است وچون اب روان است وزندگی بخش ودرعین حال بیرنگ وبی بو.امااین اب  اب معمولی نیست بلکه چشمه حقیقت ومعرفتی است که سالک باطی طریق در نظام معرفتی عالم به ان دست پیداکرده ووازان نوشیده.لذا رابطه دوسویه بین او وان چشمه معرفت وجود دارد: عاشقان گرآب جویند درجهان /آب هم جوید به عالم عاشقان!

وازاین سیروسلوک روحانی است که انسان از دردهای مادی تهی میشود وچون نی وجود تنها نغمه هستی را به صدادرمی اورد.انسان مولانا سرخوشانه باجهان مواجه میشود وحتی مرگ رابااغوش باز میپذیرد وسرود سرخوشی سرمیدهد:

تو مست مست سرخوشی من مست بی‌سر سرخوشم/تو عاشق خندان لبی من بی‌دهان خندیده‌ام!

حسین پایین محلی

چنین انسانی لبریز از حقیقت ومعرفت چون چشمه ای است که ازبالای بلندی بر کویر زمین پست میریزد وبه هستی پیرامونی خویش معنی میدهد:

دادهٔ تو چون چنین دارد مرا

باده کی بود کو طرب آرد مرا

باده در جوشش گدای جوش ماست

چرخ در گردش گدای هوش ماست

باده از ما مست شد نه ما ازو

قالب از ما هست شد نه ما ازو

ما چو زنبوریم و قالبها چو موم

خانه خانه کرده قالب را چو موم...

انسان ایده آل عرفان چنین انسانی است که از غمها وشادیهای عالم فانی وماده عبورکرده وبه یک شادی درونی وروحی که ناشی ازاستغنای معنوی است می رسد ومستانه عالم رامیبیند واز می وجود خود عالم وجود را تاانجا که درظرفیتش وجود دارد مست میکند.انسان مولانا به هرچه مینگرد تجلی وجود وپرتو حق میبیند لذا از سبوی عشق مست است وخود رامست میخواند:

از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد/

در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه

درپایان این نوشتارذکراین نکته خالی ازلطف نیست که همانگونه که غم به معنای روانشناختی مذموم است شادی بسیاربه معنی مذکورنیز درروایات دینی نهی شده چنانکه خنده زیاد راباعث مرگ دل خوانده اند وبزرگان دینی برخلاف انچه در روان شناسی غربی غم واشک وگریه راناشی ازبیماری روحی میشناسد عاملی برای تزکیه وسکینه برشمردند که این غم میتواند به انسان آگاهی وخودآگاهی ودل آگاهی عطاکند چنانکه حافظ فرموده:سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد/تاروی دراین منزل ویرانه نهادیم! پس چنان نیست که غم وگریه الزما بنابرفرضیات روانشناسی ومشهورات ناشی از افسردگی وبیماری روحی وخودآزاری-مازوخیزم-باشد بلکه برعکس غم گاهی به آگاهی وچنانچه اشارت رفت حیات دل منجرمیشود که دل را از مرگ به واسطه گناه زیاد وغفلت نجات میدهد.باامید به اینکه جنس غمها وشادیهای ما چون مولانا وحافظ ازجنس وجودی ومعرفتی باشد تا مارا پله پله درمسیر سیرتکامل معنوی به صعود برساند.ان شاءا...

انتهای پیام /

ارسال نظر

آخرین اخبار