همسر شهید مدافع حرم "محمدرضا شیبانی" ؛
بی حجابی و بی عفتی در جامعه همسرم را بسیار ناراحت می کرد/ دشمن نباید بر ما چیره شود
همسر شهید مدافع حرم "محمدرضا شیبانی" گفت: وقتی با همسرم بیرون از خانه می رفتیم با دیدن وضع بد حجاب در جامعه امروز به شدت ناراحت می شد و نمی توانست تحمل کند.
به گزارش گلستان24، دفاع از حرم حضرت زینب(س) آرزوی همیشگی شهید «محمدرضا شیبانی» بود؛ دغدغه حمله گرگ های تیز دندان به حرم بانوی اسلام، سوهان روحش شده بود.
روز و شب زمزمه رفتن می کرد و تمام فکر و خیالش در سوریه بود؛ چون حرم مطهر حضرت زینب(س) چند سالی بود که در ناامنی گروهکهای تکفیری و داعشیها به سر میبرد و او نمی توانست این را بپذیرد و خون غیرتش به جوش آمده بود.
تا اینکه لحظه موعود فرا رسید؛ عزم خود را جزم کرد و لبیک یا زینب را به لب نشاند و به پا خواست؛ با چنان شتابی رفت که گویا تیری از خشاب رها شده است.
هفته عفاف و حجاب بهانه ای شد تا سری به این خانواده متدین انقلابی بزنیم تا جویای حالشان باشیم. لحظه ورود به منزل، مادر شهید با رویی خوش و لبی خندان به استقبال ما آمد.
* فرزندم بسیار آرام و با اخلاق بود
مادر شهید با بیان اینکه محمد رضا تمام روزها و ساعت هایش خاطره است، گفت: خداوند 5 فرزند به ما عطا کرد که بعد از سه دختر خدا محمدرضا را به ما داد و فرزند آخرم نیز پسر می باشد.
قبل از تولد محمدرضا وقتی دو ماه او را باردار بودم شبی خواب دیدم به منزل پدرم رفتم و آنجا درد زایمان مرا گرفت و به کمک بانویی سفید پوش که چهره ای نورانی داشت فرزندم را فارق شدم.
در خواب از آن خانم نامشان را پرسیدم که ایشان گفتند حضرت فاطمه زهرا (س) هستند و فرزندم را در پارچه ای سفید پوشاند و به آغوش من سپرد که پسری خوش سیما و درشت بود.
آن زمان همسرم یا بهتر است بگویم پدر محمد رضا به دلیل اینکه پاسدار بود در جبهه به سر می برد و او در تولد هیچ یک از فرزندانش حضور نداشت تا اینکه پسرم در ساعت 4 صبح در روز میلاد آقا امام رضا(ع ) به دنیا آمد و قرار بود اسمش را یونس بگذارم ولی به حسن این تقارن اسمش را محمد رضا انتخاب کردم.
محمدرضا پسری فوق العاده ساکت بود. دوازده روز بیشتر نداشت که با خودم به سر زمین کشاورزی می بردم و او همیشه آرام بود و اذیت نمیکرد.
اخلاق حسنه ای داشت؛ هیچوقت در را با آیفون باز نمیکرد و همیشه خودش دم در می آمد و در را به رویم باز می کرد پشت سر من حرکت می کرد و می گفت خوب نیست فرزندجلوتر از پدر و مادر راه برود و گرنه به جهنم نزدیک می شود.
زمانی که کوچیک ترین ناراحتی میکردم دست و پایم را می بوسید. با آنکه خانه پدری اش بود از قبل ورود به خانه چند بار یا الله می گفت تا بیاید و رد شود.
چهاردهم فروردین 96 بود که خواب دیدم همینجا در حال نشسته ام که آقایی عرب که یک شال سبز به کمر بسته بود وارد خانه شد و گفت حاج خانم بلند شو کفنی را به من بده و من از این کار امتناء کردم و ایشان دوبار درخواست خود را تکرار کرد بعد بقچه ای مخملی را باز کردم تا کفن را به آن آقا بدهم ولی گفت آن پارچه ای را که سبز رنگ است بده که در جوابش گفتم فرزندم من سید نیست و این پارچه را برای خودم که سید هستم نگه داشته ام و ایشان گفت حاج خانم بچه ات سید شده آن پارچه را بده تا به سر فرزندت ببندم.
صبح که بیدار شدم خواب را برای دیگر فرزندانم تعریف کردم و صدقه ای کنار گذاشتم تا اینکه اذان مغرب محمدرضا زنگ زد؛ جالب اینجاست که ازم پرسید مامان خواب ندیدی؟ گفتم دیدم ولی توان گفتنش را ندارم ولی با اصرار محمدرضا قسمتی را برایش تعریف کردم و چون بغض و گریه مانع از تعریف کردنم شده بود مابقی خواب را خواهرش فاطمه برایش تعریف کرد.
فکرش را نمی کردیم ولی محمدرضا با شنیدن این خواب آنقدر خندید و خوشحال شد که قابل وصف نیست و آن را برای هم رزمانش نیز تعریف کرد و اینگونه شد که در همان شب وصیتنامه خود را نوشت.
وقتی پیکر پاک فرزندم را برایمان آوردند بر طبق همان خوابی که دیده بودم آن پارچه سبز رنگ را به سرش بستم و با بوسه ای بر پیشانی اش او را به خدای بزرگ که خود خالقش بود سپردم.
* مبادا صدای ناله هایتان به گوش دشمنان برسد
خواهر شهید در ادامه گفت: اخلاق برادرم فوق العاده خوب بود و همیشه جویای حال تک تک ما حتی در ماموریت هایش می شد و هر زمان که تماس می گرفت با همه صحبت می کرد، محمدرضا همیشه و هر دقیقه ای که بیرون می رفت و بر می گشت سلام می کرد.
برای تشییع جنازه محمد رضا با ازدحام زیادجمعیت رو به رو شدیم. من و مادرم و چند نفر دیگر به هر سختی که بود خود را به جلوی جمعیت رساندیم و خطاب به مادرم گفتم می بینی مامان اینجا هم محمد رضا دوست نداره جلوتر از شما برود و دارد از پشت سر می آید.
او در همان غروبی که خواب مادر را برایش تعریف کردم توصیه کرد که مرگ حق است و اگر اتفاقی افتاد تحمل و صبر داشته باشید که خداوند متعال این صبر را به شما عنایت خواهد کرد.
محمدرضا تاکید داشت بعد از شهادتم خارج از خانه مبادا صدای گریه و شیونتان را نامحرمان و دشمنان بشنوند و اشک هایتان را ببینند که کلامش را شکستم و گفتم این حرفا ها را نزن که انشاالله با دوستانت برمی گردی.
ولی قسمت اینگونه رقم خورد که در سوریه زمانی که یکی از افراد گروه فاطمیون زخمی شده بود محمد رضا برای نجاتش می رود که مبادا زنده به دام داعش بیوفتد و او را بر دوش گرفت و در حال برگشت خونپاره دشمن به پهلویش اصابت می کند و برادرم به مقام بلند شهادت نائل می شود.
* تمام گریه ها و بی تابی هایم در خفا است
زهره گلاوه همسر شهید محمدرضا شیبانی در ادامه با بیان اینکه تنها 9 سال از ازدواجمان می گذشت گفت: حاصل این ازدواج دو فرزند دختر به نام زینب 8 ساله و کوثر 1 ساله است.
همسرم 4 سال منتظر و به راه بود که به سوریه برود و شرایط کاری اش به دلیل اینکه تکاور بود طوری بود که همش در ماموریت به سر می برد.
در خانه همیشه بحث شهادت بود و پیش دختر بزرگم همیشه می گفت من شهید می شوم و وصیت می کرد و تکرار این حرف محمد رضا برای ما عادت شده بود که دیگر مانند یک شوخی و خنده حسابش می کردیم.
در این چند سال زندگی مشترکمان خیلی به ماموریت می رفت و من همیشه بسیار بی تاب بودم و بی قراری می کردم برای همین زمانی که اعزام شد من خبردار نشدم که مبادا ناراحتی من مانع رفتنش شود تا زمانی که از سوریه با من تماس گرفت.
من بسیار بی قرار بودم و ناراحتی می کردم مانند پرنده ای که از قفس پریده باشد به خودم می گفتم دیگر محمدرضا را از دست دادم و مطمعن بودم او دیگر بر نمی گردد.
حدود دو سال قبل که قاسم غریب دوست محمدرضا به شهادت رسید من خواب شهادت همسرم را دیده بودم که همان صحنه برایم اتفاق افتاد تا اینکه محمدرضا بعد از دو هفته اعزامش به شهادت رسید.
هیچوقت باور نمی کردم اگر روزی با چنین اتفاقی مواجه شوم به این صورت بنشینم و راحت صحبت کنم گریه ها و بی تابی های بسیاری در خفا دارم ولی در جمع هیچوقت این اجازه را به خودم نمی دهم تا دشمن بخواهد گریه مرا ببیند و این را مطمعن هستم که محمد رضا برای داشتن این صبر برایمان دعا کرده است.
خانم ها می توانند با الگو برداری از حضرت فاطمه و حضرت زینب (س) بهترین زندگی را برای خودشان داشته باشند وقتی با همسرم بیرون از خانه می رفتیم با دیدن وضع بد حجاب در جامعه امروز به شدت ناراحت می شد و نمی توانست تحمل کند.
من خودم همیشه برایم سوال است چرا در یک جامعه مذهبی آن هم ایران اسلامی که باید الگویی برای همه جهانیان باشد عده ای به راحتی با هر مدلی آزادانه در خیابان ها رفت و آمد می کنند و هیچ یک از مسئولین و دولتمردان ما به اعتراض برنمی خیزند و با این مسئله برخورد نمی کنند.
غرب زدگی تا چه حد؟ آیا کشور های غربی باید برای ما الگو باشند یا ما برای آنها؟ ماهواره ها بیشتر خانه ها را در برگرفته و هر قسمت شهر را می نگریم به صورت آشکار دیده می شود.
از خانواده ها و مردم سرزمینم خالصانه و عاجزانه در خواست دارم و خواهش میکنم اگر هر کسی از خانه خود شروع کند و ماهواره را جمع کند صد درصد این بی حجابی و بی عفتی از جامعه انقلابی ما زدوده خواهد شد ما نباید بگذاریم دشمن به راحتی مردم را تحت سلطه خود پرورش دهد.
تمام تلاشم این است تا فرزندانم هم از لحاظ عفاف و حجاب هم از لحاظ علم و تحصیل در رتبه های عالی قرار بگیرند و آرزو دارم همانطورکه محمدرضا میخواست دخترانم را آبرومندانه بزرگ کنم تا پیش همسرم سرشکسته نباشم.
گفتنی است شهید محمد رضا شیبانی 15 فروردین 96 در نبرد با تروریست های تکفیری در سوریه به فیض شهادت نائل آمد. این شهید مدافع حرم در هنگام شهادت 30 سال سن داشت.
ارسال نظر