به مناسبت عاشورای حسینی؛ محرم 1439
بلندمرتبه شاهی ز صدر زین افتاد...
نه اینکه امام حسین از سرنوشت این حرکت بیاطلاع بود؛ نه، اینها امام بودند. مسئلهی معرفت امام و علم امام و آگاهی وسیع امام بالاتر از این حرفهائی است که ماها در ذهنمان میگنجد.
گلستان 24؛ سلام بر زمزمی که از کربلا می جوشد.سلام بر موسم عاشورا،سلام بر غزلهای عاشقانه حسینی. سلام بر سجاده های مرطوب گریه.سلام بر ترک های قلب حزن و اندوه.
ای حسین! آن کدام خیال نازک بینی است که حرکت عاشقانه و سترگ تو را از سر درک و درد به کمال فهم کند؟
حسین جان! راه تو، راه دل است و هر گاه عاشقی به دل توجه کند، تو را می یابد و مرقد تو در دل دوستداران عاشق توست.
حسین! ای خون خدا! سلام بر تو که در قامت شمشیر و هیبت نور به خیمه های آه و گداز پیوستی و مهیای کارزار شدی. کدام چشم است که مرثیه ات را بشنود و خونابه غم مظلومیت و غربت انسان را از دیدگان فرو نریزد؟
ای حسین! ما بزم نشینان کوفی نیستیم. جانمان فدایت! پیشه ما عهدشکنی نیست و رسممان بی وفایی.ما از این روزگار ظلمانی خسته ایم.
سید و سالار شهیدان! عشقت را چون باران بر سرزمین کویری روحمان بباران.
ای حسین! در شگفتیم که پس از مصیبت خون بار عاشورا و شهادت تو، چرا کوه ها هنوز ایستاده اند و ابرها هنوز برفرازند؟ چرا خورشید هنوز می درخشد و افلاک در فضای لایتناهی رها نمی شوند؟! چرا چشمه ها هنوز می جوشند؟ چرا خون در میان رگهای آدمیان جاری است؟ چرا دیده ها هنوز روشن است و چرا سرنوشت ها هنوز رقم می خورند؟...
و این چیزی نیست جز عنایت تو، ای مظلوم همیشه تاریخ! خوب می دانیم تو، عاشورا و قیام پرشورت، عطیه ای الهی هستید که هر سال از آسمان خدا چون رحمتی بی بدیل بر سفره وجود تشنه و گرسنه زمینیان فرود می آیید، تا شاید راه هدایت در جهان هستی جریان یابد. به امید زیارت و شفاعتت...
روایت تاریخ کربلا
روز دهم محرم الحرام/عاشورای حسینی
شب عاشورا
پس عباس علیه السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنها شب عاشورا را - براى نماز و عبادت - مهلت خواست. عمربن سعد در موافقت با این درخواست، مردد بود، و سرانجام از لشکریان خود پرسید که: چه باید کرد؟!
عمرو بن حجاج گفت: سبحان الله! اگر اهل دیلم (کنایه از مردم بیگانه) و کفار از تو چنین تقاضایى مىکردند سزاوار بود که با آنها موافقت کنى!
قیس بن اشعث گفت: درخواست آنها را اجابت کن، به جان خودم سوگند که آنها صبح فردا با تو خواهند جنگید.
ابن سعد گفت: به خدا سوگند که اگر بدانم چنین کنند، هرگز با درخواست آنها موافقت نکنم.(1)
و عاقبت، فرستاده ابن سعد به نزد عباس بن على علیهالسلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت مىدهیم، اگر تسلیم شدید شما را به نزد عبیدالله بن زیاد خواهیم فرستاد! و اگر سر باز زدید، دست از شما بر نخواهیم داشت.(2)
خطبه امام علیه السلام شب عاشورا
امام علیه السلام یاران خود را نزدیک غروب به نزد خود فراخواند.
على بن الحسین علیه السلام مىفرماید: من نیز خدمت پدرم رفتم تا گفتار او را بشنوم در حالى که بیمار بودم، پدرم به اصحاب خود مىفرمود:
"اثنى على الله احسن الثنأ و احمده على السرأ و الضرأ، اللهم انى احمدک على ان اکرمتنا بالنبوة و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئده و علمتنا القرآن و فقهتنا فى الدین فاجعلنا لک من الشاکرین، اما بعد فانى لا اعلم اصحابا او فى ولا خیرا من اصحابى ولا اهلبیت ابر ولا اوصل من اهلبیتى فجزاکم الله جمیعا عنى خیرا. الا و انى لاظن یومنا من هؤلأ الاعدأ غدا و انى قد اذنت لکم جمیعا فانطلقوا فى حل لیس علیکم منى ذمام، هذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه و جملا و لیاخذ کل رجل منکم بید رجل من اهلبیتى فجزاکم الله جمیعا ثم تفرقوا فى البلاد فى سوادکم و مدائنکم حتى یفرج الله فان القوم یطلبوننى و لو اصابونى لهوا عن طلب غیرى."(3)
خداى را ستایش مىکنم بهترین ستایشها و او را سپاس مىگویم در خوشى و ناخوشى. بار خدایا! تو را سپاسگزاریم که ما را به نبوت گرامى داشتى و علم قرآن و فقه دین را به ما کرامت فرمودى و گوشى شنوا و چشمى بینا و دلى آگاه به ما عطا کردى، ما را از زمره سپاسگزاران قرار بده. من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهلبیتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهلبیتم نمىشناسم، خدا شما را به خاطر یارى من جزاى خیر دهد! من مىدانم که فردا کار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه مىدهم و بیعت خود را از شما بر مىدارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده کنید و هر یک از شما دست یک تن از اهلبیت مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراکنده شوید تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد. این مردم، مرا مىخواهند و چون بر من دست یابند با شما کارى ندارند.
پاسخ یاران امام علیه السلام
برادران امام و فرزندان و برادرزادگان او و فرزندان عبدالله بن جعفر (فرزندان حضرت زینب علیهاالسلام) به امام عرض کردند: ما براى چه دست از تو برداریم؟ براى این که پس از تو زنده بمانیم؟! خدا نکند که هرگز چنین روزى را ببینیم.
ابتدا عباس بن على علیه السلام این سخن را گفت و بعد دیگران از او پیروى کردند و جملاتى همانند، بر زبان راندند.
پس امام علیه السلام روى به فرزندان عقیل نمود و فرمود: شما را کشته شدن مسلم کافى است، بروید که من شما را اذن دادم.
آنها گفتند: سبحان الله! مردم چه مىگویند؟! مىگویند ما بزرگ و سالار خود و عموزادگان خود که بهترین مردم بودند در دست دشمن رها کردیم و با آنها به طرف دشمن تیرى رها نکردیم و نیزه و شمشیرى علیه دشمن به کار نبردیم!! نه! به خدا سوگند چنین نکنیم، بلکه خود و اموال و اهل خود را فداى تو سازیم و در کنار تو بجنگیم و هر جا که روى کنى با تو باشیم، ننگ باد بر زندگى پس از تو.
سپس مسلم بن عوسجه بپا خاست و گفت: بهانه ما در پیشگاه خدا براى تنها گذاردن تو چیست؟! به خدا سوگند این نیزه را در سینه آنها فرو برم و تا دسته این شمشیر در دست من است بر آنها حمله کنم، و اگر سلاحى نداشته باشم که با آن بجنگم سنگ برداشته و به طرف آنها پرتاب مىکنم، به خدا سوگند که ما تو را رها نکنیم تا خدا بداند که حرمت پیامبر را در غیبت او درباره تو محفوظ داشتیم، به خدا قسم اگر بدانم که کشته مىشوم و بعد زنده مىشوم و سپس مرا مىسوزانند و دیگر بار زنده مىگردم و سپس در زیر پاى ستوران بدنم در هم کوبیده مىشود و تا هفتاد بار این کار را در حق من روا بدارند، هرگز از تو جدا نگردم تا در خدمت تو به استقبال مرگ بشتابم، و چرا چنین نکنم که کشته شدن یک بار است و پس از آن کرامتى است که پایانى ندارد.
پس از او زهیربن قین برخاست و گفت: به خدا سوگند دوست دارم کشته شوم، باز زنده گردم، و سپس کشته شوم، تا هزار مرتبه، تا خدا تو را و اهلبیت تو را از کشته شدن در امان دارد!
و بعد از زهیر گروه دیگرى از اصحاب سخنانى حماسى بر زبان جارى کردند، و امام علیه السلام در حق آنها دعاى خیر فرمود و به خیمه خود بازگشت.(4) و (5)
محمدبن بشیر
در شب عاشورا به محمدبن بشیر حضرمى خبر دادند که فرزندت در سر حد رى اسیر شده است، او در پاسخ گفت: ثواب مصیبت او و خود را از خداى متعال آرزو مىکنم و دوست ندارم که فرزندم اسیر باشد و من بعد از او زنده بمانم.
امام حسین علیه السلام چون سخن او را شنید، فرمود: خدا تو را بیامرزد، من بیعت خود را از تو برداشتم، بر و در رهایى فرزندت از اسارت بکوش.
محمدبن بشیر گفت: در حالى که زنده هستم طعمه درندگان گردم اگر چنین کنم و از تو جدا شوم.
امام علیه السلام فرمود: پس این لباسها را به فرزندت که همراه توست بده تا در نجات برادرش به مصرف برساند.
نوشته اند که: امام پنج جامه به او داد که هزار دینار ارزش داشت.(6)
مرگ از عسل شیرینتر است
قاسم بن حسن علیه السلام به امام علیه السلام عرض کرد: آیا من هم در شمار شهیدانم؟
امام علیه السلام با عطوفت و مهربانى فرمود: اى فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟
عرض کرد: اى عمو! مرگ در کام من از عسل شیرینتر است!
و چه زیبا است این شعر در توصیف این نوجوان:
گرچه من خود کودکى نو رسته ام لیک دست از زندگانى شسته ام
کرده در روز ولادت مام من باز با شهد شهادت کام من
امام علیه السلام فرمود: عمویت به فداى تو باد! آرى تو نیز از شهیدان خواهى بود آن هم پس از رنجى سخت، و پسرم عبدالله نیز کشته خواهد شد.
قاسم گفت: اى عمو! مگر لشکر دشمن به خیمه ها هم حمله مىکنند تا عبدالله شیرخوار هم شهید شود؟!
امام علیه السلام فرمود: عمویت به فدایت تو باد! عبدالله کشته خواهد شد هنگامى که دهانم از شدت عطش خشک شود و به خیمهها آمده آب با شیر طلب کنم و چیزى نیابم، فرزندم عبدالله را طلب مىکنم تا از رطوبت دهانش بنوشم، چون او را نزد من آوردند قبل از آن که لبانم را بر دهان او بگذارم، شقاوت پیشهاى از لشکریان دشمن، گلوى فرزند شیر خوارم را با تیر پاره کند و خون او بر دستانم جارى شود، آنگاه است که دست به آسمان بلند کنم و از خدا طلب صبر نمایم و به ثواب او دل بندم، در این حال نیزههاى دشمن مرا به سوى خود خواند و آتش از خندق پشت خیمهها زبانه کشد و من بر آنها حمله خواهم کرد و آن لحظه، تلخترین لحظه دنیاست و آنچه خدا خواهد، واقع شود.
على بن الحسین علیه السلام فرمود: قاسم با شنیدن این سخنان زار زار گریست و ما نیز گریستیم و بانگ شیون و زارى از خیمه ها بلند شد.(7)
ایستادگى تا مرز شهادت
از على بن الحسین علیه السلام نقل شده است که فرمود: چون پدرم به اصحاب فرمودند که بیعت خود را از شما برداشتم و شما آزاد هستید، اصحاب و یاران آن حضرت بر فداکارى و وفادارى خود تا مرز شهادت در کنار امام پافشارى نمودند.
امام در حق آنها دعا کرده فرمودند: سرهاى خود را بلند کنید و جایگاه خود را ببینید! یاران و اصحاب امام نظر کرده و جایگاه و مقام خود را در بهشت مشاهده کردند و امام علیه السلام منزلت رفیع هر کدام را به آنها نشان مىداد.(8)
بعد از این معجزه امام علیه السلام بود که اصحاب با سینههاى فراخ و صورتهاى بر افروخته به استقبال نیزهها و شمشیرها مىرفتند تا زودتر به جایگاهى که در بهشت دارند، برسند.(9)
حفر حندق در اطراف خیام
امام علیه السلام فرمان داد تا مقدارى چوب و نى که در پشت خیمه ها بود، در محلى که اصحاب امام در شب عاشورا مانند خندق در اطراف خیمه ها حفر کرده بودند، بریزند، زیرا هر لحظه احتمال شبیخون دشمن از پشت خیمه ها مىرفت. امام علیه السلام دستور داد به محض حمله دشمن، آن چوبها و نىها را آتش زنند تا راه ارتباطى دشمن با خیمه ها قطع شود و فقط از یک قسمت که یاران امام مستقر بودند، نبرد صورت پذیرد، و این تدبیر براى اصحاب امام بسیار سودمند بود.(10)
تحکیم مواضع
امام علیه السلام از خیمه بیرون آمد و به اصحاب فرمان داد که خیمه ها را نزدیک یکدیگر قرار داده و طناب بعضى را در بعض دیگر ببرند و لشکر دشمن را در روبروى خود قرار داده و خیمه ها را در پشت سر و طرف راست و چپ خود قرار دهند به گونهاى که خیمهها در سه طرف آنها قرار بگیرد و اصحاب امام فقط از قسمت روبرو با دشمن مواجه شوند.(11) سپس امام و یارانش به جایگاه خود بازگشتند و تمام شب را به نماز گزاردن و استغفار و دعا و تضرع سپرى کردند و آن شب اصلاً نخوابیدند.(12)
غسل شهادت
امام علیه السلام حضرت على اکبر را با سى نفر سواره و بیست نفر پیاده فرستاد تا آب آوردند، آنگاه روى به یاران خود نموده و فرمودند: برخیزید و آب بنوشید که این آخرین توشه شماست، و وضو گرفته و غسل کنید و لباسهاى خود را بشوئید تا کفن شما باشد.(13)
اشعار امام علیه السلام
على بن الحسین علیه السلام مىگوید:من شب عاشورا در کنارى نشسته بودم و عمهام زینب نیز نزد من بود و مرا پرستارى مىکرد، ناگهان پدرم برخاست و به خیمه دیگرى رفت و جوین(14) غلام ابى ذر غفارى در خدمت آن حضرت بود و شمشیر او را اصلاح مىکرد، و پدرم این اشعار را مىخواند:
"یا دهر اف لک من خلیلکم لک بالاشراق و الاصیل من صاحب و طالب قتیلو الدهر لا یقنع بالبدیل و انما الامر الى الجلیلو کل حى سالک سبیلى."(15)
این اشعار را پدرم دو یا سه بار تکرار کرد، من مقصود او را یافتم، پس بغض گلویم را گرفت ولى خوددارى کرده و سکوت کردم و دانستم که بلا نازل گردیده است. اما عمهام زینب چون اشعار امام را شنید به خاطر رقت قلب و احساس لطیفى که داشت نتوانست خود را نگاه دارد و بپا خاست در حالى که لباسش به زمین کشیده مىشد، نزد پدرم رفت و گفت: واى از این مصیبت! اى کاش مرا مرگ در کام خود مىگرفت و زندگانى مرا تمام مىکرد! امروز مادرم فاطمه، و پدرم على، و برادرم حسن در کنارم نیستند، اى جانشین گذشتگان و پناه بازماندگان.
پس امام حسین علیه السلام به سوى خواهر نگریست و فرمود: خواهرم! شکیبایى تو را شیطان نرباید! و چشمان آن حضرت را اشک فرا گرفت و گفت: اگر مرغ قطا را به حال خود گذارده بودند، مىخوابید.(16)
عمه ام گفت: آیا تو را به ستم خواهند کشت و این دل مرا بیشتر جریحهدار کرده و مىسوزانند؟! پس به روى خود سیلى زد و گریبان چاک کرد و بیهوش افتاد.
امام حسین علیه السلام برخاست و آب بر رویش پاشید تا به هوش آمد و فرمود: اى خواهر! تقواى خدا را پیشه کن و به شکیبایى خود را تسلى ده و بدان که اهل زمین مىمیرند و اهل آسمان نمىمانند و هر چیزى فانى شود مگر خدا، همان خدایى که خلق را به قدرت خود آفرید و باز آنها را برانگیزاند و باز گرداند و او خداى فرد و واحد است، پدرم بهتر از من، مادرم بهتر از من و برادرم بهتر از من بودند و رفتند، من و هر مسلمانى باید از رسول خدا سرمشق بگیریم و در بلاها و مصیبتها عنان اختیار خود را از دست ندهیم.
امام علیه السلام خواهر خود را با اینگونه سخنان تسلى داد و به او گفت: تو را به خدا که در مصیبت من گریبان خود را چاک مزن، و صورت خود را مخراش، و پس از شهادتم شیون و زارى مکن.
على بن الحسین علیه السلام مىگوید: پس از این که عمهام آرام گرفت پدرم او را در کنار من نشانید.(17)
پیوستن گروهى به امام علیه السلام
نوشته اند: سى نفر از اهل کوفه که در لشکر عمر بن سعد بودند به او گفتند: چرا هنگامى که فرزند دختر رسول خدا به شما سه مسأله را پیشنهاد مىکند تا جنگى در نگیرد، شما هیچ کدام را نمىپذیرید؟! و پس از این اعتراض، از لشکر ابن سعد جدا شده و به اردوى امام پیوستند.(18)
بریر و ابو حرب سبیعى
ضحاک بن عبدالله مشرقى مىگوید: چون شب فرا رسید، امام حسین علیه السلام و اصحابش تمامى شب را به نماز و استغفار و دعا و تضرع و درگاه الهى بسر بردند.
گروهى از سواره نظام ابن سعد که شبانه نگهبانى مىدادند در اول شب از کنار خیمه هاى ما گذشتند در حالى که امام حسین علیه السلام این آیه را تلاوت مىفرمود (ولا یحسبن الذین کفروا انما نملى لهم خیر لانفسهم انما نملى لهم لیزادادوا اثما و لهم عذاب مهین ما کان الله لیذر المؤمنین على ما انتم علیه حتى یمیز الخبیث من الطیب.) (19)، یکى از آنها گفت: به خداى کعبه قسم که ما همان پاکان هستیم که از شما جدا گردیدهایم!! او مىگوید: من او را شناختم به بریر بن خضیر گفتم: این مرد را مىشناسى؟
بریر گفت: نه.
گفتم: او ابو حرب سبیعى است که عبدالله بن شهر نام دارد و مردى شوخ و دلاور است و سعیدبن قیس به علت جنایتى که انجام داده بود او را به زندان افکند.
بریر بن خضیر به او گفت: اى فاسق! گمان مىکنى که خدا تو را در زمره پاکان قرار داده است؟!
او به بریر بن خضیر گفت: تو کیستى؟!
گفت: من بریر بن خضیرم.
او گفت اى بریر! به خدا سوگند که بر من بسیار گران است که به دست من هلاک شوى.
گفت: من هم بر درستى سخن تو گواهى مىدهم!
ضحاک بن عبدالله به او گفت: واى بر تو! این معرفت چه سودى به حال تو دارد؟!
گفت: فدایت شوم! پس چه کسى ندیم یزید بن عذره باشد که هم اکنون با من است؟!
بریر گفت: تو مردى سفیه و نادانى، پس او بازگشت.
نگهبانان ما آن شب عزرة بن قیس احمسى و سواران او بودند.(20)
در تدارک لقاء
امام علیه السلام دستور دادند تا خیمه اى را جهت استحمام و غسل اختصاص دهند، عبدالرحمن و بریر بن خضیر بر در آن خیمه به نوبت ایستاده بودند تا داخل شده و خود را نظافت کنند. بریر با عبدالرحمن مزاح و شوخى مىکرد! عبدالرحمن گفت که: حالا وقت مزاح نیست! بریر گفت: خویشان من مىدانند که من هرگز نه در جوانى و نه در کهولت، اهل شوخى نبودهام ولى چون به من بشارت سعادت داده شده است سر از پا نمى شناسم و فاصله میان خود و بهشت را جز شهادت نمىبینم.(21)
نافع بن هلال و امام علیه السلام
امام در نیمه شب بیرون آمد و خیمه ها و تپه هاى اطراف را نگاه مىکرد، نافع بن هلال هم از خیمه بیرون آمده و به دنبال حضرت حرکت مىکرد، امام از نافع پرسید: چرا به دنبال من مىآیى؟!
نافع گفت: یابن رسول الله! دیدم که شما به طرف لشکر دشمن مىروید، بر جان شما بیمناک شدم.
امام فرمود: من اطراف را بررسى مىکنم تا ببنیم که فردا دشمن از کجا حمله خواهد کرد.
نافع مىگوید که: امام علیه السلام بازگشت در حالى که دست مرا گرفته و مىفرمود: به خدا سوگند این وعدهاى است که در آن خلافى نیست؛ پس به من فرمود: این راه را که در میان دو کوه قرار گرفته، مشاهده مىکنى؟ هم اکنون در این تاریکى شب، از این راه برو خود را نجات بده!
نافع بن هلال خود را بر قدمهاى امام انداخت و گفت: مادرم در سوگم بگرید اگر چنین کنم، خدا بر من منت نهاده که در جوار تو شهید شوم.
سپس امام علیه السلام داخل خیمه زینب گردید، نافع مىگوید: من در بیرون خیمه ایستاده و منتظر آن حضرت بودم، شنیدم که حضرت زینب به امام مىگفت: آیا از تصمیم یارانت آگاهى؟ و مىدانى که تو را فردا رها نخواهند کرد؟!
امام علیه السلام فرمود: همانگونه که کودک به پستان مادر علاقمند است، آنها نیز به شهادت علاقه دارند!
نافع مىگوید: چون این سخن را شنیدم نزد حبیب بن مظاهر آمده و او را از جریان امر آگاه ساختم، حبیب گفت: اگر منتظر دستور امام نبودم، همین الان به دشمن حمله مىکردم.
نافع مىگوید: به او گفتم: امام هم اکنون نزد خواهرش زینب است، آیا ممکن است اصحاب را جمع نموده و آنها سخنى بگویند که زنها آرامش پیدا کنند؟
حبیب، یاران امام را صدا کرد، همگى آمدند و در کنار خیمه هاى آل البیت فریاد بر آوردند که: اى خاندان رسول خدا! این شمشیرهاى ماست، قسم خوردهایم که آنها را در غلاف نکرده و با دشمن شما مبارزه کنیم، و این نیزههاى ماست که در سینه دشمن قرار خواهد گرفت.
پس زنان از خیمه ها بیرون آمده و گفتند: اى جوانمرادان پاک سرشت! از دختران پیامبر و فرزندان امیرالمؤمنین حمایت کنید.
و به دنبال این سخن، همه اصحاب گریستند.(22)
رؤیاى امام علیه السلام
به هنگام سحر، امام حسین علیه السلام به خوابى سبک فرو رفت، و چون بیدار شد فرمود: یاران من! مىدانید هم اکنون در خواب چه دیدم؟
اصحاب گفتند: یابن رسول الله چه دیدى؟
فرمود: سگانى را دیدم که به من حمله مىکردند تا مرا پاره پاره کنند، و در میان آنها سگى دو رنگ را دیدم که نسبت به من از دیگر سگان وحشىتر و خون آشامتر بود! گمان مىکنم آن مرا خواهد کشت مردى باشد ابرص! و در دنباله این خواب، جدم رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را دیدم که تعدادى از اصحابش همراه او بودند و به من فرمود: فرزندم! تو شهید آل محمدى و اهل آسمانها و کروبیان عالم بالا از مژده آمدنت شادى مىکنند و امشب به هنگام افطار نزد من خواهى بود، شتاب کن و کار را به تأخیر مینداز! این فرشته اى است که از آسمان فرود آمده است تا خون تو را گرفته و در شیشه سبز رنگى قرار دهد.
یاران من! این خواب گویاى آن است که اجل نزدیک و بى تردید هنگام رحیل و کوچ از این جهان فانى فرا رسیده است.(23)
روز عاشورا(24)
سپیده دم امام علیه السلام با اصحابش نماز صبح را خوانده و دست مبارکش را به سوى آسمان برداشت و گفت:
"اللهم انت ثقتى فى کل کرب و رجائى فى کل شده، و انت لى فى کل امر نزل بى ثقه وعده، کم من هم یضعف فیه الفواد و تقلّ فیه الحیله و یخذل فیه الصدیق و یشمت فیه العدو نزلته بک و شکوته الیک رغبته منى الیک عمن سواک ففرجته و کشفته فانت ولى کل نعمه و صاحب کل حسنه و منتهى کل رغبه؛ خداوندا! تو پناه منى در مشکلها، و امید منى در سختیها، و ملجأ و یاورم هستى در آنچه که بر من نازل شود؛ پروردگارا! از چه دل زخمهاى رنج آورى که قلب را شکسته و چاره را گسسته و دوست را به ناروائى داشته و نیش دشمن را به همراه، به تو شکایت مىکنم که امید به تو بىنیازى از دل دادن با دیگرى است، پس بگشاى درهاى بسته را و بنماى روزنههاى امید را که تو راست تمام نعمتها و از آن توست همه خوبیها و تویى تنها مقصود آرزوها."
سپس امام علیه السلام بپا خاست و خطبه خواند و حمد و ثناى الهى نمود و به اصحابش فرمود: خداى عزوجل به شهادت من و شما فرمان داده است، بر شما باد که صبر و شکیبایى را پیشه خود سازید.(25)
تعداد یاران امام علیه السلام
تعداد اصحاب امام علیه السلام در روز عاشورا سى و دو نفر سواره و چهل نفر پیاده بوده است. و از محمد بن ابى طالب نقل شده که پیادگان هشتاد و دو نفر بودند. و سیدابن طاووس از امام باقر علیه السلام نقل کرده است که تعداد یاران چهل و پنج نفر سواره و صد نفر پیاده بودند.(26)
امام حسین علیه السلام زهیر بن قین را در میمنه سپاه خود قرار داد، و حبیب بن مظاهر را بر میسره سپاه گمارد، و پرچم را به دست برادرش عباس علیه السلام سپرد، و خیمه ها را در پشت سر سپاه قرار داد و امر کرد خندقى را که در پشت خیمه ها حفر کرده بودند از نى و هیزم انباشته و آنها را آتش زدند که دشمن نتواند از پشت حمله کند.(27)
سپاه عمر بن سعد
عمر بن سعد نیز عبدالله بن زهیر ازدى را بر جمعى از سپاهیان که اهل مدینه بودند(28)، امیر کرد، و قیس بن اشعث بن قیس را فرماندهى قبیله ربیعه و کنده داد، و عبدالله بن ابى سبره جعفى را بر سپاهیان مذحجى و اسدى، و حر بن یزید ریاحى را به فرماندهى قبیله تمیم و همدان گمارد (و تمامى این گروهها در صحنه جنگ با امام حسین علیه السلام حضور داشتند به جز حر بن یزید که توبه کرد و به اردوى امام رفت و به شهادت رسید.)
بعد از این تقسیم مسئولیتها - که ریشه قومى داشت - عمر بن سعد، عمرو بن حجاج زبیدى را بر میمنه لشکر، و شمر بن ذى الجوشن را بر میسره، و عروه بن قیس احمسى را بر سواره نظام، و شبث بن ربعى را بر پیاده نظام خود گمارد، و پرچم را به درید، غلامش سپرد.(29)
حرکت سپاه دشمن
سپاه عمر بن سعد رو به سوى خیمهها نموده و اطراف خیام امام حسین علیه السلام را محاصره کردند با خندقى که به دستور امام علیه السلام در اطراف خیمه ها حفر شده بود و در آن آتش افروخته بودند، برخورد کردند، شمر بن ذى الجوشن (علیه اللعنه) نعره بر آورد که: اى حسین! پیش از فرا رسیدن قیامت و آتش دوزخ، به استقبال آتش رفته اى؟!
امام حسین علیه السلام فرمود: این کیست؟ گویا شمر بن ذى الجوشن است!
گفتند: آرى.
اما با بانگى رسا در پاسخ شمر فرمود: اى پسر زن چران! تو به عذاب آتش سزوارترى.
مسلم بن عوسجه تصمیم گرفت که شمر را هدف تیر قرار دهد، امام حسین علیه السلام او را از این کار باز داشت!
عرض کرد: بگذارید تا این فاسق را که از سردمدران ستمکاران است به تیر بزنم که فرصت خوبى است.
امام علیه السلام فرمود: او را به تیر مزن زیرا من دوست ندارم که آغازگر جنگ با این گروه باشم.(30)
پینوشتها:
1- الملهوف 38.
2- ارشاد شیخ مفید 2/91.
3- کامل ابن اثیر 4/57.
4- ارشاد شیخ مفید 2/92.
5- چه زیباست کلام خداوندى که فرمود (من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا) (سوره احزاب: 23)، همچنین (و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا و الصابرین فى الباسأ و الضرأ و حین الباس) (سوره بقره: 177)، که از مصادیق بارز این آیات همین رادمردانى هستند که با ایثار جان و ثبات و استقامت هم نام خود را خالد و جاویدان نمودند و ابدیت را کسب نمودند و هم درس وفادارى و تسلیم در برابر حق و بردبارى و فداکارى را به انسانها آموختند.
6- الملهوف 39.
7- نفس المهوم 230.
8- خرائج 2/848.
10- الامام الحسین و اصحابه 257.
11- امام علیهالسلام امر کرد که اصحاب و یارانش بین خیمهها قرار گرفته و آنها را از سه طرف خیمهها احاطه نماید، و این شیوه براى این بود که دشمن نتواند به وسیله تیر، یاران آن حضرت را هدف قرار دهد.
12- انساب الاشراف 3/186.
13- امالى شیخ صدوق، مجلس 30.
14- این نام را بلاذرى «انساب الاشراف» ذکر کرده و ما آنچه آوردهایم بر اساس نقل ارشاد است.
15- «اى روزگار! اف بر تو باد که دوست بدى هستى، چه بسیار صبح و شام که صاحب و طالب حق کشته گشته، و روزگار، بَدَل نمىپذیرد؛ و امور به خداى بزرگ باز مىگردد، و هر ذى وجودى از این راه که من رفتم، رفتنى است».
16- این مثل را در جائى به کار مىبرند که کسى مجبور بر انجام امرى شود که آن را مکروه بدارد.
17- ارشاد شیخ مفید 2/93.
18- العقد الفرید 4/168.
19- سوره آل عمران: 178، 179. «گمان نکنند آنان که به راه کفر رفتند که مهلتى که ما به آنان دهیم به حال آنان بهتر خواهد بود، بلکه مهلت براى امتحان مىدهیم تا بر سرکشى بیفزایند و آنان را عذابى است خوار و ذلیل کننده خداوند هرگز مؤمنان را وانگذارد بدین حال کنونى، تا آن که آزمایش کند بدسرشت را از پاک گوهر».
20- البدایة و النهایة 8/192.
21- الامام الحسین و اصحابه 259
22- مقتل الحسین مقرم 281.
23- بحار الانوار 45/3.
24- در حدیث مناجات موسى علیهالسلام آمده است که گفت: خدایا! چرا امت پیامبر خود، محمد را بر دیگر امتها فضیلت دادى؟
خداى تعالى فرمود: آنان را به جهت 10 خصلت فضلیت دادم: نماز و زکات و روزه و حج و جهاد و نماز جمعه و نماز جماعت و قرآن و علم و عاشورا.
موسى سؤال کرد: عاشورا چیست؟
خداى تعالى فرمود: گریستن بر فرزند محمد صلى الله علیه و آله و سلم و مرثیه و عزادارى بر فرزند پیامبر برگزیده. اى موسى! هر بندهاى از بندگانم در آن زمان که او بگرید و یا تباکى کند در سوگ فرزند مصطفى او را پاداش بهشت دهم، و هیچ بندهاى از بندگانم از مال و ثروت خود در راه محبت فرزند دختر پیامبر صرف ننماید مگر این که پاداش هر درهم را هفتاد درهم در دنیا عطا کنم و در بهشت متنعم شود و از گناهان او در گذرم، به عزت و جلالم سوگند هیچ زن یا مردى قطرهاى از اشکش در روز عاشورا و یا غیر آن جارى نگردد مگر این که او را پاداش صد شهید عطا نمایم. (مجمع البحرین 3/405 - لغة عشر).
25- اثبات الوصیة 126/ مختصر تاریخ ابن عساکر 7/146/ و در اثبات الهداة 2/583 همین مطلب را حلبى از امام صادق علیهالسلام نقل کرده است.
26- بحار الانوار 45/4.
27- ارشاد شیخ مفید 2/95.
28- ممکن است مراد از مدینه در اینجا، کوفه باشد، زیرا بعید به نظر مىرسد که اهالى مدینه در لشکر عبیدالله شرکت کرده باشند؛ و شاید هم گروهى از اهل مدینه که به کوفه آمده و در آنجا سکنى گزیدند مراد باشد، زیرا کوفه شهرى بود که سکنه آن را ملیتهاى مختلف تشکیل مىداد.
29- کامل ابن اثیر 4/60.
30- ارشاد شیخ مفید 2/96.
منبع: رجانیوز
ارسال نظر