روایتی از نان آوران کوچک
دستهای کوچکی که سفره عید را می چینند
کلاسهای درس در روزهای پایانی سال قرارشان بر مدار همیشگی می چرخد اما بعضی از دانش آموزان مجبورند میزونیمکت را رها کرده وروزهای مانده به عید را به کاسبی بپردازند تاشاید نان آوران کوچک خانه باشند.
به گزارش گلستان 24، اسفند قدم هایش را آرام آرام برمی دارد تا جای خود را به نوروز بدهد. مردم برای خریدهای نوروزی خود خیابان اصلی شهر را شلوغ تر از روزهای دیگر سال کرده اند به طوری که در برخی پیاده روها و خیابان ها باید شانه هایت را کج کنی تا خود را از جمعیت خریدار و فروشنده عبور دهی.
دراین میان اما کودکان و نوجوانانی را می بینی که مقابل رهگذران می ایستند شاید کالای کوچک و ارزان قیمت دست خود را به رهگذری بفروشند.
یکی شاخه عنبربو می فروشد و یکی آینه کوچکش را داد می زند و دیگری بسته شمعی را مقابل چشمی می گیرد تا با فروش آن شمع شب عید خانواده را روشن کند.
اینها همان کودکانی هستند که تابستان ها اوقات فراغت خود را در خیابان های شهر می گردند و نان روزهای گرم خانواده را با دست های کوچکشان درمی آورند و الان هم روزهای آخر سال ۹۳ را از کلاس های درس راهی شده اند تا هرطور شده سفره فقیرانه عید خانواده را بچینند.
شاید همسالان این بچه ها حالا در هوای خیس شمال سبزه ها و جنگل های بغل دست دریا را لبخند می زنند و کنار شن های ساحلی بستنی های سرخوشی گازمی زنند اما بچه های انبار غله مجبورند آستین ها را بالا بزنند تا نان آوران خانه باشند.
اینجا کوهدشت است، شهری که نه کارخانه ای دارد و نه جایی که مردم بیکارش را به خود مشغول کند تا دست شب عیدشان در جیب دستمزدهای خود باشد.
مردمی که یک چشمشان به بخشش آسمان است و چشم دیگرشان به بذرهای پاشیده ای که از دل زمین های کشاورزی روییده اند شاید به سخاوت باران قد بکشند و به مزرعه های رقصان تبدیل شوند؛ وگرنه باید درخیابان های پر از چاله پلک بیکاری به هم بزنند.
اما غیرت بچه های کوهدشت انگار دست به کار شده تا در سال های بی بارانی و بیکاری برادران و پدران خود را کمک کنند و اینان هم سهمی در پهن شدن سفره ساده عید داشته باشند.
یکی از بچه ها درحالی که جعبه ای شمع ساده در مشت گرفته به خبرنگار مهر می گوید: پدرم پیر و از کار افتاده است و من مجبورم تلاش کنم تا برای خواهر و بردارهایم لباس عید تهیه کنم.
پسر نوجوان می گوید که در مقطع راهنمایی یا همان متوسطه اول درس می خواهد و حرفهایش را با حسرتی عمیق ادامه می دهد: پدرم کارش کشاورزی است و کاش بتواند کرایه خانه را جور کند.
یکی دیگر از این نوجوان ها که برای صرف نهار مختصرش به پارک کوچک شهر آمده می گوید: این روزها بازار خیلی شلوغ است و اگر به خانه بروم ممکن است نتوانم درآمد خوبی داشته باشم به همین خاطر به خوردن سمبوسه ای در پارک اکتفا می کنم.
حسین ادامه می دهد: دو برادر با مدرک لیسانس دارم که هر دو برای کار به تهران رفته اند و من هم مجبورم روزهای مانده به عید را به مدرسه نروم تا هزینه سفره و خرید عید را دربیاورم.
پوریا چند پلاستیک گیاه محلی که لک ها به آن "پقازه" می گویند در دست دارد و کنار نگاه عابران ایستاده تا روزی خانواده اش را از سبزی های بهاری به دست بیاورد و می گوید سرمایه ندارد و مجبور است هرروز به دشت بزند تا چند ساعت را به کندن این سبزی خودرو وقت بگذارد و حاصل آفتاب سوختی اش را به شهر بیاورد و بفروشد.
اصغر نونهالی است که تنها یک جعبه آدامس برای فروختن دارد و می گوید: سرمایه ندارم وسایل مورد نیاز مردم برای عید را بخرم و بفروشم به همین خاطر هرروز چند جعبه آدامس می خرم و می فروشم.
اصغر می خواهد از پول آدامس ها لباس عید بخرد و حرفهایش را با اندوه ادامه می دهد: پدرم کارگر است و نمی تواند لباس همه بچه ها را تهیه کند به همین خاطر خودم دست به کار شده ام شاید برای عیدم لباس بخرم.
از درآمد پسر نونهال می پرسم و با رضایتی عمیق می گوید که روزانه ۱۰ تا ۱۲ هزارتومان سود می کند.
نان آوران روزهای پایانی سال همه از خانواده هایی هستند که یا از راه کارگری و یا کشاورزی گذران زندگی می کنند و شاید اگر کارخانه ها و پروژه هایی در کوهدشت باشد این بچه ها مجبور نباشند اوقات تحصیل و تفریح خود را دست به کار شوند تا لقمه ای به یاری پدران بیکار خود ببرند./مهر
ارسال نظر