چند اثر طلاق بر کودکان
اگر شما والدینی هستید که قصد جدایی از همسرتان را دارید اما نمیدانید این کار چه تأثیری بر فرزند شما دارد؛ آیا آنها وحشتزده خواهند شد و یا از شما بیزار خواهند گشت؟
اگر شما والدینی هستید که قصد جدایی از همسرتان را دارید اما نمیدانید این کار چه تأثیری بر فرزند شما دارد؛ آیا آنها وحشتزده خواهند شد و یا از شما بیزار خواهند گشت؟ در اینجا ما به چند پاسخ جالب از طرف خود فرزندان که در سایت Reddit Thread نوشتهاند اشاره مینماییم.
- احساس افسردگی دارند.
شخصی در این سایت نوشته است: در مدرسه دیگران را مورد آزار قرار میدادم و قلدری مینمودم. با جدایی والدینم از هم این وضعیت شدیدتر شد؛اما بعد از چند هفته احساس افسردگی به من دست داد و ساکت و خجالتی شدم. من تنها ده سال داشتم و متوجه نمیشدم که چرا پدرم ما را ترک میکند و مادرم نیمهشبها گریه میکند. خواهر کوچکترم بیشتر از من سردرگم بود و این من را بیشتر وحشتزده میکرد.
- احساس آرامش میکنند.
برخی اظهار میکنند که تقریباًهمهی دوران نوجوانیشان را با این آرزو گذراندهاند که ایکاش والدینشان از هم جدا شوند زیرا آنها مدام در حال جروبحث و دعوا بودهاند وزندگی را غیرقابلتحمل کرده بودند.
- فشار مالی را در زندگی احساس میکنند.
برخی فرزندان فشار مالی را که بر دوش یکی از والدین گذاشته میشود را احساس میکنند. یکredditor مینویسد: مادر من برای تأمین معاش زندگی مجبور بود مدام کار کند. گاهی دو نوبت و گاه نیز سه شیفته کار میکرد؛ او بسیار فداکاری میکرد بااینهمه زندگی سختی داشتیم.
- سرزنش دیگران
زندگیای را که میشناسید و با آن انس گرفتید بعد از جدایی والدین تغییر میکند و برای کودک طبیعی است که نتواند بهسادگی با تغییرات کنار بیاید. یکی از آنها مینویسد: من حتی مسئولیت کارهای خود را نیز قبول نمیکردم و برای هر چیزی آنها را سرزنش میکردم و والدینم را مسئول همهی ناراحتیهای خود میدانستم.
- آنها جدایی والدین را نمیتوانند بپذیرند حتی در بزرگسالی
منتظرشدن برای اینکه کودکان بزرگ شوند تا مسئلهی جدایی شما برای آنها قابلهضمتر شود کار بیهودهای است. شخصی مینویسد: زمانی که والدین من از هم طلاق گرفتند 29 سال داشتم و نیمی از اوقات خود را بیرون از خانه سپری میکردم اما بازهم نمیتوانستم با جدایی والدینم کنار بیایم و آزرده میشدم.
- آنها از یک نفر حمایت و طرف دیگر را سرزنش نمیکنند.
شخصی در سایت Reddit Rhread مینویسد: بعد از طلاق، حضانت من با مادرم بود و آخر هفتهها را با پدرم سپری میکردم. او مدام مادر را سرزنش میکرد و به او اهانت مینمود و من را وحشتزده میکرد. او از مادرم بیزار بود اما من هر دو را دوست داشتم و نمیتوانستم حرفهای او را بپذیرم.
ارسال نظر