از شب قتل چیزی یادم نمیآید
متهم به قتل نگاهش را به قاضی دوخت و گفت: «آن شب من دو بطری مشروب خورده بودم. اصلا یادم نمیآید که با چاقو صابر را زده باشم».
متهم به قتل نگاهش را به قاضی دوخت و گفت: «آن شب من دو بطری مشروب خورده بودم. اصلا یادم نمیآید که با چاقو صابر را زده باشم».
با این حرف، کار به شهود کشید. سه پسر جوان قسم خوردند که شب حادثه وقتی احمد و صابر به سمت عابر بانک میرفتند، احمد چاقویی را پشتش پنهان کرده بود.
به گزارش گلستان 24 ، ساعت ١٠:٥٠ صبح، متهم ٣٧ ساله را به شعبه ٨٤ دادگاه کیفری استان تهران آوردند تا از شبی بگوید که در آن به دلیل یک اختلاف ناچیز مالی، نوجوانی ١٧ ساله را با ضربات مرگبار چاقو از پای درآورد. او که در جریان بازجوییها به قتل صابر اعتراف کرده بود اینبار در دادگاه همهچیز را انکار کرد. او گفت که شب حادثه آنقدر مست بوده که هیچ چیزی یادش نمیآید و نمیداند چه کسی چاقو را در قلب صابر فرو کرده است.
ساعت ١٠:٥٠ با دستور رییس دادگاه، نماینده دادستان از جایش برخاست و کیفرخواست را قرائت کرد. در آن آمده بود که متهم، احمد ٣٧ ساله در تاریخ ٢٩ فروردین ماه امسال در یک نزاع با صابر ١٧ ساله، او را با ضربات چاقو به قتل رسانده است. پزشکی قانونی تست الکل متهم را هنگام وقوع قتل مثبت اعلام و قاتل نیز به جرم خود اعتراف کرده است.
پس از آن پدر مقتول به جایگاه احضار شد. او حرفهای خود را با درخواست قصاص متهم آغاز کرد و درباره روزی که پسرش را از دست داد، گفت: ساعت ١٢ شب بود که صابر از خانه خارج شد تا به خانه برادرش برود. قاتل از همسایههای ما است و خانهاش تنها چند کوچه با ما فاصله دارد. صابر در راه احمد را دید. صابر قبلا سر یک موضوعی با احمد دعوایش شده بود که ما شکایت کرده بودیم و آنها باید یک میلیون تومان به ما میدادند تا رضایت بدهیم. آن شب احمد جلوی صابر را میگیرد و میگوید که باید با ٣٠٠ هزارتومان رضایت بدهی. اما صابر قبول نمیکند و با هم درگیر میشوند. احمد یک چاقو را که با خودش داشت درمی آورد و به پسرم میزند و او را میکشد. من تقاضای قصاص دارم.»
مادر مقتول به روبهرو نگاه میکرد. به زور خودش را نگه داشته بود. او نیز تقاضای قصاص متهم را تکرار کرد و به این ترتیب نوبت به احمد رسید. او در تمام مدت شرح ماجرا از زبان پدر مقتول، سرش را پایین نگه داشته و به زور چشمانش را باز نگه داشته بود. ریش داشت و صورتش به سبزه میزد. وقتی احمد پشت جایگاه ایستاد، همهچیز را انکار کرد. او شب حادثه دو بطری مشروب با پفک خورده بود.
میگفت آنقدر مست بوده که هیچ چیزی یادش نمیآید. احمد درباره روز حادثه گفت: «قبلا صابر با برادر من در قهوهخانه محل دعوایشان شده بود. برادرم به من گفته بود که باید یک میلیون تومان بدهیم تا او رضایت بدهد. شب حادثه در پارک اطراف خانهمان دو بطری مشروب با پفک خوردم. مست بودم. میخواستم بروم چند تا سفارش مردم را از خیاطی محل کارم بگیرم. در راه صابر را دیدم. به او گفتم که بیا با ٤٠٠ هزار تومان رضایت بده. با هم به سمت عابربانک سر خیابان رفتیم. همینجوری در راه سر قیمت با هم بحث میکردیم. از اینجا به بعدش را یادم نمیآید که چطور شد. من چاقویی همراه نداشتم. هیچ چیزی یادم نمیآید.»
متهم به قتل میگفت که نقطه شروع درگیریای که به قتل صابر انجامید یادش نمیآید. در این لحظه مادر قاتل که در دادگاه حضور داشت از دور بلند گفت: «آقای قاضی، صابر همان روز چند بار آمده بود دم خانه ما و فحش میداد. احمد مست بود. یادش نمیآید.»
رییس دادگاه کمی سکوت کرد. انکار قتل از سوی متهم پرونده در حالی بود که او پیش از این هم در بازجوییها و هم در بازسازی صحنه جرم قتل را گردن گرفته و جزییات آن را مو به مو شرح داده بود. اما او اینبار در دادگاه میگفت که «همه اعترافات قبلی را بازجو و بازپرس پرونده به او گفتهاند و او هیچ چیزی از روز حادثه یادش نمیآید». موضوعی که باعث شد رییس دادگاه زیر لب، احمد را خطاب قرار دهد و بگوید که «کارت را خوب یاد گرفته ای». با اظهارات احمد کار به شهود کشید. پس سه شاهد حادثه یک بهیک به جایگاه احضار شدند.
شاهدان حادثه سه پسر جوان بودند. هم قاتل و هم مقتول را میشناختند. سعید، یکی از شاهدان حادثه، با دستور رییس دادگاه پشت جایگاه ایستاد. قسم خورد که جز حقیقت چیزی نگوید. او درباره شب حادثه گفت: «شب حادثه من و دوستانم عروسی بودیم. نیمههای شب بود که یکی از دوستانم به نام علی با دلهره پیش من آمد و گفت که از ته کوچه، صابر و احمد را دیده که دارند با هم به سمت عابربانک سر خیابان میروند اما احمد یک چاقو را پشتش پنهان کرده. ما خیلی ترسیدیم. سریع خودمان را به آنها رساندیم. وقتی رسیدیم من به شوخی احمد را بغل کردم و او را گشتم. نمیدانستم که او چاقو را در جوی آب جاساز کرده.»
سعید ادامه داد: «احمد و صابر یک خردهحسابی با هم داشتند. احمد میگفت ٤٠٠ هزار تومان بیشتر نمیدهم. صابر هم میگفت باید ٥٠٠ هزار تومان بدهی. همینجور با هم بحث میکردند تا آخرسر احمد به من گفت که یک کاغذ بگیرم و متن رضایت نامهای را که میگوید بنویسم. او گفت که بنویسم اینجانب احمد... که من به شوخی لقبش را صدا زدم و گفتم که اینجانب احمد مرغی... وقتی این حرف را زدم، احمد به شوخی یک لگد به من زد. یکهو دوباره سر قیمت با صابر بحثشان شد.
صابر یک مشت زد تو صورت احمد. احمد رفت سمت جوی آب. خم شد. نمیدانم در آن تاریکی چطور چاقو را از جوی آب درآورد. صابر کمربندش را باز کرد و چند بار به سمت احمد پرت کرد. ما احمد و صابر را گرفته بودیم. یکهو صابر از دستمان رها شد و رفت سمت احمد که یکهو احمد با چاقو به صابر زد. چاقو رفت توی قلب صابر. او تلوتلوکنان خورد به میله پرچم افتاد. احمد فرار کرد سمتخانه شان. صابر تمام کرد.»
احمد سرش پایین بود و چشمانش بسته. اشک از گونههای مادر صابر سرازیر شد. دو شاهد دیگر پرونده هم حرفهای مشابهی گفتند و سرجایشان نشستند. متهم که برای دفاع آخر به جایگاه احضار شده بود گفت از آن شب که یک همسایه قاتل شد و دیگری مقتول،چیزی یادش نمیآید اما چون در حالت عادی نبود قتل ناخواسته انجام داده و تقاضای عفو دارد.قبل از شروع جلسه دادگاه، مادر مقتول داد میزد و به احمد میگفت: او اندازه پسر تو بود، چطور توانستی...
ارسال نظر