انسان: از قرب وجود تا غربت هستی!

طلاق از وجودوحقیقتی که آنسان انسان در آن عالم اسیر زمان نبود بلکه "هبوطش" اورا "تاریخ"دار کرد وتقدیر برایش" آزادی" را رقم زد که سرنوشت خویش را در زمان" فانی"معلوم کند

ایام خوش آن بود که با دوست به سرشد/باقی همه بیهودگی وبیخبری بود!

به گزارش گلستان24، زمانی بودکه زمانی نبود!زمان معنی کا نتی و نیوتونی نداشت!زمان  باقی بودوساعت ووقت جز درساحت "دیداربینی" تعریف نمی شد!آدمی دراین ساحت درقرب وجود بود واز قصه وغصه جبر واختیارآزاد!وآزادی درمعنای وجود شناختیش برای انسان درقرب حقیقت قدسی انکشافی می آورد که جزتذکار این" انس" چیزی محسوب نمی گردید وبودن رابااذعان بندگی به اعتبار می رساندکه تبیین نبودن بود!مسئله این بود :بودن درپرتو نبودن!وهمه چیز از "خوردن" شروع شد که حاصل غفلت بود وخود به ساکن شدن درعالم غفلت وگسست از عهد ازلی (تبعیت وقبول ولایت حق)انجامید که سرانجامی جز طلاق نداشت! (رجعتى مى خواستم لیکن طلاق افتاده بود!)طلاق از وجودوحقیقتی که آنسان انسان در آن عالم اسیر زمان نبود بلکه "هبوطش" اورا "تاریخ"دار کرد وتقدیر برایش" آزادی" را رقم زد که سرنوشت خویش را در زمان" فانی"معلوم کند! این گناه آغازین بود که برای ادمی آزادی،زمان بودگی،عشق ومرگ را باخود به ارمغان اورد! آدمی که در ساحت" بی زمانی" بود به دنیا آمدودرحسرتی دست نیافتنی درانچه از دست داده به اسطوره ها پناه برد واسطوره هایش را در بی زمانی وبی مکانی تعریف کرد تا ان عالم را فراموش نکند وبه عنوان غایت و اینده درنظر بگیرد چراکه در راه بی بازگشت افتاده بود! باگذرزمان وحاکم شدن غفلت بر وجود انسان اسطوره ها به جای راه بری غایت شدند وآدمی باز از یاد برده بود که ساکن عالمی شده که ماهیت آن غفلت است ومگر نه اینکه دنیا از دنی به معنی پست وپایین ریشه گرفته بود؟ پیامبران امدند تامارابه مسیر واقعی برگردانند ومتذکر حقیقت ومصیرومسیرحقیقی کنند اما زبانمند بودن ادمی اورا از تنزیل وحی به تاویل وتفسیرانداخت واین همه نسبتی را که بعد از" نبی" باید با" ولی" حفظ می کرد از دست داد! اما انسان براساس اراده الهی بی ولی نتواند زیست به همین دلیل قطع ارتباط با ولی حق به معنی انقطاعی ارتباط با ولی نیست بلکه ولی تغییر می کند و انسان خودرابه ولایت باطل سپرده!ولایت باطل نیز خودبنیادی را به بشر عطاکرد که" عقلایت کاسموسانتریک"نتیجه آن بود.

این عقلانیت آن مقدار نسبتی را که بشر درساحت اسطوره با عالم ملکوت برقرار میکرد رانیز برهم زد وبه اسطوره زدایی از عالم پرداخت!مدرنیته حاصل "عقلانیت این جهانی" بود که هرنوع تفکراعم از دین اندیشی،اسطوره گرایی ومتافیزیک اندیشی را نفی وخودرابه عنوان جانشین وبدلی برای انچه از ان یادمی شد قرارداد.

 

باشکل گیری تفکرمدرن ازرنسانس وتمامیت یافتن ان درتکنیک بشر خودبنیادی ونسیان از حقیقت وساحت قدس ووجود را به نهایت خود رساند تاجایی که به" بیخبری" ازاصل خود انجامید ومنجر به از" خودبیگنگی بشر "شد که نه تنها هویت او را از او گرفت بلکه هر نوع  حقیقت درگذشته بشر را محو وآینده را نیز ازاو گرفت تا در سایه "اکنون" بماندوتن به وضعیت موجود بسپارد وعهد پریروزی را که باید درپس فردای تاریخ با موعود بسته شود تا از مستوری به پایان برسد را به محاق فراموشی برده واین امر –ازخودبیگانگی-راولایت تکنیک رقم زده که تنها با تفکر آماده گر منتظر می توان از آن عبورکرد تاباردیگر شاهد میثاق آدمی باشیم:

پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود- مهرورزی توبا ما شهره درافاق بود

پیش ازاین کاین سقف سبزوطاق مینا برکنند- منظرچشم مراابروی جانان طاق بود...

نویسنده : حسین پایین محلی

ارسال نظر

آخرین اخبار