به بهانه بازگشت پیکر مطهر شهید مهدیآقا شریعتی منتشر شد
لحظه شهادت شهید «مهدی آقا شریعتی» به روایت همرزمش «شهباز صلبی»
یکی از همرزمان شهید «مهدی آقا شریعتی» گفت: پشت خاکریز تیراندازی میکردیم که یکدفعه سنگرمان را آتش زدند؛ فکر میکنم مهدی آقا شریعتی همان جا شهید شد به نحوی که دیگر حتی پیکر مطهر ایشان را ندیدم.
به گزارش گلستان 24 ؛ صندوقچه خاطرات شهباز صلبی یکی از همرزمان شهید «مهدی آقا شریعتی» اکنون بعد از 31 سال گشوده شد؛ وقتی خبر آوردند این شهید جاویدالاثر بعد از سالیان متمادی تفحص شده؛ یکی از همرزمانش فرصت را غنیمت شمرد تا حق دوستی را ادا کند و روایتگر گوشهای از خاطرات به یادماندنی آن دوران باشد؛ حالا قرار است خاطراتی را با هم مرور کنیم که به قلم شهباز صلبی به رشته تحریر درآمده است.
من در زمان شهادت شهید شریعتی 14 سال داشتم و در روزهای آخر حیاتشان در کنارشان بودم برای آموزشهای قبل از عملیات کربلای 4 ما در خانههای خالی اروندکنار ساکن شدیم «گروهان دو از گردان علی بن ابیطالب» خانههای قطاری و بهم چسبیده بزرگی بود که حیاط در وسط آن و تقریبا سالم و تخریب نشده بود.
در یکی از اتاقهای خالی من و برادرم «شهید محمد اسماعیل» و اتاق کناری ما هم شهید شریعتی بود، ما در منطقه اروندکنار آموزش غواصی میدیدیم و دوباره برمیگشتیم به داخل آن خانهها آموزش به روزهای آخرش نزدیک شده بود و همه برای مرخصی آماده میشدند که بعد از آن عملیات بزرگ «کربلای4» در پیش بود. 4-3 روز قبل از عملیات زمان غروب آفتاب وارد خرمشهر شدیم و در خانههای مخروبهای که به شکل سنگر در آورده بودند ساکن شدیم.
شب عملیات مراسم شب وداع برگزار شد و دعای توسل خواندیم کم کم برای رفتن به بندر خرمشهر آماده شدیم محل سوار شدن قایق برادرم شهیدمحمدنقی «فرمانده گردان» بچهها را سوار قایق میکرد، سوار که شدیم ناگهان آتش وحشتناکی روی قایقها ریخته شد، بعضی قایقها قبل از حرکت آتش گرفتند چند تن از رزمندهها نیز مجروح شدند این اتفاقات غیر قابل وصف است.
خلاصه ساعت 10 شب بود که فرمان شروع عملیات صادر شد، در تمام این لحظات آتش دشمن یکسره بود و اصلا خاموش یا قطع نمیشد، حدود 6-5 دقیقه بعد آن طرف آب رسیدیم، من دیدم که دوتا قایق که جلوتر از همه بودند در حال سوختن هستند و در آب آتش گرفت که احتمالا یکی از آن دوتا قایق، قایق شهید محمدنقی فرمانده گردان بود چون جلوتر از همه حرکت میکرد.
وقتی رسیدیم آنطرف آب سریع از قایق پیاده شدیم تازه داخل باتلاق افتادیم، در باتلاق به سختی حرکت میکردیم، یواش یواش افتادیم داخل خشکی و در مسیر یک جادهای حرکت میکردیم که دو طرف آن هم نیزار بود، در مسیر سنگر عراقیها دیده میشد به سنگرها میرسیدیم نارنجک میانداختیم و میرفتیم داخل ولی سنگرها خالی بود.
عراقیها خط اول را رها کرده بودند و جلوتر آمدند، به خاطر اینکه در جاده تیراندازی زیاد بود از سمت پایین جاده حرکت میکردیم و جلو میرفتیم «دوطرف جاده یک شیب به سمت پایین داشت که میتوانستیم آنجا سنگر بگیریم و راحتتر حرکت کنیم» ابتدای راه بودیم و چیزی نبود که از قایقها پیاده شده بودیم و تازه اوایل جزیره امالرصاص بودیم که در یکی از سنگرهای قوسی شکل شهید اسماعیل تیر خورد.
وقتی تیر به کلاه اسماعیل اصابت کرد صدایی مهیب بلند شد من این صدا را شنیدم و از کنارش رد شدم، مطمئن نبودم که تیر به کلاه برادرم خورده باشد، حدودا شاید 50 قدم هم نرفته بودم که متوجه شدم اسماعیل نیست؛ برگشتم عقب را نگاه کردم، احساس کردم همان که تیر خورده اسماعیل است اما او شهید شده بود، البته در تاریکی شب چیزی مشخص نبود، فرمانده دسته ما شهید اسماعیل و جانشین او شهید شریعتی بود.
وقتی احساس کردم که برادرم شهید شد غیرتی شدم و گفتم که باید بروم جلو و حتما من هم باید شهید بشوم؛ ولی شدت آتش خیلی زیاد بود نمیتوانستیم خیلی جلو بریم مدام از کنارمان تیر و ترکش و گلوله رد میشد اما متاسفانه هیچ چیزی هم به من نمیخورد.
عراق کاملا برای ما دام گذاشته بود یک جادهای را برای ما گذاشته بود از دور به ما شلیک میکرد و ما هم به هوای اینکه داریم پیشروی میکنیم به سمت جلو میرفتیم ولی در واقع عراقیها میخواستند ما به سمت جلو بکشانند تا خیلی راحت ما را قیچی کنند، فردای آن روز از نیزارها ی دوطرف جاده از پشت به ما حمله کردند و هرکسی که جلو رفته بود یا اسیر شده؛ کشته میشد.
خلاصه رفتیم داخل یک سنگری که استحکامات عراقیها آنجا بود همانجایی که شب قبل بچهها را کتک میزدند، من و شهید شریعتی با هم بودیم، شریعتی در اتاق همجوارمان بود و از قبل هم با شهید اسماعیل صلبی رابطه صمیمی و خوبی داشت، در این لحظه از من پرسید اسماعیل کجا شهید شد؟ گفتم بله؛ گفت شهباز پس تو با من باش، او که از نزدیک حمایتهای شهید اسماعیل را از من دیده بود در قبال حفاظت از من احساس مسئولیت میکرد وقتی خبر شهادت اسماعیل را شنید خیلی ناراحت شد یک لحظه میخواست گریه کند ولی در آن شرایط نمیشد.
من و شهید شریعتی و دو نفر دیگر که از بچههای ارکان گروهان در سنگر بودیم و داشتیم صحبت میکردیم و وضعیت منطقه را بررسی میکردیم یکدفعه دیدیم که هلیکوپتر عراقی از جلوی ما نیرو پیاده میکند ظاهرا نیروهای گارد ریاست جمهوری بودند تنومند و کلاه کج و ....
در این فاصله از سنگر بیرون آمدم و پشت خاکریز تیراندازی میکردیم که یکدفعه دیدم سنگر را زدند و سنگر آتش گرفت؛ فکر میکنم شریعتی همان جا شهید شد به نحوی که من دیگر حتی پیکر مطهر ایشان را هم ندیدم.
بعد از این صحنه جغتایی از بسیجیان شهرستان گنبد گفت باید به عقب برگردیم در آن زمان حدود 12-10 نفر بیشتر نبودیم و به این صورت بود که پیکر پاک شهید شریعتی در عملیات کربلای ٤ جاه ماند و اکنون پس از دو دهه از سپری شدن آن روزها به آغوش وطن باز گشتند درود به روان پاک این شهید بزرگوار.
شهید مهدی آقا شریعتی پس از 31 سال به آغوش گرم خانواده بازگشت
شهید مهدی آقا شریعتی که درچهارم اسفندماه سال 1365 در عملیات کربلای 4 به درجه رفیع شهادت نائل آمد، پس از 31 سال با تفحص کمیته جستجوی مفقودین در منطقه امالرصاص شناسایی و به آغوش خانواده باز خواهد گشت.
انتهای پیام/
منبع : فارس
ارسال نظر