دختر اولین شهید مدافع حرم استان گلستان از پدر می گوید؛

قسمت سوم و آخر، روایت خواندنی زندگی شهید غلامعلی تولی به قلم دختر شهید منتشر شد.

قسمت آخر / روایت زندگی شهیدی که پیکرش از سوریه بازنگشت

به گزارش گلستان ۲۴، "سمانه تولی" دختر غلامعلی تولی روایت زیبایی را از دوران کودکی و نوجوانی تا شهادت شهید تولی بازگو کرد. در این قسمت به بخش هایی دیگر از زندگی این شهید می پردازیم.

 

به نماز اول وقت تاکید فراوان داشت و نماز شب را ترک نمی کرد

غلامعلی مردی متدین و مذهبی و دوستدار امامان و اهل بیت بود، ساده زیست و ساده پوش بود، احترام به پدر و مادر را در درجه ی اول قرار می داد، هیچ وقت به پدر و مادر و بزرگتر از خود و حتی به کوچکترها بی احترامی نمی کرد، همیشه احترام گذاشتن را مقدم می شمرد و به آن سفارش میکرد. مردی مهربان، خنده رو و شاد بود و روحیه ی شوخ طبعی داشت، هیچ وقت از دست کسی ناراحت نمی شد و از مشکلات زندگی و کار شکایت نمی کرد.

به نماز اول وقت تاکید فراوان داشت و نماز شب را ترک نمی کرد، خواندن قرآن را به جوانان و نوجوانان سفارش می کرد و بخصوص نماز جمعه را بر هر زن و مردی سفارش می کرد.

اطاعت از امر رهبری را واجب می دانست. سخت کوش و پر تلاش بود و از هیچ کاری که روزی حلال داشت دریغ نمی کرد.

روحیه ای جوان داشت و ورزش کردن را ترک نمی کرد، همیشه به برادران و خواهران جامعه ورزش کردن را سفارش می کرد و از تنبلی و سستی سخت بیزار بود. بازی با کودکان را دوست داشت و از همبازی شدن با آنها لذت می برد. اهل دروغ و غیبت نبود و حرفی را به نامربوط بر زبان نمی آورد. پدری دلسوز و نگران برای فرزندانش و شوهری مهربان برای همسرش بود. رفتارش با فرزندان همانند یک دوست واقعی بود، همیشه حلال مشکلاتشان و یار و همراه همیشگی همسرش در زندگی بود.

خیر و کمک رسان به دیگران بود و از بخشش به دیگران هیچ وقت دریغ نمی کرد. در کارها به دیگران تا میتوانست کمک می کرد و به این سفارش قرآن که "اول همسایه بعد خانواده" عمل می کرد و هیچ گاه از یاد خدا غافل نمی شد.

 

از همسرش جز صبر زینبی و استقامت هیچ نمی خواست

"سوریه یکی از حلقه های اصلی مقاومت ضد اسرائیلی می باشد و بیش از چند دهه است که در برابر پروژه های آمریکایی-اسرائیلی در منطقه مقاومت می کند و عملا در خارج از باشگاه رژیم های محافظه کار عرب قرار دارد."

 

یک سالی بود که به ماموریت در منطقه ی زاهدان اعزام می شد و دیگر کمتر در کنار خانواده اش بود.

عید سال ۱۳۹۲ را غلامعلی کنار همکارانش در زاهدان بود. ششم فروردین به خانه آمد و ده روزی را با خانواده و به دید و بازدید و صله رحم از اقوام و آشنایان سپری کرد، روز شانزدهم برای شرکت در کلاس های عقیدتی-سیاسی عازم مشهد شد و پس از یک هفته به خانه بازگشت. چند روز بعد دوباره به زاهدان برگشت و سه هفته ای را در آنجا گذراند.

این ماموریت زاهدان آخرین ماموریت وی بود. بعد از این ماموریت چهار روزی را در کنار خانواده و فرزندان سپری کرد و روزها در پادگان در جلساتی که مبنی بر دفاع از کشور سوریه برگزار می شد شرکت می کرد. سرهنگ کوهی فرمانده یگان ۶۰ زرهی عمار یاسر به ضرورت دفاع از حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) در سوریه و همچنین اطاعت از امر رهبری در این خصوص تاکید می کرد و از میان پاسداران به دنبال داوطلبانی برای این امر الهی بود. از آنجایی که غلامعلی ارادت خاصی به اهل بیت و ائمه اطهار داشت و همیشه برای اسلام و مسلمین نگران بود و در هر کاری حتی سخت ترین کارها داوطلب می شد، برای این درخواست نیز دستش را بالا برد و اعلام آمادگی کرد.

طی این مدت هر شب اخبار را نگاه می کرد و تحولات سوریه از اخبار گوش می داد، بمب گذاری ها در سوریه از جمله بمب گذاری آرامگاه حجربن عدی سخت او را ناراحت می کرد و همین امر باعث مصمم تر شدن در رفتنش به سوریه می شد. روز دوم بود، کت و شلوارش را پوشید تا برای گرفتن پاسپورت عکس تهیه کند. اما همسرش از همان لحظه که او را در این لباس دید تنش لرزید و در دلش شور و غوغایی به پا شد و نگران از این لباس پوشیدنش بود. آن روز هر چه پرسید چه شده که این لباس ها را پوشیده ای؟ مگر این لباس ها را برای دامادی فرزندانت نگرفته ای؟ پس چرا؟ !!!

غلامعلی با لبی خندان و چهره ای مهربان به همسرش گفت: چیزی نیست، فقط می خواهم یکبار با این لباس ها بیرون بروم. همین...

در خانه چرخ می زد و با لبخند به همسرش می گفت: عزیز ببین خوشگل شدم؟... چطوره؟... بهم میاد؟... قشنگ شدم؟...

اما همسرش با دلی نگران هیچ نمی گفت فقط مانع از رفتن غلامعلی می شد که اینبار نرود...

هر چه کرد که غلامعلی آن روز بیرون نرود نشد، چند بار از دستش گرفت، حتی در را به رویش بست اما نشد. "به گفته ی خود غلامعلی (قبل از شهادت، در تهران به یکی از همکارانش) که می گفت: مانند حضرت علی (ع) که عمامه اش به در گیر کرد که آن روز از خانه بیرون نرود، همسرم نیز جلویم را می گرفت که حتی آستین کتم درآمد تا آن روز بیرون نروم."

سرانجام قبل از بیرون رفتن از خانه همسرش را به داخل اتاق صدا زد تا بگوید جریان چیست تا کمی آرام بگیرد، همسرش با شنیدن این قضیه نگرانیش بیشتر شد و کاری جز گریه نداشت. غلامعلی تا جایی که میتوانست او را آرام کرد و به صبر زینبیه و رفتار زینبی سفارش می کرد.

شهید غلامعلی تولی (6)

فرزندان هیچ اطلاعی از رفتن پدر به سوریه نداشتند

در مدت این دو روز باقی مانده بین غلامعلی و همسرش رازهایی گفته می شد و از همسرش جز صبر زینبی و استقامت هیچ نمی خواست، حتی در مورد فرزندان هم سخنی نگفت چرا که از بابت آنها با وجود همسرش خاطرش جمع بود. تنها خواسته اش از همسر دعا برای شهید شدنش بود اما همسرش حرف او را جدی نمی گرفت و حتی یک لحظه هم فکر شهادت او را نمی کرد چرا که عاشقانه همدیگر را دوست داشتند و جداشدن از غلامعلی برایش سخت بود. اما دریغ!... که این روزها، روزهای آخر کنار هم بودن است.

فرزندان هیچ اطلاعی از رفتن پدر به سوریه نداشتند، فقط اطلاعی چند براینکه پدرشان به ماموریت می رود مانند دفعات قبل. یک روز قبل رفتن با همسرش به شهرستان گالیکش برای خداحافظی از مادر و برادرهایش رفت و از آنها خداحافظی کرد، اما آنها هم از رفتن غلامعلی باخبر نبودند.

روز رفتن فرا رسید همسرش نگران تر از هر روز با چشمی پر از اشک غلامعلی را بدرقه می کرد و غلامعلی با لبی خندان و با شور و نشاطی خاص با همسر و فرزندانش خداحافظی می کرد، انگار که خود میدانست این دیدار، دیدار آخر است.

اما دریغ از خانواده اش که حتی ذره ای بدانند که این دیدار آخریست که در کنار پدر هستند، آخرین بار است که چهره ی شاد او را می بینند، صدایش را می شنوند.

 

رفتن سختی بود

همسرش پس از خداحافظی، رد کردن از زیر قرآن، ریختن آب پشت سرش و دعا و صلوات برای سلامتی اش فوراً در را بست و به پشت پنجره رفت تا ادامه ی رفتنش را با نگاه های نگران و چشم های پر از اشکش بدرقه کند. آن روز غلامعلی پیراهن سفیدی به تن کرده بود و مانند یک ماه می درخشید و تا هنگام سوار شدنش به اتوبوس در پادگان دیده می شد و همسرش این رفتن را نظاره می کرد. بالاخره اتوبوس حرکت کرد...

چند روزی را در تهران گذراندند و سپس به سوریه اعزام شدند. بعد از رسیدن به سوریه ارتباط تلفنی غلامعلی با خانواده اش قطع شد و دیگر نتوانست با آنها ارتباط برقرار کند همین امر نگرانی خانواده را بیشتر می کرد.

چهار روز اول را در سوریه به آموزش تانک به سربازان سوری گذراند تا اینکه روز پنجم در تاریخ ۱۳۹۲/۰۲/۲۷ روز جمعه غلامعلی و چند نفر دیگر برای شناسایی منطقه ای می روند. همکاران هر چه از او می خواهند که به این شناسایی نیاید اما او برای رفتن پافشاری می کند.

ساعت های ۱۱-۱۰ صبح وقتی به منطقه می رسند با حمله تروریست ها روبرو می شوند که در این درگیری یکی از ماشین ها عقب نشینی می کند اما ماشینی که غلامعلی در آن بود گلوله باران می شود و از حرکت بازمی ایستد. بر اثر گلوله هایی که به سمت ماشین برخورد می کند چند نفری زخمی می شوند و در بین آنها تنها غلامعلی با اصابت گلوله ای به سرش شهید می شود.

پس از ساعت ها درگیری زخمی ها را به عقب برمی گردانند اما غلامعلی تنها در ماشین می ماند و به نقل از همرزمانش که گفتند: "دیدیم تروریست ها آمدند و غلامعلی را که شهید شده بود با خود بردند." و دیگر پس از آن هیچ کاری از دست کسی برنیامد.

غلامعلی به دو آرزویش که هنگام رفتن از همسر و فرمانده اش خواسته بود، رسید.

اولی شهادت و دومی برنگشتن پیکرش بود.

"چند ماهی پس از شهادت تعدادی از افراد فامیل و همچنین دخترش خواب هایی می دیدند که همه یک تعبیر داشت و آن این بود که غلامعلی یکی از یاران امام زمان(عج) است."

 

به قلم دختر شهید مدافع حرم غلامعلی تولی، سمانه تولی
تنظیم: محبوبه اسپانلو
 

انتهای پیام/

 

ارسال نظر

  • ناشناس
    0

    روحشون قرین و غریق رحمت الهی

آخرین اخبار