فرصتي براي نشان دادن چهره ي واقعي آمريكا!
استفاده از ظرفیت فیلمسازان و هنرمندان مستقل دنیا بالاخص هنرمندان و فیلمسازان امریکایی که سهم به سزایی در برملا ساختن دستهای آلوده سیاستمداران امریکایی دارند فرصتی است که باید مورد توجه مسئولین قرار بگیرد.
ریک آلتمن، استاد دانشگاه پرینستن آمریکا در کتاب خود به نام «فیلمهای موزیکال آمریکایی» که در سال ۱۹۸۷ (صدمین سال سینما) منتشر کرد، ایدئولوژی آمریکایی را با عنوان «فرهنگ آمریکایی» این گونه تعریف کرده و تاثیر آن را در فرهنگ و آداب و رسوم دیگر سرزمینها، توضیح میدهد: «... بیش از نیم قرن آثار سینمای هالیوود، نقش بزرگی را در تحکیم و قوام جامعه آمریکایی (البته براساس فرهنگ و ایدئولوژی آمریکایی) ومعرفی آن به دنیا ایفا کردند. سینما به عنوان یکی از پرخرجترین تولیدات، خصوصا در ژانرهایی که پیوند بیشتری با دیگر آداب و سنتهای فرهنگی آمریکایی داشت، به طور مرتب برای تبلیغ اهداف فرهنگی و هنری و همچنین اقتصادی و اجتماعی سردمداران آمریکای پس از جنگ (که قصد تسلط بر جهان در سر داشتند) به کار گرفته شد... فیلمهای هالیوودی آنچنان نفوذی در زندگی روزمره جماعت عاشق سینما داشت که ناخودآگاه رسوم آمریکایی را در دیگر جوامع گسترش میداد... فیلم هالیوودی همیشه نگاهها را از معضلات عمیق جامعه بشری به دلمشغولیهای جامعه آمریکایی سوق میداد و به شکلی آرمان شهر فرهنگ یانکیها را به تماشاگران سادهلوح حقنه میکرد (و میکند) که آنها حتی در دورترین جوامع نسبت به آمریکا هم دغدغههای فرهنگی غربی را مسئله خود به حساب میآوردند. آنها قانع شدند که همچون قهرمانان همان فیلمها زندگی کنند، لباس بپوشند و حتی موی سر خود را آرایش کنند که همه و همه در واقع تقلیدی از زندگی اسطورهای آمریکایی بود و بس ...»
نگاهی به پیدایش هالیوود و نقش صهیونیزم در آن
یهودیان در چند رشته مهم در دنیا از جمله فیلمسازی و سیاست نقش بسزایی را بر عهده دارند. پس از ساخت دوربین و تصاویر متحرک توسط توماس ادیسون (مخترع لامپ برقی) سه نفر از یهودیان ساکن امریکا بنام «سام گلدوین» ، «جک هنری وارنر» و «لوییس بی مایر» هالیوود را ایجاد کردند. بزرگترین استودیوهای هالیوود (پارامونت٬ یونیورسال، برادران وارنر٬ مترو گلدون مایر٬ کلمبیا و فاکس) در قرن بیستم وتوسط یهودیان تاسیس و یا توسط آنان خریداری و سامان دهی شده است. احاطه هالیوود توسط یهودیان چنان سریع صورت گرفت که هنری فورد در کتاب «استقلال نازپرورده»، به این نتیجه می رسد که «یهودیان نه تنها بر 50 درصد از صنعت فیلمسازی، بلکه تقریبا تمامی آن را در اختیار دارند. اینان با حضورشان در هالیوود (در سال ۱۹۸۸ عصر تولید فیلمهای ناطق) دنیا را در دست خود گرفتند به طوری که در حال حاضر به جد میتوان گفت علاوه بر تسلط برفیلمسازی امریکا این صنعت رانیز در کشورهای دیگر مثل هندوستان و... زیر سلطه خود گرفته اند.» سینمای آمریکا علی رغم این که گاهی اوقات به هالیوود نسبت داده میشود، تنها به صنعت فیلم در آمریکا اشاره ندارد. از زمینههای دیگر میتوان به فیلمهای مستند، علمی و... اشاره کرد. همانطور که موسیقی آمریکا در دنیا معروف میباشد، سینمای آمریکا هم تائیر به سزایی در سینمای جهان در قرن بیستم داشتهاست. تاریخچه سینمای آمریکا را میتوان به چهار دوره تقسیم نمود: دوره فیلمهای صامت، سینمای کلاسیک هالیوود، هالیوود جدید و دوره معاصر (بعد از سال ۱۹۸۰ تا کنون). در سال ۱۹۱۰ کارگردان «د.دابلیو.گریفیث» از طرف شرکت «بیوگراف» همراه با گروه بازیگرانش آغاز به ساختن فیلمی در محلی نزدیک لسآنجلس کردند. این شرکت ترجیح داد تا فیلمهای دیگری هم در آن مکان و مناطق نزدیک به آن بسازد، آن محل را «هالیوود» نامیدند.
سینما و فیلم مستقل
اصطلاح سینمای مستقل (independent cinema) به روشی سینمایی اشاره میکند که نسبت به سینمای رایج و مسلط در مواردی به صورت یک آلترناتیو در میآید یا موضعی مخالف به خود میگیرد. سینمای مستقل خود حاوی طیفی از شیوههای فیلمسازی است که هم تجاری و هم غیرتجاری هستند و در عین حال در محدوهای خارج از نظامهای توزیع و عرضه فیلم قرار دارد. شیوة مستقل هم مانند تمامی گونههای فیلمسازی در سینما از سوی عوامل ایدئولوژیک، فناورانه و اقتصادی حمایت میشود و به وسیلة آنها شکل میگیرد.فیلم مستقل یعنی خلق اثری با نگاه تازه و دگراندیشانه، سینمای مستقل را از روی فرم و محتوایش میتوان شناخت و در تعریف سادهتر درست در مقابل سینمایی هالیوود قرار میگیرد هالیوودی که اغلب تولیداتش با یک فرمول متداول ساخته میشوند و با تبعیت از دنیای صنعت یکسان سازی با تولید انبوه را خطمشی خود قرار داده است. هالیوود بیشتر از هر هدفی صنعت و تجارت را در سینما دنبال میکند و مثل هر ساختار گندهای به مراجع قدرت گرایش خاصی دارد اما سینمای مستقل همیشه رویکردی انتقادی به اربابان قدرت از خود نشان داده است. سینمای مستقل آمریکا عمدتا بعد از دهه ۶۰ میلادی حضور پیدا کرد. پیش از آن استودیوهای هالیوودی اجازه نمیدادند که کارگردانان فیلمهای خودشان را بسازند وشدیدا بر فیلمها احاطه داشتند. کسانی مثل جان فورد و هیچکاک نمیتوانستند که فیلمهای خودشان را تدوین کنند چون تهیهکننده بر آنها اعمال نظر میکرد. اما بعد از دهه ۶۰ و ظهور مکاتب گوناگون در هنر و همچنین تغییر علاقه مردم و جوانان به فیلمهایی که فرهنگ عامه داشتند باعث شد که تهیهکنندگان هالیوودی هم به فیلمهای مستقل تر بیشتر توجه کنند.واینجا بود که کارگردانان جوان و نوجویی مثل اسپیلبرگ، اسکورسیزی، کاپولا ودی پالما هم بتوانند که فیلمهای موردعلاقه خودشان را بسازند و تهیهکنندگان هالیوودی هم به آنان توجه ویژهای بکنند. پس از این زمان و شروع دهه هفتاد، هنگامی بود که سینمای آمریکا راه ورود مضامین و داستانهای تازه را در اشارات انتقادی صریح به جامعه، فرهنگ، سیاست خارجی و امنیت داخلی ایالات متحده پیدا کرد. پیشروی همگانی فیلمسازان جریان عمده سینمای آمریکا و فیلمسازان مستقل و سایرین در این مسیر، چنان بود که از بعدازظهر سگی تا راننده تاکسی، از پدرخوانده ۲ تا فیلمهای وودی آلن و رابرت آلتمن و جان شلزینگر و میلوش فورمن، جایجای فیلمهای آمریکایی سرشار از نگاه تند و ناقدانه فیلمسازان و فیلمنامهنویسان به جامعه و تاریخ کشورشان میشد.
اسکار و مراکز تغذیه محتوایی آن
مراسم اسکار، رسمیترین برنامه سینمایی آمریکا و غرب است که به نوعی اعلام سیاستهای هنرهفتم در دنیای غرب به شمار میآید. چنانچه بین برگزیدگان این مراسم و سایر مراسم مشابه همچون بافتا در انگلیس، سزار در فرانسه، گویا در اسپانیا و یا گلدن گلوب (از سوی روزنامه نگاران خارجی مقیم هالیوود) شباهتهای بسیاری وجود دارد و اشتراکات لیست جوایز مراسم یاد شده و حتی سایر انجمنهای نقد در سراسر آمریکا و اروپا و همچنین اتحادیههای صنفی و هنری، این فرضیه را تقویت میکند که گویا همه این مراکز و آکادمیها و نهادها وانجمنها و اتحادیهها از یک هسته مرکزی خط گرفته و تغذیه میشوند. وگرنه چطور امکان دارد در سینمایی با تولید بیش از ۱۰۰۰ فیلم در سال، تا این حد انتخابها و گزینشها به یکدیگر شباهت داشته باشد! (اگرچه واقعیت این است که برخلاف تصور رایج، آن هسته مرکزی، یک نهاد یا سازمان و یا ارگان رسمی نیست، بلکه مجموعهای از رسانههای مکتوب و دیداری و شنیداری است که توسط همان صاحبان کمپانیهای سینمایی هدایت و کنترل میشوند که اغلب از گردانندگان کارتل و تراستهای اقتصادی و مسئولین تینک تانکهای استراتژیک و صاحبان کارخانههای اسلحه سازی نیز بوده و به نوعی دولت غیر متمرکز ایالات متحده را تشکیل میدهند. افرادی مانند «جرج سوروس»، «رابرت مرداک» و «تد ترنر» که به عنوان نمونهای از مردان همین دولت غیرمتمرکز علاوه بر بنیانگذاری شبکههای CNN، WTBS، TNT، کانالهای تلویزیونی TCM و غول رسانهای VOL شامل مجموعه TIME WARNER و کمپانی برادران وارنر را هم میشود و در برخی کارخانههای تسلیحاتی هم شریک بوده، سال گذشته نیز به طور رسمی اعلام شد که از مشاوران موسسه استراتژیک CSIS گردیده است!
آثار منقدانه و تحریم اسکار علیه آنها
از جمله فیلمهای منقدانه سیاستهای امریکا که در این سالها ساخته شده اند و به رغم تحسین منتقدان و سینما شناسان کمترین توجهی در مراسمات و جشنواره هایی مثل اسکار به آنها نشده است، می توان به آثار ذیل اشاره کرد: «چوپان خوب» (رابرت دونیرو) که درباره شکل گیری سازمان سیا از یک جمعیت سری ماسونی، متعصب و مخوف به نام «جمجمهها و استخوانها» بود، «پرچمهای پدران ما» (کلینت ایستوود) که قهرمان سازیهای جعلی در تاریخ آمریکا را زیر ذره بین میبرد، «یک گلوله را بگیر» (فیلیپ نویس) که به جنایات رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی در دوران حمایتهای آمریکا و انگلیس میپرداخت، «الماس خونین» (ادوارد زوییک) که تجارت خونین الماس توسط سفیدپوستان از آفریقا به لندن را در کادر خود قرار میداد، «کوکب سیاه» (براین دی پالما) و «هالیوود لند» (آلن کولتر) که هر دو فیلم، روی دیگر سکه هالیوود را در خانههای بدنام و همچنین قتلها یا خودکشیهای فجیع را به تصویر میکشیدند، «نفوذی» (اسپایک لی) که به همکاری صهیونیستها با نازیهای آلمانی در جنگ دوم جهانی برای لو دادن یهودیها و کمونیستها اشاره داشت، «مرد سال» (بری لوینسن) که در آن یک کمدین شوهای تلویزیونی، رییس جمهوری آمریکا میشد و ماجراها وتقلبات معمول پشت پرده انتخابات ودستهای نامریی شرکتهایی که در سایه قرار دارند را برملا میساخت، «فساد میامی» (مایکلمان) که درباره فساد پلیس آمریکا بود، «پالس» (جیم سونزرو) که به خطر افزاینده ابررسانههایی همچون اینترنت و موبایل بر زندگی بشر میپرداخت، «بابی» (امیلیو استوز) که با پرداختی قوی ماجراهای پیرامون ترور رابرت کندی را در سال ۱۹۶۸ نشان میداد، «مرگ یک رییس جمهور» که اثری هوشمندانه در به تصویر کشیدن تخیلی یک مستند گونه درباره ترور جرج بوش در آینده بود، «آپوکالیپتو» (مل گیبسون) که مقایسهای تاریخی تصویری بر سر شباهتهای تمدن مضمحل شده قوم «مایا» و حکومت کنونی آمریکا به عمل آورده بود (ضمن اینکه گیبسون بعد از ساختن فیلم «مصائب مسیح» مورد تنفر یهودیها و البته آکادمی اسکار قرار گرفته است)؛ «نلسن نصفه» که افسرده شدن یک معلم جوان تاریخ را از گذشته کشورش آمریکا نشان میداد؛ و ...»
چند نفر از هزاران!
گذشته و تولید اثاری با نگاه منقدانه به سیاست های خارجی و برخی فسادهای دولت امریکا توسط فیلمسازان صاحب نام و مشتهر و معروفی مثل «اسپایک لی» خالق فیلم ارزشمند «مالکوم ایکس»، «دیوید لینچ» به عنوان برترین کارگردان سینمای مستقل شناخته شده که با آثار غیرمتعارف و ساختارشکنانه اش نسبت به قوانین هالیوود، نه تنها استقلال خودش را به اثبات رسانده بلکه اغلب در هر موقعیت دراماتیک و غیردراماتیکی برای نواختن دنیای هالیوود! کوتاهی نکرده است؛ اشاره کرد. «دیوید لینچ» کارگردان، موسیقیدان و نقاش سرشناس آمریکایی و خالق آثار سرشناسی چون «مرد فیلنما»، «مخمل آبی» و «جاده مالهلند» است که اگرچه فیلمهایش موفقیت چندانی در گیشه سینماها کسب نکردهاند، اما همیشه مورد توجه منتقدین و اهالی سینما بودهاند. البته در این لیست نام فیلمساز بزرگ و چهره سرشناس عالم سینما «الیور استون» با اثاری کاملا انتقادی نسبت به سیاست دولت های امریکا در دنیا و بحث امنیت ملی را نباید فراموش کرد و ذکر نکرد! «اولیور استون»، فیلمسازی است که فیلم هایی همچون «پلاتون»، «وال استریت»، «جی.اف.کندی»، «قاتلین بالفطره»، «نیکسون» و «مرکز تجارت جهانی» را بر پرده سینماها آورده است. استون که در جنگ امریکا علیه ویتنام حضور داشته که فیلم «پلاتون» وی ثمره همین حضور است جزو معدود کارگردانان عصیانگر و افشاگری ست که امور سیاسی را دستمایه آثار خود قرار می دهند و نگاه انتقادی خود را از پشت دوربین معطوف دولت آمریکا و سیاست های آن می کنند. استون، فیلمسازی است که ۳ بار اسکار گرفته به کرات موضع سیاسی و انتقادگرای خود را نسبت به دولت آمریکا بخصوص سیاست های جورج بوش و جنگ آمریکا با عراق اعلام کرده و جزو نخستین فیلمسازانی است که یازده سپتامبر و تبعات پس از آن را در فیلمی پرفروش و به شیوه ای داستانی روایت کرده است. «الیور استون» اخیرا امتیاز مربوط به رمان «پروندههای اسنودن، داستان پشت پرده تحت تعقیبترین مرد دنیا» نوشته «لوک هاردینگ»، روزنامهنگار را خریداری کرده است. استون قرار است نوشتن فیلمنامه این فیلم را بزودی آغاز کند و اعلام شده که فیلمبرداری این فیلم نیز پیش از پایان سال میلادی جاری شروع خواهد شد. وی در این باره گفته است این یکی از بزرگترین و شگفتآورترین داستانهای عصر من است، یک چالش حقیقی!
پرونده ای برای مایکل مور
نفر دیگری را که باید به نام و اوازه او در مخالفت با دولتهای امریکا و سیاست های سبوعانه اش در قبال دیگر کشورها و ملتها دقت و توجه بیشتری داشت، «مایکل مور» فیلمساز، نویسنده، منتقد اجتماعی و فعال سیاسی- اجتماعی است. «مور» کارگردان و تهیهکننده مستند معروف و جنجالی «فارنهایت 11/9» (با محوریت موضوع عملیات انهدام برجهای دوقلوی تجارت جهانی امریکا) است که با فروش 200 میلیون دلار در سرتاسر جهان، پرفروشترین مستند تاریخ است و در سال 2002 جایزه نخل طلایی جشنواره کن را به خود اختصاص داد. دو فیلم مستند دیگر وی به نام «سیکو» و «بولینگ برای کلمباین» نیز جزو 10 مستند پرفروش جهان هستند. وی در سال 2002 با فیلم «بولینگ برای کلمباین» موفق به کسب جایزه اسکار شد. «مور» در فیلمهایش به انتقاد از جهانیسازی، شرکتهای بزرگ، حق مالکیت سلاح، بیل کلینتون و جرج دبلیو بوش، جنگ عراق، سیستم خدمات درمانی آمریکا و کاپیتالیسم پرداخته است. او یک کاتولیک است اما اظهار کرده است که با آموزههای کلیسا درباره موضوعاتی نظیر سقط جنین و ازدواج همجنسبازان با هم مخالف است.
وی در مصاحبه ای درباره فیلم توهین آمیز 300 گفته است: «به خاطر وجود فیلم سازان نادان در هالیوود متاسفم، هر چند توقع دیگری از [کمپانی] «برادران وارنر» ندارم. گرچه وجود انواع تفکرات در هالیوود را لازم می دانم، اما تنها می توانم بگویم متاسفم به خاطر وجود فیلمسازان و کمپانی هایی چون «برادران وارنر»، که بدون استناد به تاریخ و تنها از روی عصبانیت اقدام به تهیه فیلم های تاریخی علیه کشورهای صاحب هویت می کنند. بر خلاف بیشتر مردم آمریکا که از تاریخ ایران مطلع نیستند، من به دلیل مخالفت دولت جرج بوش با ایران، سعی کرده ام حداقلی از تاریخ این کشور را بدانم.»
وی در واکنش به این مطلب که «کمپانی برادران وارنر در بیانیه ای، فیلم 300 را افسانه دانسته است»، گفته است: اگر تعریفی که از ماجرای فیلم کردید درست باشد، این اظهارنظر، گناه و اشتباه [کمپانی] «برادران وارنر» را بزرگتر می کند، چرا که ساخت فیلمی خلاف واقع آن هم به شیوه ای اغراق آمیز در مورد یک کشور بر اساس داستانی افسانه ای، رفتاری به شدت غیر حرفه ای است، این اظهارنظر برای من آمریکایی هم پذیرفتنی نیست. من به عنوان یک آمریکایی به جای سازندگان 300 و مشخصاً برادران وارنر، از مردم ایران عذرخواهی می کنم. ایرانیان باور کنند که همه آمریکایی ها مثل بوش، چنی و سازندگان فیلم 300 نیستند.
این مستند ساز مشهور آمریکایی، همچنین در مورد ایران گفته است: با این که خیلی دوست دارم ایران را ببینم، اما تا به حال نتوانستم به ایران بیایم. گرچه به خاطر فیلم «بولینگ برای کلمباین» یک قطعه فرش زیبا از سوی «جشنواره فجر» برایم ارسال شده که در مقابل درب داخلی منزلم انداخته ام. هر کسی هم به خانه ام می آید از زیبایی این فرش تعریف و تمجید می کند و البته به او می گویم، این فرش حاصل دسترنج مردمانی است که به گفته ی یک احمق روانی، این روزها جزء کشورهای «محور شرارت» است!
و حرفی با حقوقدان ها!
کلام پایانی اینکه استفاده از ظرفیت فیلمسازان و هنرمندان مستقل دنیا بالاخص هنرمندان و فیلمسازان امریکایی که سهم به سزایی در برملا ساختن دستهای آلوده سیاستمداران امریکایی که به خون مظلومان جهان رنگین است، در جهت معرفی چهره واقعی امریکا و همپالکی های سفاکش؛ هنرمندی و ظرافت می خواهد. امیدواریم که مسئولان کشورمان به جای تعطیل کردن مهمترین جشنواره ضد صهیونیستی «افق نو» که در حال تبدیل شدن به محملی برای حضور فیلمسازان مستقل دنیا بخصوص امریکایی و غربی بود، برنامه ای برای جذب و فراهم کردن فرصت و زمینه افشاگری انها بر علیه امریکا و غرب تدوین و طراحی کنند!
ارسال نظر