خاطرات سه فعال سابق دانشجویی از روزهایی که کمتر شنیدیم
خبردار فرمانده پلیس امنیت برای دانشجویان
همین وضعیت در دانشگاههای امیرکبیر و شریف هم به وجود آمده بود و ما آن را نوعی بیعدالتی میدانستیم. برای همین جلسات مناظره برگزار کردیم و بک کار مطالعاتی در خصوص این طرح را با همکاری دانشجویان دانشگاه امیرکبیر انجام دادیم و با استدلالات کافی به مناظره پرداختیم ولی فایدهای نداشت و همچنان این طرح اجرا میشد.
به گزارش گلستان24، هر ساله و در آستانه 16 آذر، نظرها و تحلیل ها بروی دانشگاه ها متمرکز می شود، روزی که به عنوان "روز دانشجو" و به تعبیر دقیقتری روز رویش "جنبش دانشجویی" در ایران نامیده می شود؛ روزی که جریان دانشجویی مسلمان بر خلاف بسیاری از سیاسیون و روشنفکران چپ و راست برای مقابله با استبداد و استکبار وارد میدان شد تا آنجا که خونش، سنگ فرش های دانشگاه تهران را رنگین نمود. همین مسئله باعث شد طی 63 سال گذشته جریان ها و گروه های مختلف به نقد دانشگاه و جنبش دانشجویی بنشینند. اما چیزی که در طی این شش دهه قابل تامل است، برهه هایی است که نقش «جنبش دانشجویی» را در کنش و واکنش های سیاسی - اجتماعی کشور «پررنگ تر» می کند. به همین بهانه و در آستانه سالروز گرامیداشت «16 آذر» به سراغ فعالین اسبق دانشجویی رفته ایم، تا روزهایی خیلی از دانشجویان و به خصوص دانشجویان دهه هشتادی آنها را لمس نکرده اند، را بازخوانی کنیم.
به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ محسن مقصودی؛ عضو اسبق شورای مرکزی جنبش عدالتخواه دانشجویی؛ سیدنظام الدین موسوی؛ مسئول اسبق سیاسی بسیج دانشجویی تهران و علوم پزشکی تهران و سیدمهدی طباطبایی، دبیر اسبق دفتر تحکیم وحدت از فضای دانشگاه در روزهای نچندان دور می گویند:
ماجرای خبردار فرمانده پلیس امنیت برای دانشجویان
محسن مقصودی؛ عضو اسبق شورای مرکزی جنبش عدالتخواه دانشجویی
در سال ۸۳ پذیرش دانشجوی پولی به شکل دورههای مشترک با دانشگاههای خارجی نمود پیدا کرد و اعتراضهایی در این خصوص در دانشگاه امیرکبیر شکل گرفت. دانشگاه شریف و صنعتی اصفهان که ما در آن مشغول به تحصیل بودیم، نیز در این طرح شرکت کرده بود. به عنوان مثال در دانشگاه صنعتی اصفهان دانشجوی رتبه ۳۰ هزار میتوانست با پرداخت ۴۰ میلیون تومان در رشته عمران تحصیل کند و حتی مدرک آنها معتبرتر از مدرک ما نیز بود؛ زیرا فارغ اتحصیلان آن مهر دو دانشگاه را زیر مدرک دانشگاهی خود داشتند.
خب، این طرح اجرا شد و ما دیدیم که یکباره افرادی با تیپهای عجیب و غریب در دانشگاه ظاهر شدند و بعد متوجه شدیم که اینها همان بچههایی هستند که به دلیل پولدار بودن به عنوان دانشجوی پولی در دانشگاه ما مشغول تحصیل شدهاند. همین وضعیت در دانشگاههای امیرکبیر و شریف هم به وجود آمده بود و ما آن را نوعی بیعدالتی میدانستیم. برای همین جلسات مناظره برگزار کردیم و بک کار مطالعاتی در خصوص این طرح را با همکاری دانشجویان دانشگاه امیرکبیر انجام دادیم و با استدلالات کافی به مناظره پرداختیم ولی فایدهای نداشت و همچنان این طرح اجرا میشد.
برای همین یک هفته دست به تحصن در دانشگاه زدیم و در این تحصن تنها به بیان شعارهای انتخاباتی پرداختیم و حتی یک شیشه هم در این تحصن شکسته نشد و خیلی مودبانه و با رعایت همه مسایل تحصن را ادامه دادیم. این موضوع برای اسفند ۸۳ بود و بعد از آن دانشگاه تعطیل شد ولی پیگیریهای ما در فروردین ماه سال بعد نیز ادامه داشت و با همکاری تشکلهای دانشجویی امیرکبیر، شریف، تهران و صنعتی اصفهان اردیبشهت ماه جلوی مجلس تحصن کردیم.
این تحصن با اینکه برخی روزها باران میآمد تا ۶ روز ادامه داشت و در روز پنجم یادم است که رئیس پلیس امنیت که آن زمان جانشین سردار طلایی بود، به آنجا آمد و گفت مسئول شما کیست و آن زمان از بچههای اصلی تجمع فقط من حضور داشتم. جلو رفتم و گفتم که امری داشتید و آن سردار به من گفت که پیامی برایتان دارم؛ بچههایتان را از اینجا جمع کنید و بروید تا پیام را به شما بگویم و من گفتم شما اول پیام را بگویید تا من بچههایم را جمع کنم. بعد با حالت عصبانیت گفت شما چه کارهای که برای پلیس تعیین تکلیف میکنی و من هم گفتم ما زمانی که قانع شویم از اینجا میرویم. و بعد کل قضیه را برای ایشان شرح دادم و گفتم که به نظر من این موضوع به دور از عدالت است. ایشان وقتی حرفهای مرا شنید به حالت خبردار ایستاد. اسمشان سردار ناصر شعبانی بود. یادم هست که به حالت خبردار ایستاد و گفت: «من سردار ناصر شعبانی فرمانده امنیت تهران بزرگ»؛ بعد یک قدم آمد سمت راست و دوباره گفت: «من، اینجا، سردار ناصر شعبانی فرمانده امنیت تهران بزرگ، چاکر شما هستم که خاطرات روزهای اول انقلاب را برایم زنده کردید. پس تحقق عدالت را پیگیری کنید.»
برخورد ایشان برای ما خیلی جالب بود و البته پس از آن یک طرح دوفوریتی با امضای ۱۲۰ نماینده برای حذف بند ب ماده ۵۰ برنامه پنجم توسعه در مجلس تهیه شد و ما نیز تحصن را ترک کردیم ولی به فاصله یک روز با لابیهایی که صورت گرفت امضا به ۴۰ تا کاهش پیدا کرد و این طرح از دوفوریت خارج شد و به شک یک طرح عادی مورد بررسی قرار گرفت و البته پس از آن نیز دولت بعد به شکلهای دیگر دانشجوی پولی را در کشور باب کردند.
سال ۸۴ بود آقای احمدینژاد رئیس جمهور شده بودند ولی هنوز در اواخر دولت هشتم به سر میبردیم و قرار شد از آنجایی که تسهیلات هستهای ما در دولت هشتم تعلیق شده بود در همین دولت نیز فک پلمب شود. ولی غربیها اعلام کردند که اگر این کار را بکنید ما ایران را تحریم میکنیم ولی تصمیم بر این شد که پلمپها شکسته شود. برای همین ما در شورای مرکزی جنبش در تهران جلسهای را برگزار کردیم و تصمیم گرفتیم زنجیرهای انسانی اطراف تسهیلات هستهای اصفهان تشکیل دهیم و این اتفاق برای اولین بار به وقوع میپیوست. جمعه این جلسه تشکیل شد و قرار شد ما سه شنبه این حلقه انسانی را تشکیل دهیم. ما خبر را رسانهای کردیم و همه رسانههای داخلی و خارجی آن را پوشش دادند و فورا به اصفهان رفتیم تا هماهنگیها را انجام دهیم.
البته در ایام تعطیلی دانشگاهها در مرداد ماه به سر میبردیم و به جز تعدادی از بچهها که باید پروژه را تحویل میدادند دانشجوی دیگری در دانشگاه نبود. جالب این است که اصلا نمیدانستیم که تسهیلات هستهای UCF اصفهان کجاست ولی به هر حال ما اقدامات را انجام دادیم. بنر چاپ کردیم، به بچههای بسیج سایر دانشگاهها نیز خبر دادیم و موج گستردهای به وجود آمد و خدا هم خیلی کمک کرد تا تشکلهای دیگر به کمک ما آمدند و یکی از بچهها نیز دوره کارآموزیاش در تسهیلات هستهای اصفهان بود و قرار شد با او برویم و تسهیلات را ببینیم. یک روز قبل از اجرای مراسم یعنی دوشنبه با دوستمان به تسهیلات هستهای اصفهان رفتیم و جالب اینجاست که ما هیچ هماهنگیای در این زمینه با مسئولین انجام نداده بودیم. وقتی به آنجا رفتیم دیدیم که مسئولین سایت نطنز از ما خیلی استقبال کردند و گفتند ما چند روز است منتظر شما هستیم و تأکید کردند که مسئول سایت نطنز نیز در این مراسم سخنرانی خواهد کرد. این برای ما خیلی خوشایند بود و بعد با شهرداری هماهنگ کردیم که در سطح شهر برای شرکت در مراسم وسایل نقلیه بگذارند و فردای آن روز مراسم با شکوه هر چه تمام برگزار شد و افراد زیادی حتی از استانهای دیگر در آن شرکت کردند و پس از آن این حرکت همچنان ادامه پیدا کرد
23 تیر 78 خیلی ها غسل شهادت کرده بودند
سیدنظام موسوی؛ مسئول اسبق سیاسی بسیج دانشجویی تهران و علوم پزشکی تهران
صبح روز جمعه ۱۸ تیر بود که جمعیت دوباره در ابتدای کوی جمع شد؛ جمعیتی که همه دانشجو نبودند و اراذل و اوباش در میان آنها زیاد دیده میشد. البته شخصیتهایی مثل اکبر گنجی، مصطفی تاجزاده، مصطفی معین، عبدالله نوری، فائزه هاشمی و برخی شخصیتهای اصلاح طلب هم به این جمع اضافه شدند. واقعا یکی از سختترین روزهای زندگی من همان صبح ۱۸ تیر بود. فضا ملتهب بود و باید بچهها را توجیه میکردیم. یادم هست بچهها میگفتند سید چرا؟ و دائما از من میخواستند تا علل همه وقایع را برایشان توضیح دهم. ما ستادی با دیگر بچههای بسیج تشکیل دادیم تا حداقل بچههای خودمان را توجیه کنیم و واقعا هم کار سختی بود، چون هم باید فضا و مسئله را تبیین میکردیم و هم اینکه منصفانه قضاوت کرده باشیم.
بعد از جلسه، اولین اقداممان این بود که به بچهها گفتیم شما کوی دانشگاه و مسجد کوی و حضور بین دانشجویان را رها نکنید، ولو به قیمت اینکه کتک بخورید. دوم اینکه ما باید مطالبهگر باشیم نه آنها. تا بعدازظهر ۱۸ تیر فضا همینطور ملتهب بود و عناصر ضدانقلاب در این میان موج سواری میکردند. حتی یادم هست که عمامه آقای موسوی لاری، وزیر کشور وقت را از سرش برداشتند و شیشه ماشینش را شکستند. فردای آن روز نیز باز تجمع بود. بچههای تحکیم شروع کردند به شعار دادن علیه مقام معظم رهبری و من رفتم با اعضای شورای مرکزی آنها صحبت کردم که این قضیه ربطی به ایشان ندارد. و همانجا هم بیانیه دادند و چند شرط تعیین کردند که اولا اجساد کشته شدگان کوی دانشگاه تحویل داده شود تا ما تشییع کنیم و فرمانده نیروی انتظامی وقت، آقای لطفیان عزل شود و نهایتا هم نیروی انتظامی باید رسما عذرخواهی کند. این حرفها در حالی بود که جز یک سرباز هیچ دانشجوی دیگری کشته نشده بود.
فضا خیلی ملتهب بود. هر عنصر ضدانقلابی بلندگو را به دست میگرفت و علیه نظام سخنرانی میکرد و در این فضا اولین بار بود که به طور خاص علیه رهبری شعار دادند؛ که دیگر من نتوانستم خودم را کنترل کنم و کلاسوری که دستم بود را زمین زدم و وسط جمعیت رفتم، شروع کردم به شعار دادن در دفاع از رهبری. من که این کار را کردم یکی دو نفر دیگر از بچهها آمدند و به من ملحق شدند اما عده زیادی از افراد مقابل، روی سر ما ریختند و با سنگ و چوب به ما حمله بردند.
درگیریها و تحصنها ادامه داشت. بیشتر اعضای شورای متحصنین را دفتر تحکیمیها تشکیل میدادند که دانشجوی دانشگاه امیرکبیر و خواجه نصیر و... بودند؛ یعنی ربطی به دانشگاه تهران نداشتند. اینها آمدند بیانیهای دادند و گفتند ما این حرکتهای خشونتطلبانه را که در خیابان میریزند و آتش میزنند، قبول نداریم. جالب بود که بیانیهشان را دادند ما تکثیر کردیم و چون ما هم احساس میکردیم باید در جمع کردن مسئله کمک کنیم، این بیانیه را در سطح وسیعی تکثیر کردیم و حتی به صدا و سیما هم دادیم که خوانده شد و بعداً برخی از تحکیمیها شاکی شدند که چه کسی این بیانیه را برای صدا و سیما فرستاده؟
روز قبل از ۲۳ تیر همچنان در خیابانهای تهران درگیری بود، لذا صبح روز ۲۳ تیر خیلیها غسل شهادت کرده بودند و آمده بودند و تصورشان این بود که امروز هم درگیری میشود. جالب اینکه صبح روز ۲۳ تیر به من گفتند چون موضوع، دانشجویی است شما مجری مراسم باش. من رفتم بالای جایگاه نمازجمعه و مراسم رسمی را شروع کردم و شعارهایی در دفاع از نظام و ولایت و علیه آشوبگران سر دادم که جمعیت یکپارچه و محکم تکرار میکرد. بعد هم دکتر زاکانی و دکتر روحانی سخنرانی کردند و بعد از مراسم ما آمدیم بچههای کتک خورده و آسیبدیده کوی را جمع کردیم و بیانیهای تحت آسیبدیدگان اصلی کوی منتشر شد
جریان لمپن و فرصت طلب، دو مشکل دفتر تحکیم
سیدمهدی طباطبایی، دبیر اسبق دفتر تحکیم وحدت
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، جنبش دانشجویی در پی عملی کردن اهداف و آرمان های انقلاب بود و با بسیج نیروهای خود در قالب تشکلها به سوی همگرایی حرکت کرد.
به همین دلیل می توان گفت ریل گذاری فعالیت جنبش دانشجویی به درستی صورت گرفت و هسته اصلی این جنبش مسیر صحیح را طی الطریق کرده و می کنند، اما در گزاره هایی از تاریخ نیز دیده شده که عده ای به دلایل مختلف تلاش داشته و دارند که برخلاف مسیر آب شنا کنند و در جهت منافع شخصی خود گام بردارند.
اتحادیه دانشجویی دفتر تحکیم وحدت به عنوان یکی از تشکلهای دانشجویی در طول تاریخ فعالیت خود، با فراز و فرودهای بسیاری روبرو بوده است که البته نقطه افول این تشکل دانشجویی را می توان در سال 1376 جستجو کرد.
در این مطلب به بیان خاطره سیدمهدی طباطبایی دبیر سابق دفتر تحکیم وحدت می پردازیم که از خودخواهی ها و بی قانونی های برخی از افراد حاضر در این تشکل حکایت می کند.
برشی از لمپنیسم و اپورتونیست در دفتر تحکیم وحدت
در اردیبهشت 79 نشستی در دانشگاه خواجه نصیر با عنوان پاسداشت علی افشاری برگزار شد. برای برگزاری این نشست مخالفتی نداشتیم، اما گفتیم که تحکیم را در سطح یک نفر تنزل ندهید.
آقایان عزت ا.. سحابی و آرمین در افتتاحیه صحبت کردند، آقای سحابی هنوز آن موقع بازداشت نشده بود. در جمع بچه های انجمن خواجه نصیر گفتم که تحکیم مصوبه ای جهت صحبت آقای سحابی ندارد و ما به جای اینکه مخالف صحبت فرد باشیم، از انجام کار غیر تشکیلاتی ناراحت بودیم. آنها می گفتند که مسئولیت سخنرانی وی با خودمان و آقای سحابی میهمان این جلسه هستند و باید یکی از سخنرانان این مراسم باشند. ما گفتیم که بحث مسئولیت نیست، بلکه مکانیزم رعایت نشده است.
در راهروی دانشگاه خواجه نصیر آقای آرمین مرا دید و گفت چرا من را با سحابی دعوت کردید؟ وی راضی نبود که در آن جلسه با سحابی همراه باشد. اختلافات موجود در تحکیم وحدت در سطوح بالاتر بسیار جالب بود.
روز دوم نشست طرحی با عنوان استیضاح بنده مطرح شد که با عنوان اخلال در برگزاری شورای تهران ارائه شد. دلیل دیگر در بحث استیضاح بنده که آن ها مطرح کرده بودند انتخابات مجلس ششم بود و بحث مالی به هیچ وجه مطرح نشد، چراکه جرات نداشتند مباحث مالی را مطرح کنند. آن ها فقط برای اینکه ذهن چند دانشجوی انجمن را بکار بگیرند، مباحث مالی را بدون منطق و استدلالی مطرح می کردند، ولی در طرح و نیز در رد صلاحیت دانشگاه اصفهان مطرح نگردید.
امضاها جهت استیضاح اشکال داشت و از مجموع 23 نفری که می توانستند رای بدهند، 23 امضا موجود بود ودو مورد هم نماینده ها به جای مسئول آن دانشگاه امضا کرده و دو امضا هم دوبار تکرار شده بود.
در نشستی که بنده رئیس آن بودم و به نوعی جلسه استیضاح بنده محسوب می شد قصد مطرح کردن این اتفاق و شفاف سازی داشتم، البته بچه های ما اعتراض کردند و خواستار عدم مطرح شدن این موضوع را داشتند. به هر شکل بنده اصرار بر شفافیت داشتم و طرح را خارج از نوبت و دستور مطرح کردم و موراد خلاف را نیز گوشزد کردم. موافق اول آقای حجت شریفی از دانشگاه صنعتی شریف بود که کلی هم توهین و جار و جنجال به پا کرد. به هرحال مخالف اول از دانشگاه تهران آمد. موافق دوم فکر می کنم یکی از دانشجویان دانشگاه محقق اردبیلی بود و مخالف دوم نیز از از تبریز آمده بود.
در اواسط این جلسه به ناگاه متوجه سروصدا و درگیری در انتهای سالن جلسه بودیم. آقای منوچهری با یکی دو نفر درگیر شده بود. یکی از موافقان استیضاح نیز خیلی هتاکانه صحبت کرد آقای حضرت زاده از علامه بود.
هرچه سعی کردیم، نتوانستیم جو سالن و نشست را کنترل و مدیریت کنیم، در همین اوضاع و احوال بود که به یکباره 4 استیضاح به دست من رسید. درخواست استیضاح آقایان: منوچهری، سید جوادصالحی، حجتی و شیخ ارائه شده بود. در نهایت خود من هم استعفا کردم و نشست خاتمه یافت. آقای فاتح خیلی اصرار داشت که بنده استیضاح خود را پس بگیرم. من هم به وی اعتراض کردم که این چه انتظاریست که شما دارید. نحوه برخوردی که بچه هایتان داشتند اصلا درست نبود، شما بهتره بروی بچه های خودت را جمع کنی!
پس از این جلسه پر حرف و حدیث، بلافاصله جلسات شورای مرکزی به فاصله کوتاهی برگزار شد و سعی بر این بود تا فضا آرام شود. بعد از آن تا اردوی خرم آباد اتفاق ناگوار دیگری رخ نداد و مسئله خاصی به وقوع نپیوست. آقای شیخ اصرار بسیار داشتند که برای همین اردوی خرم آباد مسئولیت بعد ایشان واگذار شود. من در یکسال اول خیلی مدارا کردم و با این درخواست موافقت نمودم.
در مجموع ما در تحکیم با دو مشکل مواجه بودیم. یکی جریان لمپنی که در تحکیم ریشه دوانده بود که محور آن نیز دانشگاه علامه بود و آقایان عطری و حضرت زاده و امثال این دوستان بودند که سطح نشست ها را بسیار تنزل داده و پایین آورده بودند. در مقابل نیز جریان فرصت طلب، منفعت طلب و اپورتونیستی حضور داشتند که نزدیک بچه های ما بودند و البته بخشی از دانشگاه تهران و دانشگاه شهید بهشتی هسته اصلی آن را تشکیل می دادند.
منبع : خبرنامه دانشجویان ایران
ارسال نظر