روایتی دردناک از جمعه سیاه سال ۱۳۵۷
سردار فروتن میگوید: «کشتارها بسیار جدی بود. برخی میگفتند چهارصد نفر، برخی میگفتند هزار نفر، اما خود من بنابر مشاهداتی که داشتم بر این باورم که از هشتصد تا هزار نفر کمتر نبود...»
به گزارش گلستان ۲۴؛ به نقل از مشرق، آخرین ماههای منتهی به انقلاب، رفته رفته تجمعات و تظاهرات مردم و روحانیون انقلابی علیه رژیم پهلوی اوج گرفت. یکی از بزرگترین این تظاهراتها قیام ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ است که با کشتار و سرکوب مردم توسط عوامل رژیم پهلوی بسیاری از مردم بیدفاع زخمی و شهید شدند. در تاریخ انقلاب اسلامی از این روز که یکی از وحشتناکترین وقایع قتلعام مردم توسط عوامل رژیم به شمار میرود، به شهرت «جمعه سیاه» یاد میکند.
سردار فروتن که یکی از شاهدان عینی واقعه ۱۷ شهریور است در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ و منتشر شده است میگوید: قبل از تجمع بزرگ ۱۷ شهریور شایعاتی بود. از جمله که آقای آیتالله یحیی نوری و روحانیت، مردم را به تجمع و راهپیمایی در خیابان ژاله دعوت کردهاند. بعد از مدتی دوباره شایع شد روحانیت و آیتالله یحیی نوری این امر را تکذیب کردهاند. با وجود این من اعلامیهای با امضاء خاصی ندیدم که با اطمینان بگویم این راهپیمایی از جانب چه کسی اعلام شده است، ولی آنچه که مسلم است کمکم به گوش همه رسید: «روز ۱۷ شهریور، میدان ژاله اجتماع کنید.» منزل ما اطراف میدان امام حسین(ع) بود با بسته بودن خیابانهای دیگر از خیابان ترقی وارد شده و دیدم خیابانهای اطراف میدان ژاله بسیار شلوغ است و آرامآرام به جمعیت افزوده میشود.
تعداد زیادی پلیس حضور داشتند که اجازه ورود به داخل میدان را نمیدادند. این وضعیت نشانگر جریانی سازمانیافته بود. وسط میدان یک جیپ قرار داشت و چهار طرف آن را ماشینهای پلیس احاطه کرده بود. نیم ساعت بعد، یک هلیکوپتر نیز بالای میدان آمد. لحظه به لحظه به شمار جمعیت افزوده میشد، مردم در مسافتی حدود ۱۰۰ تا ۱۵۰ متر ایستاده بودند، ما نیز جلوتر ایستاده بودیم. هر از چندگاه نیز بلندگوی پلیس اعلام میکرد: «متفرق شوید.» اما مردم نه تنها متفرق نمیشدند بلکه شعار هم میدادند. وسط میدان چند ردیف سرباز سلاحهایشان را روی سه پایههای مسلسل «ژ-۳» گذاشته و با اختلاف یک قدمی از آنها، سربازهایی بدون سه پایه، ولی مسلح ایستاده بودند. یک ربع از ساعت ده گذشته بود که از هلیکوپتر فرمان دادند: «هر چه زودتر محل را ترک کنید.» بعد از آن افسر لاغر اندام و ورزیدهای در گوش نفر به نفر سربازها زمزمهای کرد. بلافاصله بعد از آن سربازها اسلحههایشان را بالا آورده و همه را از ضامن خارج و تیراندازی شروع شد و جمعیت حاضر روی یکدیگر ریخته شدند.
من هم بلافاصله زیر یکی از چهارچرخهای میوه که در همان نزدیکی افتاده بود رفتم و از بین سوراخ پارچهای که روی گاری میوه کشیده بودند محوطه را نگاه میکردم. جمعیت مثل هیزمهای قطعهقطعه شده روی زمین افتاده بودند، یکی اللهاکبر میگفت، یکی فریاد میکشید و هر از گاهی سربازها نیز جلو رفته و مردم را به رگبار میبستند. صحنه بسیار تکاندهندهای بود، مردم نیز اللهاکبر میگفتند و متفرق میشدند. سمت ما سه تا چهار بار به رگبار بسته شد. در پایان با فحش و تندی همه را تهدید کردند که متفرق شوند. همه پراکنده شدند، من اطلاعی از برادران همسرم که با هم بودیم نداشتم.
حدود سی دقیقه زیر چرخ بودم و هر لحظه احتمال میدادم دوباره همه را به رگبار ببندند، تا اینکه در فاصله دو متریام یکی از همسایهها مرا به منزلش دعوت کرد. حدود هفتاد نفر دیگر نیز به آن خانه پناه آورده بودند. صاحبخانه به همه آب میداد. بیشتر افراد اوضاع و احوال مناسبی نداشته و برخی مجروح شده بودند. بعد از گذشت مدتی که سربازها از میدان دور شدند عدهای از مردم از فرصت استفاده کرده و جلوی اتوبوس دوطبقهای را گرفتند، راننده آن بلافاصله فرار کرد، سپس آن را معلق کرده و به آتش کشیدند، با این اقدام مجددا تیراندازی شروع شد. این جنگ و گریز بیش از چند ساعت طول کشید. سربازها همه گذرها را کنترل و به هیچ کس اجازه ورود و خروج نمیدادند. پشت در خانهها آمده و فحش میدادند و میگفتند: بیرون بیایید، سوراخ سوراخ میشوید. تا ساعت ۷ بعد از ظهر در خانه زندانی بودیم. بعد از آن افراد یکییکی از خانه، بیرون آمده و دیگر سربازها به آنها کاری نداشتند، اما اگر چند نفری بیرون میآمدند شلیک میکردند.
کشتارها بسیار جدی بود. برخی میگفتند چهارصد نفر، برخی میگفتند هزار نفر، اما خود من بنابر مشاهداتی که داشتم بر این باورم که از هشتصد تا هزار نفر کمتر نبود بهخصوص که بعدها شنیدم داخل مسجد محله شهید محلاتی رفته و آنجا زنهای زیادی را به رگبار بسته بودند. در مورد جنایات این روز قصههای مختلفی بر سر زبانها بود، از جمله اینکه تا آخر وقت خون میشستند، در کمپرسی تحویل جنازهها، افراد زنده و زخمی نیز بودهاند و ... .
ارسال نظر