یادداشت
یک سکانس و یک دنیا حرف
سیروس مقدم با هنرمندی و تقوای اجتماعی توانست با به تصویر کشید یک سکانس فوقالعاده از وضعیت مردم در سوریه مشت محکمی بر دهان پوچاندیشان زده و غرور و غیرت اسلامی را فریاد بزند.
به گزارش گلستان 24 ؛ یک سکانس از سریال پایتخت پنج و یک جمله دنیا را تکان داد، دنیای دلهای همه ما ایرانیها را اعم از بسیجی و پاسدار و خانواده شهید تا آن جوان بااصطلاح نواندیش ومخالف مافعان حرم، جمله ای از زبان بازیگری که فقط ادا و نقش یک داعشی را بازی می کرد: «ده یازده تا زن، دو تا پیرمرد و دوتا حوری اینجا هستند». و واژهای که هزار بار در سرم پیچید... دوتا حوری...
لگدی که به صورت هما خورد و دلم را برد تا کربلا، تا اسارت، تا 12 ساعات شام، تا بزم شراب، تا عمه جانم زینب (س) و کمی نزدیکتر تا زنان سوری اسیر شده در چنگال حرامیان و الباقیاش که بماند...
یک سکانس که نفسها را حبس کرده بود، قلبی که هراسان به سینه میکوبید و دستان عرق کردهای که لرزان شده بود تنها و فقط از تصور اینکه اگر این سکانس واقعی بود چه میشد؟
واقعی که بود اما اگر در کشورمان در خاک خودمان بر سر ناموس وطنمان آوار شده بود چه؟ چه برسرمان میآمد؟
داعش و داعشی را به چشم ندیدهایم اما از گوشه و کنار آوازه پلیدیها و قساوتهایشان به گوشمان رسیده است، یدون تردید از آنچه در فیلم و سریال شبهای گذشته دیدهایم وحشیانهتر و بیحیاتر بوده و هستند.
حتی تصورشان تهوعآور است، حتی فکر حضورشان دلهرهآور است و حتی حتی حتی....
اما دلاورمردانی از همین خطه و خاک دل از تعلقات دنیایی بربستند و به میدان زدند تا چشم حرامی به گوشهای از رخ ناموسشان نرسد، پرکشیدند و آسمانی شدند تا وجبی از خاک مقدس کشورشان با گامهای حرامیان نجس نشود و کسی جرات الفاظ گستاخانه بر ناموس وطن را حتی در مخیلهاش راه ندهد.
امشب سخت دلتنگ شهدای مدافع حرم شدیم دلتنگ چشمان با صلابت حججی وقتی که در حلقه اسارت دشمن بود و حتی خم به ابرو نیاورد تا نکند که دشمن گمان برد که هراسی به دل راه داده است، شاگرد مکتب حسین (ع) نمیمیرد، مرگش احلی منالعسل است، شهادت است، با شهادتش جهان را زنده میکند، آب حیات است.
امشب دلمان بدجور به هوایشان محتاج بود، چشمانمان مملو و لبریز از اشک و خون و آه است از مظلومیتشان، درست است که برای اسم و رسم و نام نمیروند لیکن از مظلومیتشان همین قدر بس که هجمه تیرهای تهمتها و توهینها و قضاوتها به سمتشان نشانه رفته است. اما از امشبی به بعد از همین قاضی مسلکان و مدعیانِ گوش افلاک کر کُن سوال دارم و میخواهم که بگویند هنوز هم برسر حرف گزاف خود هستند؟ هنوز هم برسر افکار پوسیده خود پافشاری میکنند؟ خودشان بگویند به بهای چند سکه و اسکناس و دینار یا به زبان روغن فکرشان چند دلار انسانی نفس خود، جان عزیز خویش را به چنگال گرگان وحشی میسپرند؟
لجنزار را هم نمیزنند که بوی گندش همه جا را پر کند اما قلبمان گرفت با یادآوری نامروتی نالوطیان سفیهی که مدیدی است جگر خانوادههای شهدا را خون کردهاند با طعنه و نیش و کنایههای برخواسته از دل سیاهشان.
اما من میگویم از جان گذشتن بلکه از خویش گذشتن بها و بهانهای بیش نمیخواهد جز عشق. عشقی که بذرش را فقط خدا در دل عزیزدردانههای خودش مینشاند بذری که نهال میشود و ثمرهاش شهادت است.
ای کاش عزیز دردانه خدا باشیم که چه زیبا گفت دردانه خدا شهید حججی که «کاری کن خدا عاشقت بشه اگه خدا عاشقت بشه خوب میخرتت».
انتهای پیام/
ارسال نظر