همسر شهید هاشم ساجدی:
خانهمان در گنبد سنگ باران میشد/ انصراف از سفر حج به خاطر رفتن به جبهه
همسر شهید ساجدی گفت: در گنبد که بودیم همیشه منزل ما سنگ باران میشد. هاشم آقا میگفت که شما نگران نباشید اگر مسالهای هم باشد آنها با من کار دارند نه با شما.
به گزارش گلستان ۲۴؛ هاشم ساجدی ۴ تیر ماه ۱۳۲۶ در کلاته دامغان چشم به جهان گشود. شش ماهه بود که از نعمت پدر محروم شد. دوران تحصیل را تا مقطع دیپلم با موفقیت گذراند تا اینکه به استخدام سازمان پنبه گرگان درآمد. وی از سال ۵۵ فعالیتهای انقلابی را آغاز کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت کمیته انقلاب اسلامی درآمد.
شهید ساجدی جزء اولین کسانی بود که به عضویت جهاد سازندگی درآمد و در تاسیس و تثبیت جهاد گنبد نقش بسزایی داشت. وی در سال ۵۹ از جهاد گنبد استعفا داد و به فعالیت در اداره کشاورزی مشهد پرداخت.
با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت. سال ۶۱ مسئولیت قرارگاه نجف را پذیرفت که انجام امور مهندسی عملیاتها در غرب کشور بر عهده این قرارگاه بود.
سرانجام وی در سال ۶۳ حین سرکشی از محورهای عملیاتی در غرب کشور و انجام مسئولیتهای پشتیبانی – مهندسی جنگ از سوی مزدوران به شهادت رسید.
به مناسبت سالروز شهادت هاشم ساجدی مروری بر زندگی این شهید بزرگوار از زبان شمسی خسروی همسر شهید داشتیم که در ادامه میخوانید:
عشق به خانواده
هاشم آقا مرد با محبتی بود و به تمام مسائلی که برای خانوادهاش مهم بود اهمیت میداد. او در آن زمان یعنی سال ۱۳۵۲ که ما ازدواج کردیم تا چند سال بعد هر سال، سالگرد ازدواجمان را جشن میگرفت و بسیاری از فامیل و دوستان را به جشن دعوت میکرد و به این طریق میخواست محبت قلبیاش را نشان دهد.
شهید ساجدی عاشق بچه بود. وقتی که پسر اولم به دنیا آمد روی زمین بند نمیشد، خیلی خوشحال بود. مراسمی مفصل ترتیب داد و تمام فامیل و دوستان را جمع کرد و هفت گوسفند جلوی پای علی قربانی کرد.
روحیه خوبی داشت
هاشم آقا همیشه سرحال و با نشاط بود. در بسیاری از مواقع یعنی در حین انقلاب و پس از آن حتی در زمان جنگ او مسئولیتهای سنگینی به عهده گرفته و دائم در حال مبارزه و یا مدیریت بود با این حال هیچگاه کسل و یا بداخلاق نبود. از درب منزل که داخل میشد با روحیهای شاد حضور داشت و به هر کسی که آنجا بود انرژی میداد. هر وقت وارد منزل میشد از همان ابتدا با بچهها بازی میکرد، انگار نه انگار که زمان جنگ است و او شرایط سختی را میگذرانند. نه اینکه بیخیال باشد بلکه جلوی خانواده خودشان را کنترل میکرد که ناراحتی و مسائل مختلف به بچهها منتقل نشود.
روانشناسی شهید
شهید ساجدی از آن دسته مردهایی بود که بدون اینکه معلمی داشته باشد بسیاری از مسائل انسانی و روان شناسی را درک کرده و به آنها عمل میکرد مثلا هنگامی که من باردار بودم. برای اینکه آب طبیعی بنوشم، هرچند روز یکبار از گنبد با ماشین خودش به مینودشت میرفت و از چشمههای کوههای مینودشت آب میآورد که من آب بهتر و طبیعیتری بنوشم. از لحاظ معنوی هم همیشه به من توصیه میکرد که تا میتوانم با وضو باشم و معتقد بود بر روی بچهها اثر مثبت دارد.
کمک به دیگران
در زمان «مهندس بازرگان» دست یکى از رانندگان جهاد قطع مىشود که آقای ساجدی سریع با تهران تماس مىگیرند و هلى کوپترى از تهران مىآید و او را به بیمارستان منتقل مىکند که دست آن فرد را پیوند مىزنند و خوب مىشود.
سفر حج
آقاى ساجدى براى رفتن به مکه ثبت نام کرده بود تا این که روز موعود فرا رسید. قرار شد که او با هواپیما به حج مشرف شود، اما در همان فرودگاه وقتى سخنان حضرت امام (ره) را در خصوص اهمیت حضور در جبهه را شنید، از رفتن به خانه خدا منصرف و از فرودگاه مستقیماً به جبهه برگشت.
وقتی از وی در این مورد سوال شد که چرا مشرف نشدی؟ گفت: امروز، ولی فقیه نیاز را در جبههها اعلام کرده است. باید همگی از آن اطاعت کنیم.
سنگ باران منزل
اقدامات شهید ساجدی در جهاد و مصادره اموال، خشم فئودالها و ضد انقلابیان را برانگیخته بود، لذا همیشه به منزل ما زنگ میزدند و ما را تهدید به مرگ و نابودی میکردند، ولی این شهید بزرگوار با رویی خوش در پاسخ به آنها طوری وانمود میکرد که او هیچ کاره است و اصلا در مصادره اموال و کارخانههایشان هیچ نقشی نداشته است.
در گنبد که بودیم همیشه منزل ما سنگ باران میشد. هاشم آقا میگفت که شما نگران نباشید اگر مسالهای هم باشد آنها با من کار دارند نه با شما. در این زمینه، چون ما اصرار میکردیم یکبار به شهربانی شکایت کرد که آنها هم نتوانستند عوامل اصلی تهدیدها و سنگ اندازیها را شناسایی کنند.
شب قبل از شهادت
قبل از شهادتِ همسرم، به دلیل این که بچهها راحت باشند و حداقل هفتهاى یک بار پدرشان را ببینند، عازم اسلامآباد غرب شدیم و در آن جا اقامت کردیم. شبِ قبل از شهادت وی من خواب دیدم که عاشوراى حسینى است و به همه غذا مىدهند، من هم غذایى گرفتم.
خبر شهادت
یک روز صبح که با ستاد تماس گرفتم، گفتند از شهید اطلاعى ندارند. او براى شناسایى به منطقه رفته و در مسیر برگشت مورد حمله دشمن قرار گرفته بود. بعد از آن یکى از دوستان به خانه ما آمد و گفت: «همسرم از ناحیهی قلب، شکم و پا مورد اصابت گلوله قرار گرفته و به مشهد اعزام شده است. شما بایستى به مشهد بروید.» آن زمان من متوجه شهادت وی نشده بودم. تا این که در مشهد، آشنایان را دیدم که براى تبریک و تسلیت آمدهاند.
انتهای پیام/ خبرگزاری دفاع مقدس
ارسال نظر