طنز/حکایت خوراک آقازاده
بعد از خوردن گاوصندوق، آقازاده دل درد می گیرد. او را در بیمارستان بستری می کنند. دکتر به گمان اینکه آقازاده هله هوله بسیار خورده و رودل کرده، دستور سی تی اسکن می دهد، اما وقتی او را سی تی اسکن می کنند، میبینند مجازش پاک پاک است و....
به گزارش گلستان24، یکی بود، یکی نبود. اگر هم بود، کسی نبود.
بود و بود، یک آقایی بود که یک فرزند داشت. اسم فرزندش آقازاده بود. این آقازاده از همان ساعت اولی که در خشت افتاد، قوی و سالم و سرحال و خوش خوراک بود.
دو روز که گذشت، پدرش دید این بچه، بچهای نیست که با شیر مادر سیر بشود. برایش یک دایه آورد. آقازاده شیر دایه را خورد، خود دایه را هم خورد.
پدرش برایش یک کارخانه تولید لبنیات خرید. آقازاده شیرهای کارخانه را خورد، شیرکاکائوهای کارخانه را خورد، مساتهای پاستوریزه کارخانه را خورد، پنیرهای کارخانه را خورد، کره های صددرصد طبیعی کارخانه را هم - که از مخلوط آب و روغن نباتی درست می کردند- خورد و در یک لحظه بی خبری که گرسنگی زورآور شده بود، خود کارخانه را هم درسته خورد.
پدرش او را نزد دکتر متخصص تغذیه برد. دکتر پرسید: آقازاده چه دردشان است؟ پدرش گفت: بحمدلله ناراحتی خاصی ندارد؛ اما شیوه خوردنش به گونه ای است که گاهی مرا نگران می کند. دکتر پرسید: منظورتان این است که آقازاده مشکل بلع دارند؟ پدرش گفت: به هیچ وجه! اتفاقا خیلی هم خوب می بلعد. اما گاهی وقت ها، بعضی چیزها را درسته قورت می دهد و من می ترسم که بیخ گلویش گیر کند و خدای ناکرده کار دستش بدهد.
دکتر، دندان، دهان، گلو، حلق، مری، معده، روده (کوچک و بزرگ) و الخ... آقازاده را معاینه کرد و گفت: خوشبختانه همه چیز درست کار می کند، اما برای اطمینان بیشتر، موقع خوردن، یک نفر پشتش باشد و هر وقت که لقمه را درسته قورت داد و بیخ گلویش را گرفت، آهسته آهسته به پشتش بزند و موچ بکشد بخورد. پدرش گفت: آقای دکتر خاطرتان جمع باشد، من خودم پشتش هستم. حتی در بیشتر مواقع من خودم برایش لقمه میگیرم و به دهانش می گذارم و برایش موچ می کشم. دکتر گفت: آقازاده ماشاالله دیگر بزرگ شده است. شما برایش لقمه نگیرید. اجازه بدهید خودش هرچه می خواهد بخورد. پدرش گفت: آقازاده این روزها مشغول درس و مشق است. می ترسم اگر خوردن را به عهده خودش بگذارم، از درس و مشق عقب بیفتد. دکتر گفت: آقازاده با این اشتهای بی پایانی که دارد درس و مشق به جاییش نمی رسد، بهتر است که از همین الان مشغول کار و کاسبی شود و درقران مداخل کند. پدرش خوب که فکر کرد، دید دکتر بد هم نمی گوید. یک کارخانه برای آقازاده تهیه کرد و او را به عنوان مدیرعامل و رئیس هیات مدیره و مدیر امور مالی و بازرس (اصلی و علی البدل) به کار گماشت.
ظهر که شد، آقازاده رفت توی آشپزخانه. آشپز برایش آش آورد. خورد، آشپز را هم خورد، محصولات کارخانه را هم خورد. ماشین آلات را هم خورد. زمین کارخانه را هم خورد.
عده ای از دوستانش دست همت به کمر زدند و برای نوسازی و بهسازی کارخانه، وام بانکی جور کردند. وام بانکی را خورد. بانک را هم خورد. گاو صندوق بانک را هم خورد.از این جا به بعد دو روایت متفاوت از این قصه موجود است:
روایت اول
در این روایت، بعد از خوردن گاوصندوق، آقازاده دل درد می گیرد. او را در بیمارستان بستری می کنند. دکتر به گمان اینکه آقازاده هله هوله بسیار خورده و رودل کرده، دستور سی تی اسکن می دهد، اما وقتی او را سی تی اسکن می کنند، میبینند مجازش پاک پاک است و همه آن چیزهایی را که خورده، از هضم رابع هم گذرانده است. دکترها فورا کنسولتاسیون می کنند و تصمیم میگیرند در اولین فرصت أو را تحت الحفظ مرخص کنند که بیمارستان را نخورد.
روایت دوم
در روایت دوم، آقازاده را برای سی تی اسکن در بیمارستان بستری می کنند و دکترها برایش رژیم غذایی بسیار سختی تعیین میکنند:
صبحانه: نان و کره و عسل و مربا و پنیر و تخم مرغ (آب پز و نیمرو) و کیک و شکلات و دوپرس کله پاچه و یک لیوان آب پرتقال و چای و قهوه.
ناهار: چلو کباب، جوجه کباب، کباب ترشی، باقالی پلو با گردن بره، کوفته دست به گردن، ماست و بورانی، ترشی لیته، انواع پیش غذا و دسر
عصرانه: دل خرد کرده، یک عدد؛ قلوه، دو عدد؛ جگر و بچه جگر و خوش گوشت و خوئک، بر روی هم جمعا ۱۰ سیخ. نوشابه خانواده دو بطری. چای تازه دم، فصل به فصل.
شام: خوراگ راگو، خوراک میگو، خوراک ایرانی، خوراک فرنگی، گوشت کوبیده با گرد لیمو و نان سنگک بیات به اضافه سایر مخلفات.
در فواصل بین وعدههای غذا، آجیل و نخودچی کشمش و انواع قاقالی لی.
آقازاده که با این جور رِیم های غذایی اخت نبوده، گرسنگی را تاب نمی آورد و در اولین فرصت، بخش سی تی اسکن را می خورد. بعد هم بخش های اورژانس I.C.U، C.C.U، recepion ،operationin information بیهوشی، داروخانه، آشپزخانه و حسابداری را می خورد.
دکترها توصیه می کنند که او را در وسط اقیانوس روی عرشه یک کشتی اوراق نگه دارند تا چیز دندانگیری برای خوردن پیدا نکند. بعد از مدتی خبر میرسد که آقازاده کشتی را هم خورده است. به ناچار برای ادامه رژیم غذایی، او را به بازداشتگاه میبرند و زیرنظر می گیرند. آقازاده، شب در بازداشتگاه میخوابد. نیمه شب از خواب بیدار میشود. می بیند اهل بازداشتگاه، همه در خواب هستند. از فرصت استفاده می کند و در یک چشم برهم زدن، بازداشتگاه را می خورد و می رود. صبح زود، اهل بازداشتگاه خواب بیدار می شوند و میبینند در زیر آسمان پرستاره خوابیده اند و سقفی بالای سرشان نیست. تحقیقی که می کنند، متوجه می شوند در همان اوایل شب که آنها خوابشان برده، در حقیقت قصه خورخورک به سر رسیده و کلاغه پروازکنان به طرف خانهاش حرکت کرده است. آنها برای اینکه از ادامه ماجرا سر در بیاورند، به دو دسته تقسیم می شوند. یک دسته به طرف بالا حرکت می کنند و تا زانو را ماست فرو میروند؛ دسته دیگر به طرف پایین راه می افتند و تا خرخره در دوغ گیر میافتند.
نوشته مرحوم منوچهر احترامی/سراج 24
سلام
مطلب شما در سایت گلستان بلاگ منتشر شد
http://golestanblog.ir/%D8%B7%D9%86%D8%B2%D8%AD%DA%A9%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%A7%DA%A9-%D8%A2%D9%82%D8%A7%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87/
موفق باشید
یا علی