صدای دریا نوشت:
خیالت تخت آقا…تا تهش پات ایستادم
قدر مارا “سینه سرخ”هایی میفهمند که بزرگترین “دل نگرانی”نفس های آخرشان ما بودیم و حجابمان.
یکی از کاربران دلنوشته ای را ارسال کرده که شاید خواندن آن برای بسیاری از ماها یادآور خاطرات تلخ و شیرین زیادی خواهد بود.
دلنوشته ای تحت عنوان ما دختریم:
مادخترانی هستیم که از۴-۵سالگی با مقنعه صورتی و چادر گلی مان فرشته نامیده شدیم.
ما همان هایی هستیم که روز تولدمان را یک فامیل جشن میگرفت.عکسهایش هنوز هست.
ما “قزی” ها و “بربری” های بابایمان هستیم وشیشه عمر مادرانمان.
ماسنگ صبور خواهرانمان هستیم وآغوشمان همیشه آماده بغل کردن دوستانمان.
ما همانهایی هستیم که زانو هایمان تجربه اشک های برادران”شکست عشقی خورده”مان را دارد
“بابایی”های معروف که میگویند ما هستیم.
همانهایی که دل برادرانمان موقع شنیدن”داداشی” گفتنمان قیلی ویلی میرود.
ما هنوز هم لب هایمان از دلتنگ صورت سمباده ای عموهایمان است.
و دلمان لک میزند برای چشمک های”خیالت راحت باشه” ی
دایی هایمان.
ما همانهایی هستیم که زمانی بالباس تورتوری سفیدمان توی عروسی ها آنقدر قر میدادیم که یک هفته پا درد داشتیم.
گوش مدرسه هنوز از شیطنت ها و صدای خنده هایمان پر است.
ما همانهایی هستیم که اگر پسر همسایه وسط بازی دستش به گیس موهایمان میخورد ،دهانمان را دو متر بازمیکردیم و تا تمام اهل محل را وسط کوچه نمیکشیدیم و آن پسره، یک فصل کتک نمیخورد،راضی نمیشدیم.
ما هنوز هم به خاطره ی دمپایی هایی که خواهربرادر هایمان از دست مامان و باباخوردند،درحالیکه همه خرابکاری ها کارکور ما بود میخندیم؟
وای به روزیکه عروسکی چشممان را میگرفت،فرق نمیکرد چندبود و مال کی بود،فقط میخواستیمش!
ما همان هایی هستیم که برای پسرخاله ها وپسرعمو هایمان معنای زنده ضرب المثل”از دماغ فیل افتاده” بودیم.
ما برای پسرعموها وپسر دایی هایمان یک تنه”افاده ها طبق طبق”بودیم.
ما طعم اصالت را سر سفره های ساده وصمیمی خانوادگیمان چشیدیم.
ما سر عروسکهایمان هم چادر میکردیم و شب ها با همان”کش دارسفید گل گلی”میخوابیدم.
ما همانهایی هستیم که اگرنصف شب هوس لواشک چارمیوه لبریز میکردیم و مهیا نمیشد،تاصبح گریه میکردیم واجازه خواب به هیچکس نمیدادیم.
ما همان هایی هستیم که خرج لباس عیدمان تکی،دو برابر داداشمان میشد.
ما هنوز جیغ جیغو های با اصل و نسب خانه ایم. “لوس”هایی که عموما به هیچ صراطی مستقیم نمیشدیم.
ما “جر زن های” قدر گرگم به هوا ها هستیم.و کماکان آماده گفتن”به داداشم میگم بیادا…”
ما همانهایی هستیم که گره سفت روسری مان ،پسرهای فامیل را دقمرگ میکرد.
ما همان “خواستگار کلافه کن”های خودشیفته ی دست نیافتنی هستیم
ما یکه تاز میدان حرص دادن خواستگاریم.تازه اگر مادرش از شنیدن تعداد سکه مهریه مان سکته نکند.
ما فاجعه هایی هستیم که عمق مان را فقط دامادی که قرار است برایمان مراسم عروسی بگیرد درک میکند.
ماها دختریم!
۶سال زودتر “حق نماز” پیدا کردیم.
با همین ابرو های پاچه بزی مان چه کارها که نکردیم.صدای محراب طرف را درآوردیم(در نمازم خم ابروی تو دریاد آمد،حالتی رفت که محراب به فریاد آمد)
ما با عشق چادر سر میکنیم.
مغرورانه روی چشم های هرزه این و آن پا میگذاریم.
برای هر پاپتی آویزان توی خیابان آرایش نمیکنیم.
گاهی شیلنگ آب برمیداریم توی باغچه سراندر پای خودمان را خیس میکنیم.
گاهی ازبس حرف میزنیم از فک می افتیم.
ازبس نق میزنیم سر مرد مان را میخوریم.
گاهى تابستان ها آنقدر وسط “وسط وسطو ها” میخندیم که از حال میرویم.
گاهی هرچه کرم و رژ و ریمل داریم روی صورتمان خالی میکنیم و تا “ها …ها قشنگ شدی” از اهالی خانه نشنیم ول نمیکنیم.
گاهی از اینکه همسرمان از غصه وام عروسی مان خوابش نمیبرد،عذاب وجدان میگیریم.
گاهی با دست خودمان لباس رزم، تن پسرمان میکنیم و عین خیالمان نیست که شاید دیگر نبینیمش.
گاهی قلبمان از سکوت و توداری های مرد مان میگیرد.شاید تنها راهش اینست که با فنجانى چای گلاب ،از فکروخیال ، بیخیالش کنیم.
گاهی ازاینکه موجود زنده ای درونمان درحال رشد است از ناباوری و ذوق اشک میریزیم
اما خب …گاهی هم از اینکه مثل پسرها نمیتوانیم تا ۲نصف شب ولگردی کنیم یا سوار موتور شویم و گازگاز دور فلکه گاز تک چرخ بزنیم شاکی میشویم.
گاهی به سرمان میزند دیگر داغی زیر چادر وروسری مان را تحمل نکنیم،همه را بکنیم وتوی پارک بدویم و…
اما یک چشمک به آسمان میزنیم وتوی خیالمان دست میزنیم روی شانه امام زمانمان که “خیالت تخت آقا…تا تهش پات وایسادم”
ما دختریم!
الگوی ما معصومه ای ست که “قلدر”ها پای ضریحش حاجت میگیرند
مابه اینکه آزادی و شادی در ذهنمان هر چیزی غیر از برهنگی و هرزگی معنا میشود افتخار میکنیم.
ما “ناموس” محرم هایمان هستیم.ناموسی که عین دین و وطن بهانه ی بی ارزش شدن “جان” شان هستیم
قدر ما را “غیرتی” ها میفهمند.
همان ها که تای روسری مان را با عالمی داربی(داف+باربی) عوض نمیکنند.
قدر ما را مردانی میفهمند که طرز چادر کشیدنمان ،هنوز که هنوز است دلشان را میبرد.
قدر مارا “سینه سرخ”هایی میفهمند که بزرگترین “دل نگرانی”نفس های آخرشان ما بودیم و حجابمان.
ارسال نظر