وبلاگ"طنزهای یک م. ر سیخونکچی" نوشت:
طنز/سوسن و مریلا از رفع تحریمهای کمرشکن میگویند!
- بیکار بیکار که نه... تا چهار سال قبل ما یه پامون اینور بود یه پامون اونور... تایلند، پاتایا، آنتالیا... میرفتیم... دیرین دیرین... آره و اینا، برگشتنی هم چهار تا خرت و پرت میآوردیم زندگیمون میچرخید... اما الان خیلی زور بزنیم یکی در میون باید بریم همین کیش و قشم و... اما خوب میشه ایشالا آقا... خوب میشه... دیگه خوب میشه... بیکاری تموم شد! هورا!
سلام. همانطور که میدونید، انتشار خبر توافق هستهای باعث شد تا تعدادی از مردم به خیابانها ریخته و اعلام شادی و پایکوبی کنند. برای دیدن و گفتگو با این افراد که حتما در این سالها بخاطر تحریمها روزهای سختی را پشت سر گذاشته بودند ساعاتی بعد از اعلام توافق به خیابانهای تهران رفتیم. از باقرشهر در جنوب شهرری شروع کردیم تا انگیزه خانوادههای مستضعف محلات فقیر نشین تهران از شادی و پایکوبی رو بدونیم اما هرچقدر در باقرشهر گشتیم خبری از آنها نبود! آمدیم بالاتر در حوالی میدان راهآهن که معمولا پاتوق کاگران بیکار است تا بتوانیم حال و هوای این افراد که احتمالا بخاطر فشار تحریمها بیکار شده بودند را بپرسیم اما آنجا هم خبری نبود. رفتیم بالاتر تا در حوالی چند داروخانه بزرگ و شبانهروزی تهران احساس بیمارانی که بخاطر تحریمها بیدارو مانده بودند را بپرسیم اما در کمال تعجب در آنجا هم کسی شادی نمیکرد. اما از میدان ولیعصر که رفتیم بالا کمکم توانستیم این افراد را ببینیم. گفتگوی ما با چند تن از این شادی کنندگان را که در این سالها تحریم کمرشان را شکسته و زندگیشان را تحت تاثیر قرار داده بود در ادامه میخوانید:
*
گفتگوی اول
خانمی سالخورده که شیرین هفتاد را رد کرده ، رفته بود روی کاپوت ماشین و مشغول حرکات موزون بود. بعد از چند دقیقه و در حینی که استراحت میکرد تا راند دوم را شروع کند فرصتی پیدا شد تا در حالی که نفس نفس میزد با او صحبت کنیم:
- سلام مادر
- سلام... مادر... جون...
- خسته نباشی مادر
- قربونت... برم... مادر... جون... مونده... نباشی
- میگم مثل اینکه شما خیلی از این توافق خوشحال هستید، درسته؟
- بله... چرا نباشم... مادرجون... تحریمها پدرمون رو... درآورده... بود...
- پس شما هم از تحریمها آسیب دیدید!
- معلومه مادر جون... من خودم فکر میکنی... اون بالا داشتم چکار میکردم... والا من الان چند سال کمرم لقوه گرفته... داروش پیدا نمیشه که... بیست و چهار ساعته کمرم دور خودش میپرخه... اگر تحریم نبود داروش رو میخوردم انقدر کمرم هی تکون نمیخورد مادر جون... بخدا زشته برای من تو این سن و سال... اما چه کنم که تحریم نذاشت یه قرص وارد این کشور بشه...
- عجب... که اینطور...
- آره مادر جون... من خودم قربونی تحریمم... شرمنده پسرم دیگه باید برم... دوباره لقوهم عود کرد!
گفتگوی دوم
دختری جوان -به چشم خواهری پنجه آفتاب- در میان جمعیت مشغول شادمانی حاصل از توافق بود. با او هم کمی صحبت کردیم:
- سلام خانم محترم
- سلللللام
(خانم محترم مشغول صحبت با موبایلش است و اصلاً حواسش با ما نیست: آره دیگه... جای دکمههاش دونه الماسه، نه بابا پولم کجا بود، ۱۶۰ میلیونه... فیکش رو گرفتم ۱۸ میلیون؛ چشم مونا دراومده بود... چی؟ خاک تو سرت کنم، اینکه آنتن دهیش مهم نیست...)
- ببخشید خانم...
- ای بابا....وای... شما از تیوی هستید؟ سوسن... مریلا... آنا... بیاید از تیوی اومدن!
(سوسن، مریلا و آنا میآیند)
- بله... مثل اینکه شما خانوما خیلی از اینکه توافق شده خوشحالید، درسته؟
- اوه... یس... یعنی مای گاد شاهده تا حالا انقدر هپی نبودیم.
- یعنی برداشته شدن تحریمها انقدر براتون خوشحال کنندهس؟
- وات نو... چرا نه... من خودم قربونی تحریمم... این فرندهام هم از من قربانی تر!
- جداً؟ تحریمها به شما چه ضرر اقتصادی زده مگه؟
- وای... تو چرا آندراستند نمیکنی جوجو! مگه همه چیز اقتصاده؟ چرا همه چیز رو شما مانی میبینید؟ مگه حتماً باید ضرر مالی خورده باشیم؟ یک کم نگاه انسانی داشته باشید!ما قربانیان فرهنگی تحریمیم!
- متوجه نمیشم!
- از بس که کریزی هستی! من دیگه تایم ندارم باید برم... اووو لالّا! بچهها فرهاد رو میببینید؟ اومدم هانی...
(یک نفر از میان سوسن، مریلا و آنا: آدم قربانی فرهنگی تحریم هم میخواد باشه مثل این بیتا باشه، پورشه فرهاد رو دیدید؟ اونوقت شانس من او منوچهر ایکبیریه که سه سال ماشینش همون بیامو قدیمیهس!
یکی دیگه از میان سوسن، مریلا و آنا: حالا ولش کن... فکر کن! اپل استور میزنن تو علاءالدین!)
گفتگوی سوم
پسری بیست و سه چهار ساله در حالی که سرش را از یک ماشین مدل بالا بیرون آورده در حال خوشحالی کردن به مناسبت توافق است. با او گپ میزنیم:
- سلام آقا... حالتون خوبه؟
- توپ توپ...
- چرا؟
- آقا تحریما برداشته شد، کار و کاسبی خوب میشه...
- پس شما هم جزو اونایی هستید که تحریم کار و کاسبیشون رو خراب کرده بود. شما هم جزو کارگرهای بیکار هستید؟
- بیکار بیکار که نه... تا چهار سال قبل ما یه پامون اینور بود یه پامون اونور... تایلند، پاتایا، آنتالیا... میرفتیم... دیرین دیرین... آره و اینا، برگشتنی هم چهار تا خرت و پرت میآوردیم زندگیمون میچرخید... اما الان خیلی زور بزنیم یکی در میون باید بریم همین کیش و قشم و... اما خوب میشه ایشالا آقا... خوب میشه... دیگه خوب میشه... بیکاری تموم شد! هورا!
گفتگوی چهارم
مردی جا افتاده، حدودا پنجاه ساله در میان جمعیت میچرخد و کاغذهایی را بین آنها پخش میکند.
- سلام قربان
- سلام جوون.
- شما هم از توافق خوشحالید؟
- بله آقا... بلکه این توافق باعث بشه تبادلات آکادمیک بیشتر بشه و سطح علمی مملکت بره بالا و این جونا هم یک کم سوادشون بیشتر بشه. آقا تحریمها بدجور سطح سواد جوونای مملکت رو آورده بود پایین.
- برای همین دارید پیام تبریک پخش میکنید؟
- پیام تبریک؟ نه آقا جان... من این حکایت خر برفت و خر برفت مولوی رو کپی گرفتم دارم پخش میکنم بین این بندههای خدا بلکه متوجه بشن اصل این حکایت چیه و این خربرفتی که دارن میگن اصلاً به ضررشونه. اینا یعنی یه دفعه هم این حکایت رو نخوندن؟ پس تو دانشگاه چی درس میدن به اینا؟! آخه الان وقت خر برفت خوندنه؟ آدم به خودش فحش میده؟!
*
بله، همانطور که مشاهده کردید کسانی که در این سالها بیشترین ضربه رو از تحریمها خورده بودن، در صف اول پایکوبی بخاطر انعقاد توافق هستند.
ارسال نظر