وبلاگ "دست نوشته های یک طلبه ی خبرنگار" نوشت:
از ماه من تا ماه گردون تفاوت را ببین، چقدر زیاده
با خواندن کتاب من زنده ام فهمیدم معنی عزت چیست، با تقریظ آقا پی بردم که حالا آن پیر مراد ما چگونه این کتاب را خوانده و با نوشته اش به من و تو می خواهد بفهماند چگونه این کتاب را بخوانیم. در زندان الرشید باشی و نتوانی جم بخوری و از اولین حقوق انسانی ات هم محروم باشی.
سلام دو هفته پیش کتابی را آغاز کرذم که پر از اوج و فرود بود، داستانی از یک زندگی پر تنش و چند روزی است از خواندنش فارغ شدم به اسم
راستش مترجم کتاب، یغماگلرویی از افرادی است که وضعیتی مشخض دارد و تقریبا همه می دانند او کیست و موضعش چیست.
کتاب با چه شور و شوقی از یک فعال مدنی چریک می گفت که به دنبال انقلاب بود (نمی خواهم خلاصه کتاب را بگم باور کن).
صفحه به صفحه از کتاب را که می خواندم خودم را انقلابی و یک مقاوم در برابر رژیم های زورگو فرض می کردم و لذت می بردم بله آدم باید این جوری باشد و اون جوری نباشد.
تا این که از کتاب خانه مدرسه کتابی را به صورت ناجوانمردانه برداشتم تا بخوانم.(ناجوامردانه یعنی چی را نمی گم.)
بله خلاصه، اسم کتاب بود
راستش با خواندن من زنده ام، از احساساتی که در هنگام خواندن کتاب یک مرد برایم درست شد شرمنده شدم. یک زن را چقدر شکنجه و آزار داده اند. آن زن که بنات الخمینی نامش داده بودند با چه استواری در برابر سربازان و درجه داران ایستاده بود.
اصلا می دانید چون همه ی این لیبرال مسلک ها سوسولند و مثل ماها تو مدرسه دولتی درس نخونده اند و معنی زنگ آخر و دعوا و فحش خار و مادر وسط کلاس جلو معلم به هم کلاسی پر رو را نمی فهمند. با سرویس رفته اند و برگشته اند.
برایش مفهومی به نام کمربند پدر و سیخ و چاقو و قاشق داغ مادر قابل لمس نیست. مادرمان برای خودشان ابزاری از شکنجه داشت و چون اشتباهی از ما رخ می داد مانند فیلم هایی جنایی که طرف سیگار بر گوشه لب ابزار شکنجه را آماده می کند خود را آماده هر شکنجه ای می کردیم. راستش ما از بچه های پایین شهر بودیم و همیشه یاد گرفته بودیم که مرد بار بیاییم، کلاه مان را کسی برندارد وکلاه هیچ کس را برای خدا بر نداریم.
وقتی کتاب یک مرد را با کتاب من زنده ام که هر دو دقیقا داستان اسارت را مقایسه می کنم کمی خجالت می کشم.
یک مرد با چه لذتی مدام در حال اعتصاب غذا است و در زندانی که به اندازه یک قبر است لوازم التحریر دارد و مدام در حال نوشتن آنلاین خاطرات و دل نوشت ای خویش است. شاید اولش شکنجه ها شد و با آب و تاپ نویسنده دل هر کسی به لرز آمد، اما همه ی این ها برای من بچه پایین شهر یک خاله بازی بیش نبود.
بگذریم، خوشحالم با خواندن کتاب من زنده ام فهمیدم معنی عزت چیست، با تقریظ آقا پی بردم که حالا آن پیر مراد ما چگونه این کتاب را خوانده و با نوشته اش به من و تو می خواهد بفهماند چگونه این کتاب را بخوانیم.
آن کجا زندانی باشی و برایت لباس سرهنگی بیاورند و با رئیس زندان شرط بندی کنی(کتاب یک مرد) و این کجا در زندان الرشید باشی و نتوانی جم بخوری و از اولین حقوق انسانی ات هم محروم باشی.
حالا می فهمم یغما گلرویی کیست و حالا تفکرات بالاصلاح شورش های مدنی را درک می کنم به چه معنا است.
حالا برایم افتاد که چرا فتنه 88 شکست خورد و حالا می فهمم که چرا این عده دارند می دوند تا قشر پابه برهنه را به وجد بیاورند و همراه خویش کنند.
اما شب دراز است و قلندر بیدار....
ما بقیه اش را در خاطرات خودت بخوان
تا زنده ای
تا من زنده ام.
همین
والسلام
یک مرد
(نه آن مرد بی تخم و ترکه در داستان یک مرد)
انتهای پیام/
ارسال نظر