حفظ چادر زخم ها را مرهم است…
کاش زنان مان زهرایی بشوند و مردانمان مهدوی…ایها المومنون؟بیایید خود را شبیه امام زمان مان کنیم و پایان این جنگ را ظهور بگذاریم نه تکرار عاشوار..
چادرم را که نه جا،،درم را بر سر می کنم!از خانه بیرون زده و وارد جامعه ای میشوم پر از زنان و مردان رنگارنگ…
ازمقابل هزاران چشم عبور میکنم و می بینم افرادی از این جامعه را که هر روز رنگ عوض میکنند..! دخترانی را می بینم که نه از نسل حوا از نسل زهرا(سلام الله علیها)که دیگر زهرایی نیستند!! یک روز مانتوی بلند! یکروز مانتوی کوتاه!
یکروز شلوار تنگ و امروز شلوار گشاد!! شما به من بگویید…حال که اهل افراط و تفریط است من یا شما؟!!
یکروز پابرهنه یک رو با کفش های پاشنه بلند…مگر خدایم نفرمود: ولایضربن باارجلهن لیعلم ومایخضن من زینتهن: پاهای خود را طوری بر زمین نزنید که زینت های پنهانیتان آشکار شود..؟کدام زینت پنهانی..؟امروز زنانی را می بینم که زینت و پنهان را پارادوکس می دانتد…زینت آشکار شده و باید آشکارش کنند!! فدای چادری که همیشه یکرنگ است و رنگ سال رویش اثری ندارد..همیشه مشکی است…مشکی که دل میزند و چشم های هرزه را میزند…!
کمی جلوتر میروم از میان کوچه پس کوچه های گنه عبور میکنم…مردانی را می بینم که زن شده اند عجیب است؟!مردی که ابهت مردانه اش را برداشته ابرویش را برداشته! نامش را باید چه گذاشت…پسر خانم؟!چه صدایش باید زد…
آخرالزمان است،،مردان خود را شبیه به زنان می کنند و زنان خود را شبیه مردان…!
حرکت میکنم و غصه میخورم…این قصه زندگی ما چه غصه ها دارد…ازدل مهدی زهرا چه خبر…بازهم خون است؟
یاد این جمله میفتم که یاران حضرت لباس مشکی بر تن دارند شاید چادر باشد…وشاید لباس مصیبت اربابم حسین…حسین
چه قدر کم زیاد میشود…چه قدر کم زیاد میشود…313نفر را میگویم! در راه میروم و می بینم خانم بدحجابی خودش را به من نزدیک میکند تا نامحرم از تعقیبش دست بردارد …با تعجب به او می نگرم و تازه می فهمم امنیت چیست….
آرام به او میگویم: خوب است که میدانی چادر یعنی:امنیت….یعنی:آرامش…یعنی:برادرم نگاه کردن ممنوه…
سرش را پایین می افکند و عمیق در فکر فرو میرود…راهش را میگیرد و میرود
یاد سخن معبودم میفتم که خطاب به رسول الله فرمود: ای پیامبر به زنان و دختران مومن بگو: چادرهایشان را بپوشند تا به عفت و پاکدامنی شناخته شوند و از اذیت و آزار و تعرض در امان باشند…چه زیباست وقتی مرا حفظ میکنی…یادگار مادرم..
نسیم خنکی می وزد وپرهای چادرم را باد نوازش میدهد…چادر بازهرا،بازینب…معنا پیدا میکند،اما حال که من بر سر دارم چه؟
فاطمی نیستم اگر پهلویم درد اسلام را نداشته باشد..درد ولایت را نداشته باشد…بود و نبود پسرش برایم فرقی نکند…
نمیدانم چرا دنیا همه را کور کرده! مردانی که غیرت را فراموش کرده و زنانی که عفت را..خون شهدا را له کرده
و دل مهدی فاطمه را خون…مادر شهید زقاقی حال گریه کن وقتش رسیده است بانو..!
امروز در جامعه به چشم میخورند زنانیکه حقوق و اسرار شوهر خود را آشکار کرده اند
آیا…آیا زینت تو حقوق همه است یا همه شوهر تو؟!!!!
گام بر میدارم و هرقدم در حال ذکرحالی…گرما را تحمل می کنم…
چرا که: ومن اصدق قیلا..؟کیست که در گفتار راستگو تر از خداست؟..
میدانم خداوند وفای به عهد دارد تحمل میکنم گرمای چادرم را به خنکای بهشت…به درختانی که وعده داده ای و به نهرهایی که از زیرش جاریست…وبه غلمان هایی که در دنیا همانندش نیست..
و میدانم تو خود گفته ای : الخبیث للخبیثین والخبیثون للخبیثین…زنان ناپاک شایسته مردان ناپاک اند
و زنان پاک لایق مردان پاک و مردان پاک شایسته زنان پاک…
میدانم پاکی من به ارمغان دارد پاکی همسرم را..
میدانم اگر امروز دلی را لرزاندم خواهند لرزاند در آینده ای نچندان دوردل همسرم را…
امروز شیطان ها زیاد شده اند!از نسل آدم و از جنس شیطان…
خدایی که همیشه برایم خیر ساختی خیر بودی و به خیر گذشت…ومنی که همه اش منیت بوده و بس…وبرخواسته از نفس
خودت هم فرمودی:ما اصابک من حسنه فمن الله:هرچه از انواع نیکویی ها به تو رسد از جانب خداست…
این امنیت هم از جانب تو بود
وما اصابک من سیئه فمن نفسک…وهربدی به تو رسد از جانب نفس توست…خیابان شلوغ میشود…
نگاها تو در تو…چشم درچشم…
مردانی که دست همسرانشان را گرفته و برای نمایش این عروسک ها پابه عرصه ی گناه گذاشته اند..
مگردلاور مرد اسلام علی نگفت:زن جذاب و دلبر است او را درحجاب کامل قرار دهید او را درانحصار خودتان قرار دهید….نامت را میشود گذاشت مرد؟بعید میدانم!!
محکم تر چادرم را در دستم میگیرم قدم هایم را با اقتدار بیشتری برمیدارم..
چادری که رنگ خاموش ،صامت، نگاه شکن و نشانه هیبت وابهت و عفت و حافظ من است ارزش دارد…
چادرم سلاح من است در این جنگ سختی که نامش را گذاشتیم نرم…
بارها گفته اند جنگ نرم تفنگ نمیخواهد…عفت میخواهد…چادر میخواهد …واگر مهارت جنگیدن نداشته باشیم میشویم جانباز جنگ صفین …منتظران کم هستند،چادر ها کم هستند….ولی هستند و ایستاده اند! آنقدر کمیم مانند نمکی که در آب حل شود…
کاش زنان مان زهرایی بشوند و مردانمان مهدوی…ایها المومنون؟بیایید خود را شبیه امام زمان مان کنیم و پایان این جنگ را ظهور بگذاریم نه تکرار عاشوار..
ارسال نظر