ایده ای نو برای گسترش فرهنگ مطالعه
"فاطمه کاظمیان" در یادداشتی ارسالی به سایت حرف تو، ایده ای نو برای گسترش کتابخوانی پیشنهاد کردندف که در ادامه متن این ایده و عکس های ارسالی را خواهید دید.
به گزارش باشگاه وبلاگ نویسان ایرانی حرف تو، "فاطمه کاظمیان" در یادداشتی ارسالی به سایت حرف تو، ایده ای نو برای گسترش کتابخوانی پیشنهاد کردند، که در ادامه متن این ایده و عکس های ارسالی را خواهید دید.
چند وقت پیش یکی از بچه های هیات مذهبی حسینه مون تعدادی جعبه ی فلش کارت با موضوع شهدا به من داد تا هرطور که صلاح میدونم از اونها استفاده کنم. موضوعاتی از قبیل: خاطراتی از عشق شهدا به امام خمینی (ره)، برشهائی از وصیت نامه های شهدای شاخص، خاطراتی از حضور مقام معظم رهبری در جبهها، خاطراتی از ازدواج های شهدا، خاطرات کوتاهی ازبانوان شهیده و ... که با طراحی زیبائی یک طرف کارت رو تصاویر متناسب از شهدا و رزمنده ها و طرف دیگه ی کارت، متن مورد نظر رو قرار داده بودند.
در ایام ماه صفر وقتی در مجالس عزاداری شرکت میکردم و انبوه جمعیت از اقشار مختلف رو می دیدم به این فکر افتادم که از این فلش کارت ها استفاده فرهنگی کنم.
از اونجائی که سرانه ی مطالعه در کشورمون بسیار پائینه و از طرفی برای تهیه بروشور یا هر نوع نشریه ی فرهنگی سالانه میلیونها تومان هزینه میشه اما بخاطر همون آمار پائین مطالعه، اتلاف کاغذ و هزینه ی چاپ و خیلی مخارج حاشیه ای رو شاهد هستیم، تصمیم گرفتم یک کار فرهنگی جدید رو با هزینه ی کمتر شروع کنم. یک جعبه ی کوچک برداشتم و با چفیه پوشوندم و روی اون رو به اندازه فلش کارت برش زدم. روی یک کاغذ نوشتم، مطالعه می کنیم، فرهنگ شهادت، و روی یک کاغذ دیگه نوشتم لطفا پس از مطالع فلش کارت ها رو درون جعبه قرار دهید؛ و این دو کاغذ رو در دو طرف جعبه چسبوندم.
بعد جعبه رو به همراه فلش کارت ها برداشتم و با خودم به مراسم جمعی بردم و بین جمعیت توزیع کردم و ازشون خواستم که بعد از مطالعه ، کارت ها رو برگردونن. استقبال خیلی خوبی شد و باعث شد در کارم مصمم تر بشم.
دیروز که قرار بود شهدای گمنام رو به شهرمون بیارن با توجه به اینکه ممکن بود کاروان حامل شهدا با تاخیر وارد شهر بشن و مردم مدتی رو در انتظار باشن، همسرم پیشنهاد کرد که جعبه و فلش کارتها رو همراه خودم ببرم و در بین جمعیت توزیع کنم.
همین کار رو کردم؛ اونجا با کمک تعدادی از بچه ها فلش کارتها رو بین گروههای مختلف مردم توزیع کردیم ، اونجا هم استقبال خیلی خوبی شد، بعضی ها درخواست می کردند که فلش کارتها رو پیش خودشون نگه بدارند اما با عذرخواهی براشون توضیح میدادم که این ها برای مطالعه ی همه است و قراره در جاهای دیگه و بین افراد دیگه هم توزیع بشه .
وقتی کاروان حامل شهدا به شهر رسیدند کار توزیع رو متوقف کردیم و همراه جمعیت به استقبال شهدا رفتیم. بعد هم مراسم بزرگداشت شهدا شروع شد، منم با جعبه ی توی دستم در کناری به تماشای مراسم ایستادم. یهو یه دختر بچه اومد سمتم و گفت : خاله، از اون کارتا یه دونه شو بهم میدی؟ بهش گفتم : خاله اینا رو باید بخونن و بعدش دوباره بیارن که به یکی دیگه بدم بخونه، اون بچه اما اصرار کرد و گفت: خاله تو رو خدا یه دونه شو بهم بده!
منم دیگه تسلیم شدم و یکی از کارتها رو بهش دادم، انم با شوق دوید به سمت مادرش و کارت رو بهش نشون داد مادرش هم از همون جا برام دست تکون داد و تشکر کرد، هنوز یک دقیقه نگذشته بود که دوباره همون دختر بچه اومد پیشم و گفت: خاله یه دونه کارت دیگه میدی برای پسر خالم؟ اونم از این کارتا میخواد، بخدا راست میگم!
مونده بودم که چیکار کنم، اما اون بچه خیلی اصرار کرد و مجبور شدم یه کارت دیگه بهش بدم. اونم با خوشحالی کارت رو گرفت و سمت پسرخاله ش رفت.
اون روز دو تا از کارتهای ارزشمندم کم شدند اما فکر میکنم ارزش آشنا شدن دو نونهال نسل چهارم انقلاب با چهره ی شهدای نسل اول انقلاب رو داره، شاید این تصاویر در ذهن کوچکشون به یادگار بمونه تا وقتی بزرگ شدند به دنبال کشف هویت یا داستان اون تصاویر با تاریخ پرافتخاری که این بزرگمردان برای حفظ کشورمون رقم زدند آشنا بشن.
ارسال نظر