مرد دستفروش دارد از کنار ظریف رد می‌شود که نگاهش به او می‌افتد:

ظریف و مرد دستفروش در مترو!

آقای ظریف که وزیر امور خارجه هم هستند به مناسبت روز هوای پاک تشریف برده بودند مترو و از ایستگاه تجریش تا ایستگاه امام خمینی(ره) را با مترو سفر کردند. البته نه تنها ما، که خیلی از کسانی هم که روزهای معمولی در مترو هستند، آن روز آنجا نبودند و جایشان را به محافظ و عکاس و خبرنگار و.. داده بودند. اما اگر ما بودیم شاید این چیزها را می‌دیدیم:

 

 *

به گزارش گلستان 24، دکتر ظریف وارد مترو شده و روی یکی از صندلی‌های خالی مترو که غالباً در مترو خالی است می‌نشیند. بعد رو می‌کند به اینطرفی و آنطرفی و چاق سلامتی می‌کند. اینطرفی و آنطرفی علی رغم آنکه انسان‌های باکلاسی به نظر می‌رسند، ظریف را نشناخته و به او محل نمی‌گذارند. در همین حال صدایی کم‌کم نزدیک می‌شود:

 

- جوراب نخی، فری سایز، ضد بو، ضد عرق، ضد باکتری سه تا ۵ تومن. باطری قلم نیم‌قلم تا ۲۰۸۴ هم تاریخ مصرف داره ۴ تا دو تومن. لواشک پذیرایی در ۹۴ طعم مختلف فقط هزار. پاکت هدیه ده تا ۱۰۰۰، آدامس خوشبو کننده دهان همراه با دستگاه تهویه مطبوع حلق دو تومن. نخ دندان به طول ۸۰۰ کیلومتر فقط هزار، خودکار تقلب، مینویسی اما جز با نور لامپ خودش خونده نمیشه، مفت! فقط دو تومن. خمیردندان سفید کننده –بی‌رنگ در میاره!-  سه تومن…

 

مرد دستفروش دارد از کنار ظریف رد می‌شود که نگاهش به او می‌افتد:

 

- عه… آقا ظریف… خودتی آقاظریف…. جون من خودتی؟

 

- سلام عزیزم، بله من ظریف هستم.

 

- قربونت برم… خوبی؟

 

مرد دستفروش چاق سلامتی می‌کند و یک عکس سلفی می‌اندازد و:

 

- آقا ظریف یه دونه از این چیز میزا بخر از ما…

 

- نیاز ندارم عزیزم.

 

- مگه میشه… از این… از این خمیر دندونا بخر… سفید کننده‌اس ها، واسه شما که میخندی خیلی خوبه، البته شما که دندونات سفیده اما سفیدترش میکنه…

 

- نه نمیخوام عزیزم…

 

پسر جوانی که در صندلی روبرو نشسته و در این مدت یک لحظه هم سرش را از روی گوشی تلفن همراهش بلند نکرده، باز هم بدون اینکه سرش را بلند کند، زیر لب می‌گوید:

 

- اونجور که این بنده خدا میخنده، سفید کننده معده بیشتر به کارش میاد!

 

مرد دستفروش به پسر جوان چپ چپ نگاه میکند و رو به ظریف ادامه می‌دهد:

 

- از این آدامسا چی؟ خوشبو ککنده‌س، نه که شما هی حرف میزنید اونجا…

 

- ممنون… من دهنم همیشه بوی خوب میده…

 

- شما که بله… جسارت نکردم…. واسه اونا گفتم، نه که نجسی میخورن، خب همه‌اش سیبیل به سیبیل می‌شینید حرف میزنید…

 

- تشکر… اونا خودشون آدامس دارن، آبنبات هم دارن… تازه به ما هم دادن!

 

پسر جوان همانطور که با موبایلش بازی میکند با صدای پق، می‌خندد!

 

- خب از این لواشکا بخر… جون میده برای مهمونی…

 

- ممنونم عزیزم، نمیخوام…

 

- چرا نمیخوای آقا ظریف… بالاخره تو که ماهی سه بار میری ژنو زشته دست خالی بری، یه سوغاتی برا کری جونت نمیخوای ببری؟!

 

پسر موبایل‌باز اینبار هم زیر لب می‌گوید:

 

- دست خالی نمیره که… مطمئن باش!

 

ظریف گردنش را می‌کشد و نگاهی به پسر جوان می‌اندازد. مرد دستفروش برمیگردد چیزی به پسر جوان بگوید ولی خودش را کنترل می‌کند! ظریف دارد کم‌کم از کوره در می‌رود:

 

- ممنونم آقا جون… نمیخوام.

 

- آقا جون اصلا اینارو ولش کن. بیا از این خودکارای تقلب ببر. ببین وقتی مینویسی معلوم نمیشه، اما همینکه با لامپ تهش نور میندازی روش، معلوم میشه. ببر متن توافق اصلی رو با این بنویس، داخلی ها هم نمی‌فهمن چی دادید، چی گرفتید!

 

پسر جوان که هنوز هم سرش به موبایل گرم است میگوید:

 

-  مگه حالا که با خودکار معمولی نوشتن کسی میدونه چی دادن، چی گرفتن؟ خودش گفت استیضاح هم بشم نمیگم تو مذاکرات چه خبره!

 

مرد دستفروش شاکی بر می‌گردد به سمت پسر جوان:

 

- اگه گذاشتی ما دو زار کاسب شیم امروز!

 

ظریف با اوقات تلخی دست میکند توی جیب و یک ده هزار تومنی بیرون می‌آورد:

 

- بیا آقاجون… این رو بگیر ولی دست از سر ما بردار…

 

- زکی… فکر کردی من گدام؟ مثل اینکه تو هم عادت کردی بدون اینکه چیزی بگیری، یه چیزی بدی بره ها!

 

قطار توقف می‌کند و بلندگو می‌گوید:

 

- ایستگاه امام خمینی، مسافرینی که قصد دارند به سمت این وزارت خارجه بروند در این ایستگاه پیاده شده و اگر خسته نمی‌شوند چهار قدم هم پیاده بروند، والّا…/وبلاگ طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

ارسال نظر

آخرین اخبار