وب سایت «ریزه نیوز» نوشت:
جنس ایرانی نمی خرم
هر جا می رسیدم با افتخار اعلام می کردم ، به هیچ عنوان جنس ایرانی نمی خرم و تمام وسایل زندگی ام را تغییر داده ام و از معتبر ترین مارک های دنیا استفاده می کنم ....
هر جا می رسیدم با افتخار اعلام می کردم ، به هیچ عنوان جنس ایرانی نمی خرم و تمام وسایل زندگی ام را تغییر داده ام و از معتبر ترین مارک های دنیا استفاده می کنم .
به گزارش ریزه نیوز : آنچه در زیر با هم می خوانیم سرگذشت کارگری است که بعد از مدت ها در یک شرکت مشغول به کار می شود .
زندگی به سختی می گذشت و هیچ کس نبود تا دستم را بگیرد و با اینکه با همسرم تازه زندگی را شروع کرده بودیم اما خرج های سنگین زندگی ، تمام آسایش ما را تحت تاثیر قرار داده بود ، هرچند همسرم گلایه ای نداشت اما از اینکه هیچ شغلی نداشتم سر در گم بودم و نگران آینده ی فرزندی که در راه داشتیم ؛ به هیمن خاطر به هر دری می زدم تا شغلی دست و پا کنم .
مثل همیشه با عجله صفحه ی نیازمندی را ورق زدم و با خودکارم چندین و چند شماره را یاداشت کردم ،اما بازهم موفق نشدم کاری پیدا کنم و با نا امیدی با آخرین شماره هم تماس گرفتم ، باورم نمی شد ، قبول کردند که برای مدتی در شرکت تولیدی مشغول کار شوم .با خوشحالی خداحافظی کردم و …
بعد از چند ماهی که در تولیدی مشغول کار شده بودم ، با رضایت صاحب کار قرار دادم تمدید شد و حقوقم بالا رفت و با اضافه کاری ها زندگی ام سر و سامان گرفت و انگار دوباره نور زندگی بر زندگی ما تابید و بیشتر معنای زندگی را می فهمیدم و با به دنیا آمدن فرزندمان ، احساس می کردیم که در بهشت زندگی می کنیم .
همه چیز خوب بود و سعی کردیم با پس اندازها حتی در مسکن مهر شهرمان هم ثبت نام کنیم و صاحب خانه شویم ، همسرم خوشحال بود و من هم با آسودگی خیال مشغول کار بودم . زندگی به خوبی و خوشی می گذشت و مشکلات زندگی مات یکی یکی داشتند رفع می شدند .
برای سال نو تصمیم گرفتیم ؛ تمام وسایل منزلمان را تغییر دهیم و زندگی ساده و سنتی را با زندگی مبلمان عوض کنیم تا حداقل برای اقوام همسرم هم که شده کمی پوز دهم ، اما مگر می شود زندگی مبله بدون دیش و ماهواره ، گیرنده ی دیجیتال را فروختم و یکی از بهترین رسیورهای بازار را خریدم و برای بقیه وسایل هم سری به بازار زدیم .
وقتی وارد فروشگاه لوزام خانگی شدیم ، کلی محصول از شرکت های جهان جلب توجه می کردند ،اما برایم جالب بود که همسرم گیر داده بود ، از همین ایرانی ها بخریم ، اما احساس کردم برای ما افت دارد جنس ایرانی بخریم ، همسرم اصرار می کرد و من محکم ایستاده بودم که جنس ایرانی نمی خرم ، بلاخره با قیمتی بالا ، خرید کردیم .
خوشبخت بودیم و اقوام همسرم انگشت به دهان مانده بودند که همه ی وسایل زندگی ما از برندهای خارجی است و به قول خومان دهانشان را بسته بودم . همه چیز عالی بود و غمی در زندگی ما نبود ، ماهها می گذشتند و هر روز وضع ما بهتر و بهتر می شد تا اینکه …
تولیدی بسته بشه ؟ یعنی چی حاجی ؟
از همتون عذر می خوام ، دیگه نمی تونیم ادامه بدیم !
آخه حاج آقا ، عجله نکنید درست می شه !
درست می شه ؟ نه دیگه نمی تونم ادامه بدم ! کارگاه رو هم به خاطر قسط های وام فروختم !…
آخرین جمله ی صاحب کار توی گوشم بود که می گفت : تو این بازار نزاشتند کار کنیم ، ما داریم خودمان ، به خودمان ضربه می زنیم ! از پله های کارگاه پایین آمدم !
انگار دنیا روی سرم آوار شده بود و از اینکه دوباره زندگی ما تیره و تار شده است ، مثل دیوانه ها در کوچه های شهر قدم می زدم و دعا می کردم که خدایا کمکم کن …
هوا بارانی بود و خیابان ها خلوت ، تصمیم گرفتم قبل از تاریکی شب به چند کارگاه و فروشگاه دیگر سر بزنم شاید دوباره با لطف خدا موفق شدم در جایی مشغول شوم ، چشم از در و دیوار شهر نمی بریدم و زیر لب فقط می گفتم خدایا چرا ؟ چرا ؟
غرق در افکار بودم که به یکباره خشکم زد ، به یک چرخکار ماهر با حقوق و بیمه نیازمندیم ! خدایا شکرت یعنی به این زودی جواب دعاهام و دادی ؟ خدا ممنونتم !
همین که وارد کارگاه شدم ، بهت زده شدم ، وایی چقدر مارک و لوگو ، چقدر پرچم !
از سراسر دنیا پرچم و مارک لباس بود جزء یک MADE IN IRAN !
بدون یک کلمه صحبت از کارگاه بیرون آمدم و هنوز یک جمله در ذهنم رژه می رفت :« تو این بازار نزاشتند کار کنیم ،ما داریم خودمان ، به خودمان ضربه می زنیم !»
ارسال نظر