مهدی محمدی:
مقدمه ای بر تحلیل «برجام»/ این گزینه در سبد کدام طرف خواهد نشست؟
اهداف آمریکا در مرحله پساتوافق لزوما همان چیزهایی نیست که در متن برجام نوشته شده یا ظاهرا به نظر میرسد. چالش راهبردی اکنون این است که برجام و سرمایههای سیاسی و اجتماعی ناشی از اجرای آن در مسیر کدام هدف هزینه خواهد شد؟
مهدی محمدی
یکم- به یک روایت، دیروز روز پایان 12 سال پرونده هستهای ایران بود. حداقل مذاکرهکنندگان به ما گفتهاند که چنین خواهد بود. برای من که در این مدت، حتی یک روز از موضوع هستهای فارغ نبودهام، این روز بسیار مهم است. همین که یک نقطه پایان بر این پرونده حجیم گذاشته شود و بتوان انرژیهایی را که تاکنون صرف این موضوع شده، در موضوعاتی دیگر صرف کرد، خود موهبتی مهم و مبارک است. این نقطه پایان، برجام نامیده شده است. یک برنامه جامع برای اقدام مشترک میان ایران و 1+5 که با ضمائم آن بیش از 150 صفحه است. زمانی کم و بیش طولانی لازم است تا همه ابعاد این متن روشن شود و بتوان درباره آن یک داوری بدون ابهام به دست داد اما به اجمال این نکته را میتوان گفت که استراتژی ویژه مذاکراتی رهبر معظم انقلاب اسلامی به تولید یک متن متوازن منجر شده است. به این سبب، بیگمان بر ما فرض است که کوشش تیم مذاکرهکننده را ارج بنهیم و به آنها خداقوت بگوییم.
دوم- همچنانکه سابقه چنین معاهداتی نشان میدهد – البته نمونههای مشابه برای برجام بسیار اندک است- چالش بزرگ اینگونه متون حین اجرا نمایان میشود. به طور کلاسیک این تلقی وجود دارد که اجرای این قبیل توافقات بسیار دشوارتر از تنظیم و امضای آنهاست، بویژه اگر با طرفی چون آمریکا مواجه باشیم که تقریبا حتی یک نمونه قابل ذکر از آنچه بتوان آن را عمل به تعهدات بینالمللی نامید در کارنامه آن وجود ندارد. مهمتر از این، خوب یا بد بودن چنین متونی نیز نه روی کاغذ بلکه در عمل مشخص میشود. بنابراین تا زمانی که نوبت به اجرا برسد باید خویشتندار بود.
سوم- گذار از توافقات ژنو و لوزان –که بیگمان مصداق توافق بد بودند- به برجام -که در نگاه اول توافقی متوازن است- به سادگی رخ نداده است. این گذار محصول یک طراحی بسیار پیچیده در اموری چون چانهزنی، راهبردگذاری مذاکراتی، مدیریت بده بستان، ترسیم خطوط قرمز، مدیریت فضای نقد، لابیهای چند لایه و دیپلماسی عمومی بوده که جملگی توسط رهبر بصیر انقلاب اسلامی اعمال شده است. این مدیریت، لااقل در یک هفته گذشته از جنس «ورود به جزئیات» بوده است. واقعیت این است که اگر مسیر توافقهای ژنو و لوزان به حال خود رها میشد، این مدیریت اعمال نمیشد و انتقاد مصلحانه در دستور کار نخبگان قرار نمیگرفت، برجام شانس چندانی برای تبدیل شدن به یک توافق متوازن نداشت. در فرصتی دیگر جزئیات این موضوع را که چگونه این اصلاحات راهبردی و مداخلات تکنیکال، سرنوشت برجام را تغییر داد، خواهیم گفت.
چهارم- آنچه رخ داده یک بده بستان است. امور مهمی واگذار شده و البته امتیازهای مهمی هم به دست آمده است. همچنانکه آقای ظریف خود زمانی پیش از این گفته است این چیزی نیست که بنا باشد برای آن سوت و کف زده شود. جامعه بسیار زودتر از آنچه برخی میپندارند از هیجان ناشی از اعلان توافق خارج شده و بر دستاوردهای ملموس آن متمرکز خواهد شد. توقعات از توافق هستهای در ماههای گذشته به نحو غیرواقعی بالا برده شده و اکنون زمان آن است که همه انرژیها بر تامین یا مدیریت این توقعات متمرکز شود. این حق رهبر معظم انقلاب اسلامی و ملت شریف ایران است که در ازای انعطافی که در واگذاری بخشی از حقوق هستهای خود انجام دادهاند، ببینند که دولت نیز اولویتهای خود را بر اولویتهای مردم منطبق کرده و بر ترجمه توافق به رفاه تمرکز کرده است. دوران پساتوافق، دوران مسئولیتپذیری، سختکوشی و قدرشناسی است. این دوران هماکنون آغاز شده و خیلی زود ماه عسل خویش را سپری خواهد کرد.
پنجم- و واپسین نکته اینکه درباره هدفهای آمریکا در دوران پساتوافق نباید سادهاندیش بود و به برنامهای که برای اثرگذاری بر محیطهای سیاست داخلی، هستهای، امنیت ملی و منطقهای طراحی و اجرای برخی از آنها را هم آغاز کرده، بیتوجهی کرد. اهداف آمریکا در مرحله پساتوافق لزوما همان چیزهایی نیست که در متن برجام نوشته شده یا ظاهرا به نظر میرسد. چالش راهبردی اکنون این است که برجام و سرمایههای سیاسی و اجتماعی ناشی از اجرای آن در مسیر کدام هدف هزینه خواهد شد؟ نهایی شدن برجام محصول یک سلسله محاسبات استراتژیک است؛ هم در ایران و هم در آمریکا. در طرف ایرانی شاید یک استراتژی مذاکراتی متفاوت، میتوانست متنی متفاوت هم خلق کند.
بحث درباره استراتژی مذاکراتی تیم ایرانی و بدیلهای آن فعلا اولویت ما نیست اما درباره آنچه آمریکاییها در سردارند باید به اندازه کافی وقت گذاشت و اندیشید. آمریکا میخواهد برجام را سکویی برای پرش به سمت کدام اهداف کند؟ این سوال بویژه در شرایطی اهمیت مییابد که توجه کنیم به دلایل متنوع آمریکا چارهای جز توافق با ایران نداشت و گزینههای غیر دیپلماتیک آن بسیار محدودتر و ناکارآمدتر از چیزی بود که ادعا میکرد. اساسا یکی از مهمترین عواملی که به حصول توازن نسبی در متن برجام انجامیده، همین خالی بودن دست آمریکا، نیاز آن به توافق و هوشمندی مذاکراتی در استفاده از این نقطه ضعف بوده است. اکنون آمریکاییها میخواهند برجام را به یک گزینه برای خود تبدیل کرده و با آن سبد خالی شده گزینههای خود را رونق ببخشند. متقابلا نظام جمهوری اسلامی نیز در این اندیشه است که برجام را به بخشی از پیکربندی راهبردی خویش در حوزههای اقتصادی، سیاست داخلی، منطقهای و بینالمللی بدل کند. در سطح استراتژیک پرسش اصلی این است: در میانمدت، برجام گزینه کیست و در سبد کدام طرف خواهد نشست؟
ارسال نظر