تحقیقی مستند پیرامون نقش آمریکا در جنگ تحمیلی؛

«هر جا که انقلابی پدید آمد تا الگویی غیر از الگوی سرمایه داری عرضه کند، باید به مصائب ویتنام دچار شود. تحمیل جنگ کم شدت، ابزار اصلی این سیاست است!» اینها بخشی از سخنان رونالد ریگان، رئیس جمهور آمریکا در سخنرانی اکتبر 1981 در کنگره آمریکاست.

جنگ با شهروند دیترویت یا نبرد با مأمور اطلاعاتی سیا؟!

به گزارش گلستان24، «هر جا که انقلابی پدید آمد تا الگویی غیر از الگوی سرمایه داری عرضه کند، باید به مصائب ویتنام دچار شود. تحمیل جنگ کم شدت، ابزار اصلی این سیاست است!» اینها بخشی از سخنان رونالد ریگان، رئیس جمهور آمریکا در سخنرانی اکتبر 1981 در کنگره آمریکاست. در این مقطع، ریگان که تازه از شکست رقیب دموکرات خود-جیمی کارتر- فارغ شده و بر کرسی ریاست جمهوری نشسته بود، فضای عمومی آمریکا را برای اعلام صریح سیاست های سازمان سیا در قبال انقلاب های مردمی سراسر جهان مناسب می دید. وی مدعی بود کارتر به هیچ روی در مواجهه با انقلاب ایران موفق عمل نکرده و او از این پس، بهتر عمل خواهد کرد. با این حال، واقعیت این بود که سیاست «دکترین تهاجمی رمبو» که توسط ریگان مطرح شده بود، چیزی جز همان راهبرد گام به گام سیا برای برخورد با انقلاب ایران نبود!

طبق اظهارات ریگان، راهکار دستیابی به اهداف تعریف شده در متن سیاست های «دکترین رمبو»، مشغول نمودن کشورهای انقلابی به امور داخلی خود از طریق ایجاد درگیری های قومی و مذهبی و درگیر ساختن این کشورها با کشورهای همسایه در جنگ های بدون پیروز بود. طبیعتاً منظور اصلی هم انقلابی جز انقلاب ایران نبود! چه اینکه چالش های مواجهه با همین انقلاب، باعث یک دوره ای شدن ریاست جمهوری کارتر و نشستن او بر کرسی ریاست جمهوری ایالات متحده شده بود. ریگان نادیده غیب نگفته بود. چه اینکه سازمان سیا هفت ماه پیش از آنکه او بر کرسی ریاست جمهوری تکیه بزند، در 21 تیر ماه 1359، دستور درگیر کردن ایران در یک جنگ تمام عیار را به صدام داده بود.

به صورتی که سه ماه بعد از شروع جنگ تحمیلی علیه ایران، طارق عزیز، نخست‌وزیر وقت عراق، در سفر خود به فرانسه خبر ملاقات برژینسکی با صدام را در مرز اردن، در اختیار مجله «فیگارو» قرار داده و می گوید ملاقات محرمانه برژینسکی و صدام قبل از آغاز جنگ به‌منزله چراغ سبز آمریکا به عراق برای حمله به ایران بوده است. فیگارو در همین زمینه می نویسد:«جریان جنگ ایران و عراق در واقع از تیرماه 1359یعنی زمانی آغاز شد که برژینسکی به اردن سفر و در مرز دو کشور اردن و عراق با شخص صدام ملاقات کرد و قول داد که از صدام‌ کاملاً حمایت کند و این امر را تفهیم کرد که آمریکا با آرزوی عراق درباره اروندرود و احتمالا برقراری یک جمهوری عربستان در این منطقه مخالفت نخواهد کرد.»

بر این اساس، به نظر می رسد هدف ریگان از طرح مجدد یک طرح از پیش اجرا شده در منظر افکار عمومی، چیزی جز آماده کردن ذهن جامعه آمریکا برای توجیه کمک های بی سابقه به صدام نبوده باشد. آمریکایی ها البته پیش از این صدام را به آمریکایی ها معرفی کرده بودند. به عنوان مثال، صدام در سال 1980 طی مراسمی رسمی به عنوان شهروند افتخاری دیترویت آمریکا معرفی شده بود. البته این تنها شهردار دیترویت جناب کلمن یانگ (Coleman Young) نبود که صدام را به افتخاری منصوب می کرد. آنگونه که ریچارد سیل خبرنگار اطلاعاتی یونایتدپرس ادعا می کند، صدام از سال ها قبل از این توسط سیا مامور انجام فعالیتی مهم بوده و مکرراً با این سازمان ارتباط داشته است.

سیل چند سال قبل، طی گزارشی به نقل از مقامات پیشین اطلاعاتی آمریکا در همین زمینه می‌نویسد:«سابقه اولین ارتباط صدام با مقامات آمریکایی به سال 1959 (1338) باز می‌گردد. صدام در آن زمان عضو جوخه شش نفره‌ای بود که از سوی سازمان سیا مأمور کشتن عبدالکریم قاسم نخست وزیر عراق بودند. در آن زمان، آمریکا حکومت عبدالکریم قاسم در عراق را موجب پیشرفت مواضع شوروی در منطقه خاورمیانه تلقی می‌کرد.» هر چه بود، با نشستن ریگان بر کرسی ریاست جمهوری آمریکا، آمریکا به شهروند درنده و مامور گوش به فرمان خود، بیش از پیش توجه می کند. به صورتی که بعدها ژنرال وفیق السامرایی از افسران برجسته ارتش بعث در کتاب خاطرات خود می نویسد: «من فکر نمی کنم که آمریکایی ها، آن قدر که به ما کمک کرده اند، به هیچ کشور دیگری حتی به اسرائیل کمک کرده باشند!» کمک های آمریکا به صدام شامل گزینه های متنوعی بود. آنچه تا کنون توسط محققان عمدتاً آمریکایی در این زمینه فاش شده است، نشان می دهد سازمان سیا علاوه بر راه اندازی جنگ، در تمام طول مراحل آن، نقش موثری در کمک به شهروند عربِ دیترویت داشته است.

کنت تیمرمن، نویسنده و محقق آمریکایی در کتاب «لابی مرگ: چگونه غرب عراق را مسلح کرد» می نویسد:« آمریکا پیش از اعزام سفیر به بغداد، یک رئیس تمام وقت در ایستگاه اطلاعاتی آمریکا در بغداد مستقر کرده بود، او از منزلت و جایگاه مهمی در نزد صدام برخوردار بود و قبل از هر حمله بزرگ مورد مشورت قرار می گرفت.» میلتون فریدمن دیگر محقق آمریکایی فعال در این حوزه به نقل از یکی از مقامات وقت کاخ سفید می نویسد: «نیروهای ما در میدان جنگ به نظامیان عراقی، کمکهای نظامی تاکتیکی نظامی فراوانی می کردند و حتی گاهی نیز خود را دوشادوش سربازان عراقی در مرز ایران می یافتند و این وضعیت تا سال 1987 همچنان ادامه داشت!» تیمرمن اما در بخش دیگری از کتابش، به واقعیت تکان دهنده تری اشاره می کند.

آنجا که می نویسد: زیبرت از مقامات بلند پایه وزارت انرژی آمریکا، فعالیتهای هسته ای صدام را زیر نظر داشت در فوریه سال 1987 به این نتیجه رسید که بر خلاف تصور دولت آمریکا، عراق در طول سه سال و در صورت متوقف نشدن سیل فناوری های پیشرفته ی آمریکایی حتی کمتر از سه سال دیگر مجهز به بمب اتمی خواهد شد.» حمایت های آمریکا از شهروند خونخوارش البته به همین ها محدود نمی شد. آنگونه که فریدمن نوشته است، در بهار 1984 اکسیم بانک تحت فشار قرار گرفت تا برای پروژه خط لوله جدید عقبه عراق 500 میلیون دلار وام تضمینی را پشتوانه آن مالیات دهندگان آمریکایی بودند، به عراق پرداخت کند. قرار بود این خط لوله یک میلیون بشکه نفت خام را روزانه از شمال غرب عراق به بندر عقبه در اردن منتقل کند و بدین ترتیب نفت را از منطقه جنگی خلیج فارس دور کرده و به دریای سرخ برساند.

از آنجا که این خط لوله از جنگ و تنگه هرمز که ایران تهدید به بستن آن می کرد، دور بود، ایجاد اختلاف در فروش نفت از سوی تهران را دشوار تر می ساخت و این امر برای صدام بسیار حیاتی بود. چند میلیارد دلار اعتبار ساخت این خط لوله توسط آمریکا تأمین شد و آمریکا به صدام تضمین داد که اسرائیل به این خط لوله که از 20 کیلومتری مرز فلسطین اشغالی عبور می کند هیچ تعرضی نکند. آمریکا در بعد سیاسی نیز تمام امکانات ممکن را در خدمت صدام گذاشته بود. در نوامبر سال 1984 جانبداری امریکا از عراق به از سرگیری روابط کامل دیپلماتیک بین دو کشور پس از هفده سال رکود و قطع روابط انجامید. ریگان گویا دیگر از اینکه تنها از طریق سیا با عراق مرتبط باشد، خسته شده بود. پیش از این تنها دونالد رامسفلد فرصت یافته بود تا سفری رسمی به عراق داشته باشد.

رامسفلد، در 17 دسامبر 1983 به عنوان فرستاده ویژه ریگان در خاور میانه وارد بغداد شد. وی نامه دست نوشته ای را برای صدام به همراه داشت. ریگان در این نامه از سر گیری روابط دیپلماتیک و گسترش ارتباط نظامی و تجاری با بغداد را پیشنهاد کرده بود! روابط البته هرگز یکطرفه نبود. به خصوص در بعد اقتصادی! ریگان همزمان با پرداخت وام های ظاهراً خوب به عراق، درواقع سرگرم بازسازی اقتصاد در رکود رفته آمریکا با گرمای شعله های جنگ بود. با شروع سال ۱۹۸۰،اقتصاد آمریکاوارد سومین رکود تاریخی خود از زمان پیدایش آمریکا شده بود. با آغاز جنگ ۸ ساله آمریکا توانست حجم قابل توجهی از مایحتاج نظامی عراق را تامین کند. این صادرات تجهیزات و تکنولوژی تا سال۱۹۸۲که اقتصاد آمریکا توانست از شرایط رکود خارج شود به صورت گسترده ادامه یافت. آمریکا با کمک درآمدهای صادراتی و درآمدهای ناشی از تولید کارخانه‌هایاسلحه سازی، به افزایش سرمایه‌گذاری در بخش های دیگر اقتصاد پرداخت و باعث از بین رفتن رکود در این بخش ها نیز شد.

هووارد تیچر در گزارشی که درسال 1995 به عنوان شاهد برای قاضی پرونده محاکمه فروشندگان سلاح به عراق تهیه کرده چنین می نویسد: «ایالات متحده آمریکا، به طور فعال و همه جانبه ای درجنگ عراق علیه ایران، به کشور عراق کمک می کرد. این کمک ها، شامل کمک های مالی، اطلاعات نظامی، مشارکت مشاوران نظامی آمریکا همراه با تحویل سلاح های مختلف به وسیله کشورهای ثالث بود، تا آمریکا مطمئن باشدکه عراق به میزان کافی تجهیزات نظامی دراختیار دارد تا در جنگ شکست نخورد. او می افزاید که رئیس سازمان سیای آمریکا در آن زمان ویلیام کیسی، یک شرکت شیمیایی را به عنوان پوشش ظاهری حقوقی به کارگرفته بودکه توسط آن شرکت، بمب های خوشه ای ساخت آمریکا را در جنگ عراق علیه ایران، به رژیم می فروخت»

آمریکا البته به همین ها بسنده نکرده و در مسیر حمایت از صدام، بعدها وارد جنگ مستقیم با ایران می شود. اعمال تحریم های مکرر بر علیه ایران، خارج کردن عراق از لیست کشورهای حامی تروریسم و اضافه کردن ایران به لیست مذکور، دخالت مستقیم در کشتار حجاج ایرانی در سال 66، هدف قرار دادن هواپیمای مسافربری ایران در خلیج فارس و صدها قلم دیگر از این دست، همگی اقدامات خصمانه ایالات متحده بر علیه ملت مظلوم ایران در دوران جنگ تحمیلی بوده است. دشمنی آمریکا حتماً هنوز هم تغییری نکرده است. چرا که مشکل ما و آمریکا، مشکل موجودیت است نه مشکل منافع! دانیل پایپز؛ مؤسس و مدیر «اتاق فکر خاورمیانه»؛ یکی از اندیشکده های مروج ایرن هراسی در آمریکا سخن قابل تاملی در همین زمینه دارد. پانیز می گوید:«کمونیست ها صرفا با سیاست های ما مخالف بودند و نه با کل جهان بینی، شیوه ی لباس پوشیدن، شیوه ی عبادت و شیوه ی همسر گزینی ما! آمریکایی ها به اسلام به عنوان یک دشمن می نگرند و همانند کمونیسم دوران جنگ سرد، اسلام را تهدیدی علیه غرب می دانند.»

 
منبع: شمانیوز

 

ارسال نظر

آخرین اخبار