چه کسی می تواند جریان دوم خردادی ها را بعد از هاشمی اداره کند؟
انقلاب، هاشمی و خناسان
نگاهی به جریان«کارگزاران» و «دوم خردادی ها» نشان می دهد شخصیت محوری وجود ندارد و بایستی احتمالا در طیفی از آنها منتظر واکنش های تند و البته در بخش اعظم آن به سمت همگرایی بیشتر با نظام باشند.
به گزارش گلستان24، جریانات مختلف سیاسی معمولا شخصیت های محوری دارند که محوریت جریان و همچنین تعامل با حاکمیت را دنبال می کند.
مرحوم آقای هاشمی مخصوصا از دور دوم ریاست جمهوری نمایندگی جریان تکنوکرات ها یا به تعبیر سیاسی تر آن «کارگزاران» را در دست داشت. در پی انتخابات سال 84 به تدریج، جریان دوم خرداد نیز به وی نزدیک شد و وی با پیوند «کارگزاران» و «دوم خردادی ها» عملا در کنار رئیس دولت اصلاحات ریاست این جریان در دست گرفت.
هر چند این جریان در سال 88 تجربه خوبی از تعامل با نظام ندارد اما تجربه به آنها آموخته است با رفتار رادیکالی و خارج از چارچوب های قانونی نمی توانند به حیات سیاسی خود استمرار بخشند چنانچه در سال 88 بخشی از آنها یا انزوا پیشه کردند و یا به خارج از کشور رفتند.
نگاهی به جریان«کارگزاران» و «دوم خردادی ها» نشان می دهد شخصیت محوری وجود ندارد و بایستی احتمالا در طیفی از آنها منتظر واکنش های تند و البته در بخش اعظم آن به سمت همگرایی بیشتر با نظام باشند.
یقینا «بازیسازی سیاسی» از مهمترین ویژگیهای آیتالله هاشمی در سپهر سیاسی ایران بوده است. وی از ابتدای انقلاب به عنوان یک طراح و بازیساز در عرصه رقابتهای سیاسی کشور نقش داشته است. اما ایشان مشخصا در چند سال اخیر، گرانیگاه و تکیهگاه جریان موسوم به اعتدال و نیز اصلاحطلبان بوده است. بسیاری از موفقیتهای این جریان مانند شکلگیری وحدت در انتخابات 92 با ضربِ دست ایشان به ثمر نشست.
حتی جریانهای سیاسی که پس از وقایع انتخابات سال ۸۸ به نوعی از چارچوب و قواعد رسمی و قانونی نظام سیاسی ایران خارج شده بودند، برای بازگشت به قواعد داخل نظام، تمام تلاش خود را کردند تا از اعتبار و بلیط آقای هاشمی استفاده کنند.
اینکه چه کسی میتواند در جایگاه ایشان تعامل جریانها و احزاب وابسته به ایشان را مدیریت کند و کارکردهای ایشان را داشته باشد، باید کمی صبر کرد. اگرچه در ۲۴ ساعت گذشته اسامی چون آقایان حسن خمینی، سیدمحمد خاتمی و اسحاق جهانگیری بهچشم میخورند، اما همه میدانیم در این جریان، شخصیتی حتی با فرسنگها فاصله در سطح اثرگذاری و اعتبار آیتالله هاشمی وجود ندارد.
هاشمی نمیمیرد
میثم مهدیار- آقای اکبر هاشمی رفسنجانی از مهمترین شخصیتهای تاثیرگذار 4 دهه اخیر تاریخ ایران در مسوولیتهای مختلف بوده است؛ریاست مجلس، ریاست جنگ، ریاست جمهوری و مجمع تشخیص مصلحت نظام. شخصیت هاشمی و سوابق سیاسی و اجتماعی و خانوادگیاش او را به عنصر مهمی در تحلیلهای سیاسی نخبگان و عوام تبدیل کرده است؛اما مساله ای که هاشمی را از باقی سیاستمداران ایران و جهان متمایز میکند، همت او در ثبت و انتشار خاطرات روزانهاش در کنار همه مشغولیتها و دغدغههای کاری و اجرایی اوست. پیش زمینه این همت بلند، بینش و بصیرت منحصر به فردی است که کمتر در میان سیاستمداران و نخبگان ایرانی یا جهانی سراغ داریم. معمولاً سیاستمداران بعد از اتمام دوران مسوولیتشان در قالب کتابی خود نوشت یا به صورت تاریخ شفاهی، خاطرات و تجربیات سیاسیشان را منتشر میکنند اما جد و جهد آیت الله هاشمی در روزهای حیاتش برای روایت تک تک روزهای مسوولیتش در قالب بیش از 13 جلد کتاب قابل توجه است. این تلاشها حتی باعث شکل گیری موسسه "دفتر نشر معارف انقلاب" با مدیریت فرزندان ایشان برای تسهیل گردآوری و انتشار خاطرات روزانه وی شد. در این تلاشهاست که میتوان گفت آیت الله هاشمی نمیمیرد بلکه در ذهن و زندگی آیندگان زندگی میکند.
فرهنگ را آداب ، رسوم ، ارزشها ، باورها و مناسکی میدانند که از گذشتگان به ما رسیده و خود آگاه یا ناخودآگاه به زندگی ما جهت میدهند. فرهنگ به راحتی ایجاد نمیشود و یا از بین نمیرود. برای تبدیل یک کنش و یک تجربه به فرهنگ باید این تجربه و کنش در طول زمان بهوسیله افراد و نسلهای مختلف تکرار شده باشد.
هر قدر بسامد این تکرار بیشتر باشد میتوانیم بگوییم که فرهنگ قویتری شکل گرفته است. در حقیقت وقتی آداب و سنن و ارزشها در طول زمان به صورت جمعی تکرار میشود به شکلی که در اثر این تکرار برای کسانی که در این فرایند حضور نداشتهاند، صورتی طبیعی به خود میگیرد میتوانیم بگوییم فرهنگ شکل گرفته است. بنابراین برای این که یک تجربه یا رفتار به تکرار بیانجامد باید به دست دیگران و نسلهای آینده برسد.
ماندگار شدن تجربیات در ثبت و ضبط آنها، به وسیله نشانههای تصویری و زبانی میسر میشود. البته فقط ثبت و ضبط کافی نیست و این نشانهها باید در قالب یک روایت منقح شوند. با این روایت است که تاریخ متولد میشود. فرهنگ، ته نشین تکرار و انباشت تاریخ است.
آیت الله هاشمی نمونه ایده آل یک بینش تاریخی در میان سیاستمداران و نخبگان ایرانی است.بینش تاریخی بصیرتی است که در آن درک میشود که «امروز» از آسمان نیفتاده بلکه امروز را انباشت دیروزها ساختهاند و آینده نیز از مسیر دیروز و امروز میگذرد. کسی که با چنین همتی به ثبت تاریخ میکوشد، آگاهانه در حال بنانهادن آجرهای بنای آینده است.
او میداند که تاریخ است که فرهنگ را میسازد و فرهنگ است که هویت میدهد. هاشمی نه تنها تاریخ معاصر ما ایرانیان را ساخته بلکه هوشمندانه تلاش کرده است روایت این تاریخ را با قرائت خودش به نسلهای آینده برساند و هاشمی را به یک «فرهنگ» تبدیل و خود را در دل تاریخ تکثیر کند.
در این روایت نیز اگرچه مانند همه دیگر زندگینامههای خود نوشت، مؤلف قهرمان اصلی لحظات خوب قصه است و از همه بدیها و کجیها مبراست اما نباید شک کرد که قرائت و روایت هاشمی از انقلاب و چهار دهه بعد از آن، قسمت عمدهای از فرهنگ و حافظه تاریخی نسلهای آینده ما را برخواهد ساخت. از این جهت بینش و رفتار تاریخ گرایانه آیت الله هاشمی باید الگوی دیگر دولتمردان و نخبگان تاثیرگذار سیاسی و اجتماعی نسل اول انقلاب ما باشد تا در جمع این خاطرهها و تجربیات «حقیقت» تاریخ انقلاب صیقل بخورد.
انقلاب، هاشمی و خناسان
فرج الهی- رهبری در پیامشان برای فوت هاشمی از «وسوسههای خناسانی که در سالهای اخیر با شدت و جدیت» در پی بهرهبرداری از اختلافات هاشمی و ایشان بودند سخن گفتند.
هاشمی مبارز بود وقتی خیلی ها مبارز نبودند. زندان کشیده و رنج دیده بود،یار امام و انقلاب بود.
اما تعارف نکنیم! هاشمی در سالهای اخیر «کنار رهبری می نشست» اما «در برابر رهبری ایستاده بود»، شعار امام را می داد اما خلاف امام عمل میکرد! از فتنه 88 گرفته تا مذاکره با آمریکا و تحریف امام و افراطی خواندن حزب اللهی ها و تضعیف شورای نگهبان... . مهدی خزعلیِ ضدانقلاب و عیسی سحرخیز و هر آنکسی که با انقلاب و رهبری بد بود؛ زیر عبای هاشمی بود و مورد لطفش.
هر سخنرانیاش پر بود از نیش و کنایه و طعنه به جمهوری اسلامی و انقلاب و ارزش ها. بی بی سی و رادیو فردا و آمریکایی ها «رهبری را تندرو» و «هاشمی را میانهرو» می دانستند. او بود که وقتی رهبری میگفت به مذاکرات بدبین است، با صدای رسا اعلام میکرد به مذاکرات خوشبین است. او بود که حزب اللهی های که رهبری مدافعشان بود را «افراطی و تندرو» لقب داد و جرات تکرارش را به دیگران داد. او بود که سال 88 نامه بی سلام و والسلام به رهبری نوشت و کمتر از یک ماه پس از خطبه های رهبری باز هم از تریبون نمازجمعه از تقلب سخن گفت.
چه اتفاقی افتاد که «یارِ امامِ دهه شصت»، در سالهای گذشته یک تنه به پدر «تحریفِ امام» تبدیل شد؟
چرا «عالیجناب سرخپوش» اصلاح طلبان و «دشمن دوم خرداد»، آنقدر تغییر کرد که در دهه هشتاد و نود شد «پدر معنوی اصلاح طلبان»؟
چه چیز باعث شد امام جمعه انقلابی و ضدآمریکایی تهران، به جاده صاف کن رابطه با آمریکا و تابوشکن مذاکره با آن تبدیل شود؟ و چرا هاشمی که اینقدر مورد تکریم امام و رهبری بود، مردود آزمون فرزندانش شد؟ فائزه یکجور، ماجرای رسیدگی به پرونده مهدی یکجور و... .
وقتی تعبیر «خناسان» در پیام رهبری را شنیدم، ناخودآگاه یاد چاپلوسی های مشاوران و دوستداران مرحوم هاشمی در سالهای اخیر رسانه ها افتادم. یاد یادداشتهای امثال تیمورعلی عسگری ها، غلامعلی رجاییها؛ عبدالرحیم اباذریها،مسیح مهاجریها و محمد هاشمیها، البته مهم تر از آنها یاد سیاسیون پشیمان از انقلاب که بغض رهبری را در دل داشتند و توانستند هاشمی را از رهبری و انقلاب جدا کنند.
منبع : پارس
ارسال نظر