اینجا فریادها «خَلِّصْنا مِنَ النَّارِ یا رَبِّ» است...+تصاویر
زندان زنان در شب قدر پر شده بود از صدای اشک و ناله زنانی که هر کدام در گوشهای «خَلِّصْنا مِنَ النَّارِ یا رَبِّ» را فریاد میزدند.
به گزارش گلستان 24، امسال در شب قدر، قدم در جادهای باریک و طولانی گذاشتم، جایی در محدوده قرچک ورامین که وقتی تا انتها بروی به دیوارهای بلند و سیمهای خاردار و درب آهنی طوسی رنگی میرسی که مرز دنیای بیرون با دنیای زنانی است که هرکدام به دلیل جرائمی همچون قتل، سرقت و حمل و توزیع مواد مخدر یا به حبس محکوم شدهاند و یا با فکر اعدام، شب را صبح میکنند.
اینجا ندامتگاه شهرری، زندان مخصوص زنان مجرم است، زندانی که در سال 89 تأسیس شد و تمام زنان زندانی زندانهای خورین ورامین، اوین و رجایی شهر را یک جا دور هم جمع کرد.
ساعت 22:10 دقیقه شب نوزدهم ماه رمضان است، سکوت تلخ و آزاردهندهای ما را تا ورودی اصلی زندان همراهی میکند اما وقتی از درب اصلی رد میشویم صدای دعا و مناجات زندانیان این سکوت طولانی را میشکند.
پس از تحویل وسایل با راهنمایی مسئول زندان وارد راهروی بزرگ میشوم که در سمت چپ آن دارالقرآن زندان است، وارد که میشوم زنان زندانی را میبینم که یا اشک و ناله فریاد العفو سر دادهاند، کمی آن طرفتر دختر جوانی گوشه راهرو روی یک صندلی نشسته و هم صدا با دیگر زندانیان میگوید: «سُبْحانَکَ یا لا اِلهَ اِلاَّ اَنْتَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، خَلِّصْنا مِنَ النَّارِ یا رَبِّ...»
نگاهشان پر از حسرت و پشیمانی است و «یا غَفَّارَ الذُّنُوبِ» را با چنان تضرعی فریاد میکنند که انگار تمام چشم امیدشان به همین شبهاست تا شاید نجات پیدا کنند از بندی که آنها را اینگونه به بند کشیده است.
کمی جلوتر راهروی دیگری است که ما را به سمت بند زنان زندانی میبرد که یا باردار هستند و یا با کودکان زیر 2 سال خود روزهای زندان را شب میکنند.
به گفته مسئول زندان اینجا مادران باردار به دلیل شرایط ویژهای که دارند تحت مراقبت بیشتری هستند و به طور مرتب از طریق پزشک چکاپ میشوند و در صورتی که زمان زایمان برسد پس از انتقال به بهداری و تأیید پزشک به بیمارستان منتقل میشوند.
در این بند بچهها تا 2 سالگی پیش مادرشان هستند و پس از آن یا به خانواده زندانی سپرده میشوند و یا در صورت نداشتن سرپرست به بهزیستی میروند.
مادری آن طرفتر با دستانی که پر از رد چاقو است برای کودکش لالایی میخواند و کنارش دختر جوانی با یک دست نوزادش را تکان میدهد و با دست دیگرش کتاب دعا را ورق میزند.
بغض را در گلویم خفه میکنم و از سالن خارج میشوم، ساعت 12 شب است و کم کم مراسم شب قدر در این زندان به لحظات پایانیاش نزدیک میشود، دوباره به دالقرآن برمیگردم، زندانیان قرآن را به سر گرفتهاند و خدا به به حق محمد (ص) و علی (ع) قسم می دهند که بگذرد از گناهشان.
شب عجیبی بود، شبی پر از درد و تنهایی در انتهای یک جاده باریک...
* سعیده اسدیان /فارس
ارسال نظر