شرح فرازی از دعای سحر؛
اسم اعظم الهى هفتاد و سه حرف دارد
ذات اقدس الهى را اسم اعظمى است که هرگاه به آن اسم خوانده شود، درهاى بسته آسمان رحمت باز مى شود. و اگر بر تنگناهاى درهاى زمین به آن اسم خوانده شود درهاى فرج گشوده مى گردد.
گلستان 24، درشرح فرازی از دعای سحرنکاتی را پیرامون اسم اعظم الهى بیان می کند. اسم اعظم الهى هفتاد و سه حرف دارد و نزد آصف یک حرف از آن بود و او به آن حرف تکلم کرد و در نتیجه، زمین میان او و تخت بلقیس شکافته شد تا این که تخت را به دست خود گرفت، سپس زمین در زمانى سریعتر از یک چشم برهم زدن به حالت قبلى بازگشت. و نزد ما هفتاد و دو حرف از اسم اعظم موجود است و یک حرف نزد خداى متعال است که آن را در علم غیبش به خود اختصاص داده است.
«اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ مِنْ اَسْمآئِکَ بِاَکْبَرِها وَکُلُّ اَسْمآئِکَ کَبیرَةٌ، اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِاَسْمآئِکَ کُلِّها»
خداوندا! از تو درخواست مى کنم بزرگترین نامهایت را، در صورتى که تمام نامهایت بزرگ است، خدایا! از تو درخواست مى کنم به حق تمام نامهایت.
اسم آن است که علامت و نشانه مسمّى باشد، سراسر عالم نشانه ذات اقدس اله است. هرچیزى که یک نحوه وجودى داشته باشد این نحوه وجود ظهورى از اوست، علامتى از اوست.
اهل معرفت و اصحاب سلوک و عرفان در معناى اسم مىگوید: «الاسم عبارةٌ عن الذّات مع صفةٍ معینةٍ، من صفاته و تجلٍّ من تجلّیاته، فانّ الرحمن ذاتٌ متجلّیةٌ بالرحمة المنبسطة، و الرحیم ذاتٌ متجلّیةٌ بالتجلّى بالرحمة التى هى بسط الکمال و المنتقم ذاتٌ متعینةٌ بالانتقام».
اسم، عبارت از ذات به صفت معینى از صفات و تجلّى خاصى از تجلّیات است، چنانچه رحمان، ذات تجلّى یافته به رحمت منبسط است و رحیم، ذات تجلّى یافته به تجلّىاى که بسط کمال است و منتقم ذات تعیّن یافته به انتقام است. بر این اساس حضرات اهل عرفان همه موجودات و ذرّات کائنات و عوالم غیب و شهادت را به تجلّى اسم جامع الهى ظاهر مىدانند، و مى گویند: اسم یا عبارت از تجلّى فعلى انبساطى حق تعالى است، که آن را فیض منبسط و افاضه اشراقیه نیز مى گویند، زیرا به حسب این مسلک تمام دار تحقق از عقول مجرد گرفته تا نازلترین مراتب هستى، همه تعیّنات این فیض و تنزّلات این لطیفه است.
و یا اسم عبارت است از نفس تجلّى فعلى که به آن، همه دار تحقق متحقّق است، و اطلاق «اسم» بر امور عینیّه در لسان خدا و رسول و اهلبیت عصمت علیهمالسلام بسیار است، چنانچه «اسماء حسنى» را فرمودند ما هستیم.
از آنچه گفتیم روشن مى شود که براى ذات اقدس اله در مرتبه غیبت هویت نه اسمى است و نه رسمى، نه تعیّنى براى اوست و نه از براى حقیقت هستى حدّى است، در صورتى که اسم و رسم خود حدّى و تعیّنى است، پس همه مفاهیم اسمائى و تمام مراتب حقایق عینى کشف از مقام ظهور او و تجلّى او و اطلاق و انبساط او مى کنند. در این باره صدرالدین قونوى در «مفاتیح الغیب و الشهود»
مى گوید: «فللوجود اعتباران، احدهما من کونه وجودا فحسب، و هو الحقّ و انّه من هذا الوجه لاکثرة فیه و لاترکیب ولاصفة ولا نعت، ولا اسم و لارسم و لانسبة ولاحکم، بل وجودٌ بحتٌ، و قولنا «وجودٌ» هوللتفهیم، لا انّ ذلک اسم حقیقى له، بل اسمه عین صفته و صفته عین ذاته...».
براى وجود دو اعتبار است یکى، فقط خود وجود بودن و او حق تعالى است، وجود از این رو و از این وجه، نه کثرت در او است و نه ترکیب و نه صفت و نه نعت و نه اسم و نه رسم و نه نسبت و نه حکم، بلکه وجودى است بحت و خالص و این که ما به او وجود مى گوییم، این وجود گفتن ما نیز به خاطر فهماندن مطلب است نه آن که حقیقتا نام او وجود باشد، بلکه اسم او عین صفت اوست و صفت او عین ذات او است.
حال که دانسته شد، اسم عبارت است از ذات با صفت معیّنى از صفاتش و تجلّى مخصوصى از تجلّیاتش، باید توجّه داشت که این تعیّن به اسم، نخستین تکثرى است که در دار وجود واقع شده و این تکثر در حقیقت تکثر علمى است که ذات اقدس اله ذات خود را در آیینه صفات و اسما شهود فرموده است و در عین علم اجمالى کشف تفصیلى شده است. و با این تجلّى اسمائى و صفاتى درهاى وجود باز و غیب به شهود مرتبط گردید، و اگر این تجلّى اسمائى نبود جهان همگى در تاریکى عدم و خفا باقى مى ماند.
پس بر این اساس، سلسله وجود و مراتب آن و دایره شهود و مدارج و درجات آن، همگى اسماى الهى مى باشند، زیرا اسم به معناى علامت است و هرآنچه که از حضرت غیب، قدم به عالم عین گذاشته علامتى است از براى خالق و مظهرى است از براى مظاهر پروردگارش، لذا حقایق، کلّى از امهات اسماى الهىاند و اسماى غیر متناهى حقتعالى سراسر عالم وجود را پر کرده و در همه ارکان عالم هستى تجلّى نموده است.
اصناف و افراد موجودات از اسماى محاط مى باشند، پس این اسماى غیر متناهى سراسر عالم وجود را پر کرده است، «وَ بِاَسمائِکَ الَّتى مَلَاَتْ اَرْکانَ کُلِّ شَىءٍ». در ابتداى این دعاى نورانى کمیل آمده است که: اى خدایى که پس از فناى کائنات هنوز باقى باشى، تو را نشانه هایى است که ارکان وجود موجودات را پر ساخته، نام هاى مبارکت در همه ارکان عالم هستى تجلّى کرده است.
اسم اعظم
ذات اقدس الهى را اسم اعظمى است که هرگاه به آن اسم خوانده شود، درهاى بسته آسمان رحمت باز مى شود. و اگر بر تنگناهاى درهاى زمین به آن اسم خوانده شود درهاى فرج گشوده مىگردد. به حول و قوّه الهى پیرامون اسم اعظم الهى به چند نکته و اصل اشاره مىشود:
یکم: هر اسمى از اسماى حسناى الهى که جامعیّت و احاطه اش بر اسماى دیگر بیشتر باشد، آن اسم نسبت به اسمائى که ذیل احاطه آنها است، اسم اعظم خواهد بود. پس اسم اعظم حاکم و قاهر و غالب و جامع بر هر اسمى است که در تحت احاطه او قرار دارد، امّا اسم اعظمى که محیط بر همه اسماى الهى است و جمیع اسما از مظاهر اوست که این اسم همه آنها را به نحو وحدت و بساطت فرا مى گیرد و بر همه آنها غلبه و سلطنت دارد، آن اسم اعظم الهى که از ازل تا ابد محیط بر همه اسما است، محل بحث خواهد بود.
دوم: سریان حقیقت وجودى و هویت الهى که جامع همه صفات کمال در اشیاء است، اقتضا مى کند که همه اشیا بالفعل جامع تمامى آن صفات باشند، هرچند که انسان محجوب آن را درک نکند، بلکه در نظر ملکوتى کمّل اولیاء هر موجودى اسم اعظم است، و بر این اساس است که از ذوات قدسى معصومین علیهم السلام نقل شده است که: «ما رَأیتُ شیئا الاّ ورَایت اللّه قبله و مَعَه»، چیزى را ندیدم مگر آن که خدا را قبل و به همراه آن دیدم.
بنابراین، همه موجودات عالم کتابهاى جامع اند که تمامى احکام الهى در آنها نگاشته شده است، همانگونه که تمامى اسما به یک اعتبار، جامع جمیع اسمایند و آن اعتبار جهت استهلاک آنهاست در احدیت جمع الجمع، چنان که در این دعا به اعتبار ظهور کثرت، اسماى اعظم و غیر اعظم مطرح مى شود.
نورانى به آن اشاره شده است: «اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ مِنْ اَسْمآئِکَ بِاَکْبَرِها وَکُلُّ اَسْمآئِکَ کَبیرَةٌ»، پس به اعتبار ظهور کثرت، اسماى اعظم و غیر اعظم مطرح مىشود، و به اعتبار اضمحلال کثرت در جمع احدى همه آنها اسم اعظم خواهند بود.
سوم: مرحوم کلینى در «اصول کافى» به استناد خودش از وجود مبارک امام پنجم باقر علوم اولین و آخرین علیهالسلام نقل مىکند که: «... عَن اَبِى جَعْفَرٍ علیهالسلام قالَ: اِنَّ اِسْمَ اللّهِ الاَعْظَمَ عَلى ثَلاثَةٍ وَ سَبْعِینَ حَرْفا وَ اِنَّما کانَ عِنْدَ آصَفَ مِنها حَرْفٌ واحِدٌ فَتَکَلَّمَ بِهِ فَخُسِفَ بِالاَرضِ مابَیْنَهُ وَ بَیْنَ سَرِیرِ بِلْقِیسَ حَتّى تَناوَلَ السَّرِیرَ بِیَدِهِ ثُمَّ عادَتِ الاَرضُ کَما کانَتْ اَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَیْنٍ وَ نَحْنُ عِنْدَنا مِنَ الاِسْمِ الاَعْظَمِ اثنانِ وَسَبْعُونَ حَرْفا وَ حَرْفٌ واحِدٌ عِنْدَ اللّهِ تَعَالى اسْتَأثَرَ بِهِ فى عِلْمِ الغَیْبِ عِنْدَهُ وَلاحَوْلَ وَلاقُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ العَلِّىِ العَظیِمِ.»
اسم اعظم الهى هفتاد و سه حرف دارد و نزد آصف یک حرف از آن بود و او به آن حرف تکلم کرد و در نتیجه، زمین میان او و تخت بلقیس شکافته شد تا این که تخت را به دست خود گرفت، سپس زمین در زمانى سریعتر از یک چشم برهم زدن به حالت قبلى بازگشت. و نزد ما هفتاد و دو حرف از اسم اعظم موجود است و یک حرف نزد خداى متعال است که آن را در علم غیبش به خود اختصاص داده است.
فهم و درک اینگونه از احادیث که از اسرار ولایت و امامت است براى اصحاب قلوب و ارباب معارف ربّانى است که در پرتو طهارت ضمیر و تلطیف سِرّ، نور علم الهى در جانشان تابیده است. امّا محبوسانى مانند راقم این سطور که سرمایه سعادتش را بیهوده در آمال و امانى از دست داده است و چون مرغ بى پروبال در لجن زخارف دنیاوى گرفتار شده است، دستمان از این گونه اسرار غیبى کوتاه است.
بارى! این حدیث عرشى ناظر به بیان اسم اعظمى است که به حسب حقیقت غیبى است و جز خداى سبحان هیچ کس بدون استثناء از آن آگاهى ندارد.
چهارم: بعضى از حضرات اهل حکمت و معرفت در شرح این دعاى نورانى مىفرماید: «اسم اعظم بر حسب مقام الوهیت حقیقتى دارد و بر حسب مقام مألوهیت حقیقتى، و بر حسب لفظ و عبارت نیز حقیقتى دیگر. اسم اعظم به حسب مقام اُلوهیت و واحدیت آن اسمى است که جامع همه اسماى الهى است، جامعیتى که مبدأ اشیا و اصل آنهاست، این اسم بر همه اسما حکومت دارد و همه اسما مظهر اویند، و به حسب ذات بر همه مراتب الهیّه مقدّم است، این اسم به تمام حقیقتِ خود تجلّى نمى کند مگر براى خودش و براى آن بندگانى که مظهر تامّ او گردیده اند.
امّا اسم اعظم به حسب حقیقت عینى، عبارت است از انسان کامل معصوم که خلیفة اللّه در همه عوالم است، و او حقیقت محمدى صلى الله علیه وآله است که به حسب عین ثابتش با اسم اعظم در مقام الهیت متّحد است، و سایر اعیان ثابت و اسماى الهى از تجلّیات این حقیقت هستند. پس این حقیقت محمدى صلىاللهعلیهوآله است که در جمیع عوالم تجلّى کرده است و سراسر عالم ظهور تجلّى او است.
امّا حقیقت اسم اعظم به حسب لفظ و عبارت، پس آن را فقط اولیاى مرضیین و علماى راسخین مىدانند و از دیگران مخفى است و آنچه در کتاب هاى عرفا و مشایخ از حروف اسم اعظم و یا کلمات آن نوشته شده است یا از روایات صحیح گرفته اند و یا در اثر کشف و ریاضتى است که به هنگام فراغ وانصراف از دنیا براى آنها روى داده است.»
بارى! انسان سالک در مسیر تخلّق به اخلاق الهى و متّصف شدن به اوصاف ربّانى، راهى جز مسئلت و درخواست از پیشگاه الهى ندارد. «اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ مِنْ اَسْمآئِکَ بِاَکْبَرِها»، براى دارا شدن اسماى حسناى الهى بعد از دانا شدن، بزرگترین و کاملترین اسماء را درخواست مى کند زیرا هر اسمى که به افق وحدت نزدیکتر، و از عالم کثرت بعیدتر باشد در اسمیّت کاملتر است.
وقتى به افق مبین نایل گشت و جمیع اسماى الهى را عظیم و کبیر مشاهده نمود، مىگوید: «وَکُلُّ اَسْمآئِکَ کَبیرَةٌ». و آنگاه براى استجابت این دعا ذات اقدس الهى را به تمام اسماى حسناى حقت عالى سوگند مى دهد: «اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِاَسْمآئِکَ کُلِّها».
ارسال نظر