گفتگوی تفصیلی با یوسف قوجُق نویسنده گنبدی :

یوسف قوجق، از جمله نویسندگانی است که ساحت کلمه را می شناسد و برای کلمه ارزش خاصی قائل است. توفیق او در عرصه داستان ما را به این سمت سوق داد تا گفت وگویی با او راجع به خودش و فعالیت های ادبی اش داشته باشیم؛ تاکید او بر این که باید به سراغ پیران برویم و تجربه های ایشان به ما منتقل شود تاکیدی است که از روی آگاهی است؛ این تلنگر قوجق در پشت برخی پاسخ های فکورانه اش نیز پنهان است.

هنر مردمی را جدی نگرفته‌ایم/ از جلساتِ نقد «کیهان بچه‌ها» چیزهای زیادی یاد گرفتم

به گزاش گلستان24، یوسف قوجق، از جمله نویسندگانی است که ساحت کلمه را می شناسد و برای کلمه ارزش خاصی قائل است. توفیق او در عرصه داستان ما را به این سمت سوق داد تا گفت وگویی با او راجع به خودش و فعالیت های ادبی اش داشته باشیم؛ تاکید او بر این که باید به سراغ پیران برویم و تجربه های ایشان به ما منتقل شود تاکیدی است که از روی آگاهی است؛ این تلنگر قوجق در پشت برخی پاسخ های فکورانه اش نیز پنهان است. مصاحبه ما با ایشان را بخوانید؛

یوسف قوجُق نویسنده گنبدی

آقای قوجق! اصالتا به کجای این مرز و بوم تعلق دارید؟ کجا به دنیا آمدید؟

شهرستان گنبدکاووس! در روز اول خرداد ۱۳۴۷ در روستای «اوخلی بالا» از توابع رامیان که در بیست کیلومتری گنبدکاووس است، به دنیا آمدم.

چون صحبت از گنبد کاووس شد پس بهتر است سخن را با «عنصرالمعالی کیکاووس ابن اسکندر وشمگیر زیاری» آغاز کنید. کتاب قابوس نامه را که حتما مطالعه فرمودید.

 بله! بنده در رشته ادبیات تحصیل کردم.

عنصرالمعالی در ۴۴ باب به فرزندش «گیلانشاه» آموزه هایی را تعلیم می دهد. ادبیات تعلیمی در تاریخ ادبیات ما به دو بخش تقسیم می شود؛ یکی ادبیات تعلیمی نوع اول که در حوزه پرورش و تعلیم نگاشته شده مانند همین کتاب قابوس نامه یا گلستان سعدی و دیگری ادبیات تعلیمی نوع دوم که در حوزه آموزش لغت و…  نگاشته شده است مانند الفیه ابن مالک. قابوس نامه جزو ادبیات تعلیمی قرار می گیرد. از نظرگاه شما کتاب قابوس نامه چگونه کتابی است؟

این کتاب عصاره ای از نصایح و تجربیات زندگی کیکاووس ابن وشمگیر است که خطاب به به فرزندش نگاشته است. به نظر من در ادبیات ما جای خالی این دست کتابها به شدت احساس می شود. من همیشه وقتی فوت یک پیرمردی را می بینم با خودم می اندیشم که دنیایی از تجربیات به زیر خاک رفت بدون اینکه صفحه ای از این تجربیات نوشته شود. قابوس نامه دنیایی از تجربیات است که برای مخاطبین بیان می شود. این کتاب در حقیقت دستورالعمل زندگی است. در کشور ما افراد زیادی از این دست که تجربیات گوناگونی در زمینه های مختلف دارند، نادیده گرفته شده اند.

مثلا ما هیچ گاه در زمینه مردم شناسی، تیمی تشکیل ندادیم تا سراغ افراد مختلف بروند و دنیای تجربیات و آداب و رسوم های آنها را ثبت کنند.  من خیلی جای دوری نمی روم و همین ترکمن ها را مثال می زنم؛ ترکمن ها قومی هستند که مانند تمامی اقوام این کشور پر از آداب و رسوم مختلف هستند!

کار قابل توجهی در خصوص بومی‌نویسی در ادبیات داستانی صورت نگرفته است

این تجربه نگاری چه میزان در هنرهای معاصر ما خصوصا در بخش رمان و داستان انعکاس پیدا کرده است؟

به نظرم در ادبیات داستانی ما، کارهای درخوری در حیطه اقلیم نویسی یا بومی نویسی صورت نگرفته است. علاوه بر حوزه ادبیات داستانی، در حوزه مردم نگاری هم کار خاصی در این حوزه ها انجام نشده است!

نکند منظورتان این است که ما هنر مردمی را جدی نگرفتیم!

این یک واقعیت تلخی است که واقعا همین طور است. ببینید مثلا هیچ کسی تا به حال سراغ آواهایی که در ترکمن ها وجود دارد و یا همین دخترانی که ساز دهنی یا اُوپوز می نوازند، یا تک تک نوازندگان و مرثیه سراهایی که در اقلیم ترکمن وجود دارند، نرفته است. یا آداب و رسوم آنجا که خودش چندین جلد کتاب می شود! امروزه در جامعه این سوال مطرح می شود که چرا خانواده های ما تجمل گرا شده اند؟ به نظرم دلیل اصلی این رخداد، به عدم انتقال تجربیات نسل قدیم به نسل کنونی برمی گردد.

اگر شما همین امروز سراغ مردم ترکمن بروید مشاهده خواهید کرد که رفتار و کردار نسل جدید ترکمن به طور کامل با قدیمی ها تفاوت دارد. به عنوان مثال ما امروز در جامعه ترکمن پدیده طلاق را می بینیم ولی در نسل قدیم به هیچ وجه این موضوع دیده نمی شد. نسل جدید ما با فرهنگ پدران و مادران شان منقطع شده اند! به نظرم این انقطاع فرهنگی میان نسلها ایجاد شده است. ما سراغ پیرهایمان نرفتیم و تجربیات و نگرش آنها را ثبت و ضبط نکردیم. یکی از آداب جالب زنان ترکمن این است که آنها تا هنگام پیری هم از بزرگترهای خودشان رو می گیرند و همیشه این روبنده را بر سر دارند!

چرا؟

متاسفانه نویسندگان و پژوهشگران ما همین چراها را ثبت نکردند! من خودم همین سوال را از بزرگان ترکمن پرسیدم، آنها گفتند که وقتی دختر شوهر می کند و به منزل جدید همسرش می رود، مدت زمانی طول می کشد تا با این محیط جدید و یا اقوام جدید شوهرش اُخت شود. به همین دلیل پدران ما یک روبند را برای عروس های ترکمن می گذاشتند و عروس ها به هیچ وجه نباید این روبند را از سر بر می داشتند. این روبند برای این استفاده می شد تا حرمتها حفظ شود.

شاید پدر شوهر یا برادر بزرگ شوهر حرف هایی می زدند که اگر او روبند به سر نمی کرد باعث می شد این حرمت ها میان آنها از بین برود. دخترعموی خودم به جایی دور از خانه ما شوهر کرد. او بعدها که به منزل ما آمده بود برایم تعریف می کرد: «در اوایل ازدواج که من به منزل شوهرم رفتم به شدت غریبه بودم و حتی گاهی اوقات به من ظلم هایی هم می شد، بعضی روزها آنقدر به من سخت می گذشت که می خواستم فریاد بزنم و به آنها اعتراض کنم ولی همین روبند باعث می شد تا من حرمت آنها را نگه دارم و هیچ چیز نگویم!»

 اولین بارقه های نویسندگی تان را به خاطر دارید؟ فکر می کنم شنیدنی باشد …

 محلی ها به روستای محل تولدم، جنگل می گفتند! البته اسم اصلی روستا «آوخلی» بود. اوخلی به معنای محلی است که در آن تیرهای زیادی وجود دارد. قدیمی های روستا تعریف می کردند که اینجا در گذشته جنگل بوده است.

زمین‌های پدرم را به خاطر قرض، بالا کشیدند

 چند سال آنجا زندگی کردید؟

هشت سال! بعد به گنبد رفتیم. پدرم کارمند شرکت «ایران گاز» بود. البته قبل از اینکه به گنبد برویم پدرم کشاورزی می کرد. در همان سالهای کودکی من مریض شدم و پدرم برای مداوای من مجبور شد که از فردی که جزو ملاکان منطقه به شمار می رفت مقداری پول قرض بگیرد. مدتی بعد از مداوایم، پدرم پول آن مرد را جور کرد و به سراغش رفت تا قرضش را ادا کند ولی او از پدرم بهره پول را هم خواسته بود. پدرم از شنیدم این حرف به شدت عصبانی شده بود و با او درگیر شده بود و در نهایت آن فرد به جای بهره پولش زمینهای پدرم را گرفت. بعد از تملک زمین، پدرم برای کار به گنبد رفت و ما نیز بعد از مدتی به گنبد رفتیم.

دوران تحصیلی سال های ابتدایی و دبیرستان را چگونه گذراندید؟

من از شش سالگی به همراه برادرم به صورت مستمع آزاد به مدرسه رفتم و تا کلاس دوم ابتدایی را در دبستان روستایمان خواندم. بعد از آنکه به گنبد آمدیم، پدرم اسمم را در دبستان «جعفر بای» گنبد نوشت. دوران راهنمایی را در مدرسه «ناصر خسرو» و دوران دبیرستان را بعد از انقلاب، در دبیرستان «شریعتی» گذراندم و در سال ۱۳۶۵ دیپلم اقتصاد اجتماعی گرفتم.

چرا به سمت ادبیات رفتید؟

به خاطر علاقه زیادی که به ادبیات داشتم. من از همان دوران راهنمایی به شدت به کتابهای داستان علاقه مند بودم.

به خاطر دارید که چه کتابهایی مطالعه می کردید؟

مثلا آن زمان سری کتابهایی با عنوان «کتابهای طلایی» چاپ می شد که من تمامی آنها را خواندم، یا کتاب «امیر ارسلان نامدار». به شعر زیاد علاقه نداشتم ولی عاشق داستان و رمان بودم.

از دانشگاه هم برایمان بگویید.

در کنکور سراسری سال ۶۵ در رسته ادبیات دانشگاه علامه قبول شدم.

همین سالها که در دانشگاه پذیرفته می شوید، جنگ نیز در اوج خودش در جبهه ها جریان دارد. با توجه به اینکه از فحوای خیلی از کتاب های شما بوی دفاع مقدس به مشام می رسد، احساسم این اسن است که اهل جبهه و جنگ هم بودید!

نه متاسفانه من جبهه نرفتم! ولی اعضای خانواده ام به جبهه رفتند. عمویی داشتم به نام «تایتی» که با شصت سال سن به جبهه رفت. در خیلی از کتابهای جبهه از عمویم اسم برده شده است. عمویم چهار سال از عمرش را در جبهه ها گذراند. در خیلی از کتابهای من شخصیت تایتی وجود دارد که همین عمویم است. ایشان یکی از چشم هایش را در جبهه از دست داد!

 از فضای دانشگاه علامه برایمان بیشتر روایت کنید!

 استاد حسن احمدی گیوی، دکتر اصغر دادبه، کوروش صفوی، دکتر کزازی، محمود عبادیان، سیروس شمیسا و… از جمله اساتیدی بودند که در محضر آنها تلمذ کردم.

 -دکتر حسن احمدی گیوی همان کتاب دستور زبان ۱ و ۲ را که به همراه دکتر انوری نوشته را برایتان تدریس می کرد؟

بله! یکی از خاطرات جالبی که از ایشان در ذهنم مانده این است که آن سالی که ایشان به ما درس می داد آخرین ترمی بود که ایشان تدریس می کردند و بعد از آن بازنشسته شد. انسان بسیار شوخ طبع و وارسته ای بودند.

 -از علی اصغر دادبه هم برایمان بگویید…

استاد حافظ شناسی، تسلط خیلی خوبی به اشعار حافظ داشت.

سیروس شمیسا؟

ایشان هم شاعر و منتقد بودند. درس ادبیات معاصر و انواع ادبی را با ایشان گذراندیم.

علاقه ایشان به سهراب سپهری، آن زمان هم مشهود بود؟

آن زمان زیاد نبود! شما از چه نظر این سوال را می فرمایید؟

از ایشان یک کتابی وجود دارد به نام «نگاهی به سهراب سپهری»!

این کتاب بعدها چاپ شد. یکی از خاطرات دیگری که از ایشان در ذهنم ته نشین شده، سیگارهای متعددی بود که مدام می کشید. ایشان هم بسیار پخته و اهل علم و ادب بودند. یکی از ویژگیهای ایشان در کلاسها این بود که در دو سه جلسه اول معمولا میزان علاقه و سطح علمی دانشجویان را می سنجید و متناسب با علاقه و سطح دانشجویان، با آنها کار می کرد.

 شاهنامه را هم که با دکتر کزازی گذراندید!

 بله! یکی از ویژگیهای ایشان بیان لغات فارسی سره و صریح در کلامشان بود. بسیاری از هم دوره ای های من نیز امروز جزو بزرگان شعر و ادب این سرزمین شدند. آقای رشید کاکاوند با ما هم کلاس بود، یا آقای محمدی نیکو همین طور و خیلی از دانشجویان دیگر.

در این دوران دست به قلم هم بودید؟

بله! یک سری کارهای جسته گریخته داشتم. در جشنواره های گوناگون هم شرکت می کردم. یکی از کارهایی که در آن سالها پیگیری کردم این بود که در بخش جهاد دانشگاهی دانشگاه، کلاس های قصه نویسی برگزار کردیم و جمعی از دوستان که علاقه مند به ادبیات داستانی بودند در این کلاسها حاضر می شدند. از جمله افرادی که در آن جلسات می آمدند خانم مهناز بهمن، خانم مرجان فولاد وند بودند.

اولین کتاب شما با عنوان «کجاوه» مجموعه چند داستان از ترکمن صحرادر سال ۱۳۷۱، توسط انتشارات برگ حوزه هنری چاپ می شود. از این کتاب برایمان بگویید.

در این کتاب چهار داستان وجود دارد که پیش از چاپ در کتاب، در سوره و یا جاهای دیگری چاپ کرده بودم. این کتاب در آن سالها خیلی بازتاب خوبی پیدا کرد. چون داستان های بومی ترکمن صحرا بودند و در دل دختری را مطرح می کرد که پر از حرف بود و حرف هایش را روی قالی پیاده می کرد.  محمدرضا سرشار به شدت از کتاب خوشش آمد و وقتی که سوره نوجوان چاپ شد، در یکی از شماره ها دو سه صفحه به همین داستان کجاوه اختصاص داده شد.

امیرحسین فردی به شدت برای منِ تازه از شهرستان آمده اهمیت قائل بود

آن زمان سوره نوجوان به دست شما می رسید؟

 من از سال ۶۵ برای قسمت آفرینش های ادبی حوزه، قصه و داستان می نوشتم و می فرستادم. آنها هم کارهای مرا نقد می کردند و برایم پست می کردند. وقتی سال ۶۵ به تهران آمدم، کم کم پایم به حوزه هنری باز شد و در آنجا با دوستانی مانند آقای سرشار آشنا شدم. بعد از حوزه، به «کیهان بچه ها» هم رفتم که مرحوم فردی آنجا بود.

 آقای امیرحسین فردی در آنجا تاثیرگذار بود؟

 به شدت! ایشان خیلی به من که تازه از شهرستان آمده بودم امید دادند.  هر هفته پیش ایشان می رفتم و ایشان هم به گرمی از من استقبال می کردند.

«در کیهان بچه ها» جلسات نقد هم برگزار می شد؟

هفته ای یک روز جلسات نقد داشتیم. خسرو باباخانی، شهرام شفیعی، داود غفارزادگان، حسین فتاحی و خیلی از بچه هایی که الان برای خودشان اسمی در این عرصه دست و پا کرده اند هر هفته در آن جلسات نقد شرکت می کردند. من خیلی از چیزها را از همین جلسات یاد گرفتم.

دومین کتاب که بعد از «کجاوه» چاپ کردید چه نام داشت؟

 «پرنده ها دوباره اوج می گیرند» که توسط حوزه هنری به چاپ رسید.

برای چاپ کتاب ها شما به واحد نوجوان دفتر ادبیات هنر مقاومت که در کانکس قرار داشت می رفتید؟

آقای فلاح پور مسئول آن قسمت بود که ما کارها را تحویل ایشان می دادیم و با کمک ایشان کارها را چاپ می کردیم.

نثر خیلی شسته رفته ای هم دارید!

من روی نثرهایم خیلی کار می کنم، تمامی کارهایم را قبل از چاپ، بارها و بارها می خوانم و آنها را می کاوم. ریتم کار خیلی برای من اهمیت دارد. شما سوالی پرسیدید که آیا به جنگ رفتید و من گفتم که نرفتم. من می خواهم به شما بگویم که من جرات این کار را هم نداشتم که به جنگ بروم! خیلی ها جرات داشتند و رفتند و جانشان را فدا کردند. پسردایی خود من از کسانی بود که با جرات رفت و شهید شد! چند باری ثبت نام هم کردم ولی نتوانستم که بروم!

دلداگی شما به جبهه و جنگ کاملا در کتاب «مردان فردا» بارز است!

 شخصیت محوری همین کتاب عموی خودم، تایتی است. این کتاب در جشنواره کتاب سال کودک و نوجوان در سال ۹۰ لوح تقدیر گرفت.

در همین دقایق که با شما بودیم خیلی لذت بردیم ان شاالله فرصتی دیگر از زمانه و زندگی تان بیشتر خواهیم شنید.

خواهش می کنم. زنده باشید.

گفتگو از حسین قرایی، خبرگزاری فارس

ارسال نظر

آخرین اخبار