دلنوشته ای برای دستان بسته عشق؛
ساکتی اما، فریاد استقامتت کر می کند گوش فلک را
آرام توی یک جعبه پیچیده اند استخوان هایت را. ساکتی اما، فریاد استقامتت کر می کند گوش همه دنیا را.
به گزارش گلستان24:
گاه در تاریکی های دنیا گم می شویم و تو فانوس وار، حتی با تکیه ای از استخوان هایت می آیی. روشن می کنی راه را و انگار هولمان می دهی به جلو.
دلمان قرص می شود به تو. آرام توی یک جعبه پیچیده اند استخوان هایت را. ساکتی اما، فریاد استقامتت کر می کند گوش همه دنیا را.
به شهرمان که آمدی، با دستان بسته ات می دیدم که چطور باز می کنی گره دل ها را. چشمانمان تر می شد از سوز حضورت و می شست با خودش وجود رنگارنگ دنیاییمان را. خاکی خاکی می شدیم. مثل لباس تکه پاره ات...
در تشیع پیکرت، وقتی پشت سرت می آمدم، قدمم را می گذاشتم آنجا که تو از آن رد شدی. انگار می ترسیدم باز گم شوم. خیس بودم از حرارت حضورت. درست مثل تو وقتی در آب اسیر شدی. خیسِ خیس....
با آن لودر های غول پیکر، تپه تپه خاک می ریختند روی تو. در حالی که حتی نمی توانستی دستانت را حائل صورتت کنی...
واین همه سال در آغوش خاک آرمیده بودی، تا آب در دل مان تکان نخورد...
شاید بی انصافی باشد که بگویم، کاش همیشه گمنام بمانی اما، مادرت چگونه تاب خواهد آورد اگر دستان بسته تو را نظاره کند؟
حتی سنگ ها زیر بار این غم خاک می شوند و فرو می ریزند...
دیروز دلم را آوردم و گره اش زدم به بند های دستان بسته ات. هوای دلم را داشته باش قهرمان. مواظبم باش تا دوباره گم نکنم راه را...
دختر کویر
عالی بود