ابد والله ما ننسی حسین

امام برای التیام خاطر علی اکبر(ع)، جمله‌ای گفت. جمله‌ای که علی اکبر (ع) را به این دل کندن ترغیب کند یا لااقل به او در این دل کندن تحمل ببخشد:» به زودی من نیز به شما می‌پیوندم. «آبی بر آتش! انگار هر دو قدری آرام گرفتند. اما یک چیز مانده بود که اگر محقق نمی‌شد، کار به انجام نمی‌رسید. شهادت سامان نمی‌گرفت. و آن بوسه وداع بود... هر دو عطشناک این بوسه بودند و هیچ کدام از حیا پا پیش نمی‌نهادند.

جـــــــوانـــــان بـــــنی هـــــــاشــــم بـیــــایـیـــــد...
به گزارش گلستان24، حسین (ع)، نزدیک‌ترین، محبوب‌ترین و دوست داشتنی‌ترین هدیه را برای معاشقه با خدا برگزیده بود. شاید اندیشیده بود که خوبتر‌هایش را اول فدای معشوق کند و شاید این کلام علی اکبر (ع) دلش را آتش زده بود که: «یا ابة لا ابقانی الله بعدک طرفه عین.» «پدر جان! خدا پس از تو مرا به قدر چشم به هم زدنی زنده نگذارد. پدر جان! دنیای من آنی پس از تو دوام نیاورد. چشمهای من، جهان را پس از تو نبیند.» 
 
چه خوب شد که نبودی لیلا! 
 
کدام جان می‌توانست در مقابل این مناسبات عاشقانه دوام بیاورد؟ تو می‌خواستی کربلا باشی که چه کنی؟ که برای علی اکبر (ع) مادری کنی؟ که زبان بگیری؟ گریبان چاک دهی؟ که سینه بکوبی؟ که صورت بخراشی؟ که وقت رفتن از مهر مادری سرشارش کنی؟ که قدم‌هایش را به اشک چشم بشویی؟
 
یادت هست لیلا! یکی از این شب‌ها را که گفتم: «به گمانم امام، دل از علی اکبر (ع) نکنده بود. «به دیگران می‌گفت دل بکنید و ر‌هایش کنید اما هنوز خودش دل نکنده بود! اگر علی اکبر (ع) این همه وقت تا مرز شهادت رفت و بازگشت، اگر از علی اکبر (ع) به قاعده دو انسان خون رفت و همچنان ایستاده ماند، همه از سر همین پیوندی بود که هنوز از دو سمت نگسسته بود. پدر نه، امام زمان دل به کسی بسته باشد و او بتواند از حیطه زمین بگریزد؟! نمی‌شود. و این بود که نمی‌شد. و... حالا این دو می‌خواستند از هم دل بکنند.
 
امام برای التیام خاطر علی اکبر (ع)، جمله‌ای گفت. جمله‌ای که علی اکبر (ع) را به این دل کندن ترغیب کند یا لااقل به او در این دل کندن تحمل ببخشد:» به زودی من نیز به شما می‌پیوندم. «آبی بر آتش! انگار هر دو قدری آرام گرفتند. اما یک چیز مانده بود که اگر محقق نمی‌شد، کار به انجام نمی‌رسید. شهادت سامان نمی‌گرفت. و آن بوسه وداع بود... هر دو عطشناک این بوسه بودند و هیچ کدام از حیا پا پیش نمی‌نهادند.
 
نیاز و انتظار. انتظار و نیاز. لرزش لب‌ها و گونه‌ها. تلفیق نگاه‌ها و تار شدن چشم‌ها. و... عاقبت پدر بود که دست گشود؛ صورت پیش آورد و لبهای علی اکبر (ع) را در میان لبهای خود گرفت. زمان انگار ایستاده بود و بر زمین انگار آرامش و رخوت سایه انداخته بود. هیچ صدایی نمی‌آمد و هیچ نسیمی نمی‌وزید. انگار هیچ تحرکی در آفرینش صورت نمی‌گرفت. من از هوش رفتم به خلسه‌ای که در عمرم نچشیده بودم و دیگر نفهمیدم چه شد... 
آرام باش لیلا!»
 
این جوان پیش پدر آمد. اولاً على اکبر را هجده ساله تا بیست و پنج‌ساله نوشته‌اند؛ یعنى حداقل هجده سال و حداکثر بیست و پنج سال. مى‌گوید: «خرج على‌بن‌الحسین»؛ على‌بن‌الحسین براى جنگیدن، از خیمه‌گاه امام حسین خارج شد. باز در این‌جا راوى مى‌گوید: «و کان من اصبح الناس خلقاً»؛ این جوان، جزو زیباترین جوانان عالم بود؛ زیبا، رشید، شجاع. «فاستأذن اباه فى القتال»؛ از پدر اجازه گرفت که برود بجنگد. «فأذن له»؛ حضرت بدون ملاحظه اذن داد. در مورد «قاسم‌بن الحسن»، حضرت اول اذن نمى‌داد، و بعد مقدارى التماس کرد، تا حضرت اذن داد؛ اما «على‌بن‌الحسین» که آمد، چون فرزند خودش است، تا اذن خواست، حضرت فرمود که برو. «ثم نظر الیه نظر یائس منه»؛ نگاه نومیدانه‌اى به این جوان کرد که به میدان مى‌رود و دیگر برنخواهد گشت. «وارخى علیه‌السلام عینه و بکى»؛ چشمش را رها کرد و بنا کرد به اشک ریختن.
 
یکى از خصوصیات عاطفى دنیاى اسلام همین است؛ اشک‌ریختن در حوادث و پدیده‌هاى عاطفى. شما در قضایا زیاد مى‌بینید که حضرت گریه کرد. این گریه، گریه‌ى جزع نیست؛ این همان شدت عاطفه است؛ چون اسلام این عاطفه را در فرد رشد مى‌دهد. حضرت بنا کرد به گریه‌کردن. بعد این جمله را فرمود که همه شنیده‌اید: «اللهم اشهد»؛ خدایا خودت گواه باش. «فقد برز الیهم غلام»؛ جوانى به سمت اینها براى جنگ رفته است که«اشبه الناس خُلقاً و خَلقاً و منطقاً برسولک».
 
یک نکته در این‌جا هست که من به شما عرض کنم. ببینید؛ امام حسین در دوران کودکى، محبوب پیامبر بود؛ خود او هم پیامبر را بى‌نهایت دوست مى‌داشت. حضرت شش، هفت ساله بود که پیامبر از دنیا رفت. چهره‌ى پیامبر، به صورت خاطره‌ى بى‌زوالى در ذهن امام حسین مانده است و عشق به پیامبر در دل او هست. بعد خداى متعال، على‌اکبر را به امام حسین مى‌دهد. وقتى این جوان کمى بزرگ مى‌شود، یا به حد بلوغ مى‌رسد، حضرت مى‌بیند که چهره، درست چهره‌ى پیامبر است؛ همان قیافه‌اى که این قدر به او علاقه داشت و این قدر عاشق او بود، حالا این به جد خودش شبیه شده است. حرف مى‌زند، صدا شبیه صداى پیامبر است. حرف زدن، شبیه حرف زدن پیامبر است. اخلاق، شبیه اخلاق پیامبر است؛ همان بزرگوارى، همان کرم و همان شرف.
 
بعد این‌گونه مى‌فرماید: «کنا اذا اشتقنا الى نبیک نظرنا الیه»؛ هر وقت که دلمان براى پیامبر تنگ مى‌شد، به این جوان نگاه مى‌کردیم؛ اما این جوان هم به میدان رفت. «فصاح و قال یابن سعد قطع اللَه رحمک کما قطعت رحمى». بعد نقل مى‌کند که حضرت به میدان رفت و جنگ بسیار شجاعانه‌اى کرد و عده‌ى زیادى از افراد دشمن را تارومار نمود؛ بعد برگشت و گفت تشنه‌ام. دوباره به طرف میدان رفت. وقتى که اظهار عطش کرد، حضرت به او فرمودند: عزیزم! یک مقدار دیگر بجنگ؛ طولى نخواهد کشید که از دست جدت پیامبر سیراب خواهى شد. وقتى امام حسین این جمله را به على‌اکبر فرمود، على‌اکبر در آن لحظه‌ى آخر، صدایش بلند شد و عرض کرد: «یا ابتا علیک السلام»؛ پدرم! خداحافظ. «هذا جدى رسول‌اللَه یقرئک السلام»؛ این جدم پیامبر است که به تو سلام مى‌فرستد. «و یقول عجل القدوم علینا»؛ مى‌گوید بیا به سمت ما.(۱)
 

 

Video Player
 
 
 
 
۰۰:۰۰
Use Left/Right Arrow keys to advance one second, Up/Down arrows to advance ten seconds.
۰۰:۰۰
 
 
 


روضه حضرت علی اکبر-مرحوم کوثری.mp۴ | دانلود فیلم 

 
***
 
فیلم/ ذکر مصیبت حضرت علی اکبر علیه السلام از زبان مقام معظم رهبری
 
هر وقت که دلمان براى پیامبر تنگ مى‌شد، به این جوان نگاه مى‌کردیم
 
این جوان پیش پدر آمد. اولاً على اکبر را هجده ساله تا بیست و پنج‌ساله نوشته‌اند؛ یعنى حداقل هجده سال و حداکثر بیست و پنج سال. مى‌گوید: «خرج على‌بن‌الحسین»؛ على‌بن‌الحسین براى جنگیدن، از خیمه‌گاه امام حسین خارج شد. باز در این‌جا راوى مى‌گوید: «و کان من اصبح الناس خلقاً»؛ این جوان، جزو زیباترین جوانان عالم بود؛ زیبا، رشید، شجاع. «فاستأذن اباه فى القتال»؛ از پدر اجازه گرفت که برود بجنگد. «فأذن له»؛ حضرت بدون ملاحظه اذن داد. در مورد «قاسم‌بن الحسن»، حضرت اول اذن نمى‌داد، و بعد مقدارى التماس کرد، تا حضرت اذن داد؛ اما «على‌بن‌الحسین» که آمد، چون فرزند خودش است، تا اذن خواست، حضرت فرمود که برو. «ثم نظر الیه نظر یائس منه»؛ نگاه نومیدانه‌اى به این جوان کرد که به میدان مى‌رود و دیگر برنخواهد گشت. «وارخى علیه‌السلام عینه و بکى»؛ چشمش را رها کرد و بنا کرد به اشک ریختن.
 
یکى از خصوصیات عاطفى دنیاى اسلام همین است؛ اشک‌ریختن در حوادث و پدیده‌هاى عاطفى. شما در قضایا زیاد مى‌بینید که حضرت گریه کرد. این گریه، گریه‌ى جزع نیست؛ این همان شدت عاطفه است؛ چون اسلام این عاطفه را در فرد رشد مى‌دهد. حضرت بنا کرد به گریه‌کردن. بعد این جمله را فرمود که همه شنیده‌اید:«اللهم اشهد»؛ خدایا خودت گواه باش. «فقد برز الیهم غلام»؛ جوانی به سمت اینها براى جنگ رفته است که«اشبه الناس خُلقاً و خَلقاً و منطقاً برسولک».
 
یک نکته در این‌جا هست که من به شما عرض کنم. ببینید؛ امام حسین در دوران کودکى، محبوب پیامبر بود؛ خود او هم پیامبر را بى‌نهایت دوست مى‌داشت. حضرت شش، هفت ساله بود که پیامبر از دنیا رفت. چهره‌ى پیامبر، به صورت خاطره‌ى بى‌زوالى در ذهن امام حسین مانده است و عشق به پیامبر در دل او هست. بعد خداى متعال، على‌اکبر را به امام حسین مى‌دهد. وقتى این جوان کمى بزرگ مى‌شود، یا به حد بلوغ مى‌رسد، حضرت مى‌بیند که چهره، درست چهره‌ى پیامبر است؛ همان قیافه‌اى که این قدر به او علاقه داشت و این قدر عاشق او بود، حالا این به جد خودش شبیه شده است. حرف مى‌زند، صدا شبیه صداى پیامبر است. حرف زدن، شبیه حرف زدن پیامبر است. اخلاق، شبیه اخلاق پیامبر است؛ همان بزرگوارى، همان کرم و همان شرف.
 
بعد این‌گونه مى‌فرماید: «کنا اذا اشتقنا الى نبیک نظرنا الیه»؛ هر وقت که دلمان براى پیامبر تنگ مى‌شد، به این جوان نگاه مى‌کردیم؛ اما این جوان هم به میدان رفت. «فصاح و قال یابن سعد قطع اللَه رحمک کما قطعت رحمى». بعد نقل مى‌کند که حضرت به میدان رفت و جنگ بسیار شجاعانه‌اى کرد و عده‌ى زیادى از افراد دشمن را تارومار نمود؛ بعد برگشت و گفت تشنه‌ام. دوباره به طرف میدان رفت. وقتى که اظهار عطش کرد، حضرت به او فرمودند: عزیزم! یک مقدار دیگر بجنگ؛ طولى نخواهد کشید که از دست جدت پیامبر سیراب خواهى شد. وقتى امام حسین این جمله را به على‌اکبر فرمود، على‌اکبر در آن لحظه‌ى آخر، صدایش بلند شد و عرض کرد: «یا ابتا علیک السلام»؛ پدرم! خداحافظ. «هذا جدى رسول‌اللَه یقرئک السلام»؛ این جدم پیامبر است که به تو سلام مى‌فرستد. «و یقول عجل القدوم علینا»؛ مى‌گوید بیا به سمت ما.(۲)
 
 
 
***
 
سخنرانی مکتوب/ حجت الاسلام والمسلمین میرباقری/ جلسه هشتم حسینیه حضرت زهرا سلام الله علیها
 
تأثیر رهبری جوامع توسط ائمه(ع) و صبغه و رنگ توحید گرفتن بلاد
 
 
متن زیر جلسه هشتم سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین میرباقری است که در ایام محرم الحرام سال ۹۲ در «حسینیه حضرت زهرا - شجاع فرد» ایراد شده است که در تاریخ ۲۱ آبان ماه برگزار شده است. استاد میرباقری در این جلسه اظهار داشت: اگر جامعه ای توسط امام(ع) رهبری شود و تمامی تعلقات آن جامعه پیرو امام باشد، قطعا آن جامعه رنگ خدایی خواهد گرفت. این پیام اصلی و محوری این نوشتار است. در آغاز اشاره کوتاهی به دو معنای ارکان البلاد که در جلسات قبل مورد بررسی قرار گرفتند، می شود. که همان نقش امام در رفع فتنه های شیاطین و در دور کردن اضطراب از اهل زمین بودند. سپس مفهوم سومی که موضوع این جلسه بود، تشریح می گردد. ابتدا بیان می گردد که هر جامعه ای متشکل از یک پیکره است که باطنی نیز دارد. این باطن نیز ریشه در قلوب ساکنین آن جامعه دارد و آنچه ارزش ها و تعلقات این قلوب را شکل می دهد، اموری هستند که رهبران آن جامعه به خورد افراد آن می دهند. سپس این نکته را یادآور می شود که رهبران جامعه یا ائمه کفر هستند یا ائمه الهی. از این رو پیکره هر جامعه ای با توجه به ماهیت رهبرش شکل می گیرد و تنها جامعه ای که مدیریت الهی دارد «صبغة الله» می گیرد.
 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

سخنرانی استاد میرباقری-شب هشتم محرم ۹۲ -حسینیه حضرت زهرا.mp۳ | دانلود فایل
 
در جلسه قبل موضوعی که مورد بررسی قرار گرفت جایگاه ائمه(ع) به عنوان «ارکان البلاد» یا همان تکیه گاه اهل زمین بود و نقش و مقام آنها در حفظ انسان ها از تمامی فتنه ها و اضطراب هایی که توسط شیاطین به اهل زمین می رسد، تشریح شد؛ اینکه تنها عاملی که می تواند انسان ها را از این خطرات مصون نگه دارد، حضور ائمه(ع) است و تنها کسی می تواند از این رحمت الهی به طور کامل بهره مند شود که ولایت ائمه را در وجود خود مستقر کرده باشد. این جلسه نیز به تشریح معنی و نقش دیگری از ائمه(ع) به عنوان «ارکان البلاد» می پردازد.
 
نقش ائمه به عنوان ارکان البلاد
 
در زیارات می خوانیم که «و اَنتُم نُورُ الاَخیارِ وَ هُداةُ الاَبرارِ» یا «وَ دَعائِمَ الاَخیارِ وَ ساسَةَ العِبادِ وَ اَرکانَ البِلادِ» که بیان می دارد که یکی از خصوصیاتی که در زیارت جامعه کبیره، به عنوان یکی از شئون ائمه(ع) توسط امام هادی(ع) بیان شده، این است که ائمه(ع) ارکان و تکیه گاه های سرزمین ها و شهرها هستند. چند معنا برای این عبارت می توان بیان کرد.
 
یکی از این معانی که در روایات به آن اشاره شده است این نکته می باشد که بواسطه وجود امام زمین آرام و برای انسان مانند گهواره ای گشته است. اگر امام در زمین نباشد، زمین خصم می شود، فرو می رود و اهلش را مضطرب می کند. در روایتی آمده است که حضرت فرمودند: منظور از رواسی و کوه هایی که خدای متعال روی زمین قرار داده تا جلوی اضطراب زمین را بگیرند همان وجود امام(ع) است که ارکان بلاد و ارض هستند. آرامش زمین به وجود مقدس امام(ع) است. و لذا در بعضی روایات آمده که امام سجاد(ع) در عاشورا دستش را روی زمین گذاشت و فرمود: «آرام باش، همانا حجت خدا روی تو است».
 
معنای دیگری که می توان ذیل این عبارت آورد این است که در مقابل این فتنه ها و اضطرابی که شیاطین و ابلیس در مملکت وجود انسان ایجاد می کنند، فقط تعلق به امام و ولایت امام(ع) است که می تواند محور آرامش، ثبات، اط مینان و امنیت انسان باشد و اگر این رکن در وجود انسان محقق نشود بی تردید در وسوسه ها، فتنه ها و طوفان هایی که شیاطین ایجاد می کنند، مضطرب خواهد گشت. این همان چیزی است که در آیات و روایات به تعبیر دیگری هم بیان گردیده است؛ می فرمایند: «المومن کالجبل الراسخ لا یحرکه العواصف»(۳) مومن کوهی استوار است. طوفان ها او را به حرکت در نمی آورند. یک پر کاه با یک نسیم به حرکت در می آید؛ یک نهال وقتی کمی  طوفان شدید شود از ریشه کنده می شود؛ ولی کوه ها با طوفان های شدید هم متزلزل نمی شوند؛ به خاطر اینکه ریشه ی استواری دارند. مومن اینگونه است. ایمانش مبدا استحکامش است و حقیقت ایمانش نیز وجود مقدس امام(ع) است.
 
هر کجا ایمانی وجود داشته باشد، آن ایمان شعاعی از امام(ع) است. انوار ایمانی که در قلب مومن جاری است و نورانیت قلبش به نور ایمان، جز شعاع وجود امام، محبت امام و معرفعت امام(ع) چیز دیگری نیست. و این حقیقت ایمان است. لذا اگر مومن درمقابل طوفان هایی که شیاطین ایجاد می کنند؛ در مقابل وسوسه ها، فتنه ها و شبهه های شان کمترین تزلزلی در او پیدا نمی شود و هموراه ثابت قدم است، به خاطر همین ایمان و تعلق و محبتش به اهلبیت(ع) است. هر کجا این شعاع وجود داشته باشد، آرامش نیز هست و هر کجا این شعاع نباشد، اضطراب حاکم است. شیاطین آن کسی را که اعتماد و اتکاء به وجود مقدس امام ندارد به گونه ای مضطرب می کنند. امام(ع) است که تکیه گاه است و اگر به او تکیه داده شد، آرامش پیدا می شود.
 
در روایات داریم که در میدان عاشورا که واقعا سخترین درگیری بین حق و باطل بود و شیطان همه ی قوای خود را برای مضطرب و متزلزل کردن یاران امام به میدان آورده بود، حضرت سیدالشهدا(ع) به طور مداوم مراقبه می کردند؛ گاهی با موعضه دادن و گاهی با رفتن نزد یارانش. علت این بود که تنها تکیه گاهی که جلوی اضطراب انسان را می گیرد فقط وجود مقدس امام(ع) است. این یک واقعیت است که اگر انسان سرزمین وجودش به امام تکیه نداشته باشد و ولایت در آن مستقر نشده باشد ثبات قدم ندارد. متزلزل است. همانطور که زلزله ها زمین را می لرزاند، اگر کسی به امام تکیه نداشته باشد، فتنه ها و زلازلی که شیاطین ایجاد می کنند، استقرار وجودی انسان را از او می گیرد؛ در حالی که انسان وقتی می تواند در مسیر خدای متعال ثابت قدم بماند که به امام تکیه کند.
 
ظاهر و باطن جوامع
 
به معنای سومی نیز می توان اشاره کرد؛ اگر لفظ «بلاد» را به معنی همان شهرهایی بگیرم که انسان ها در آن زندگی می کنند، می توانیم یک سری مشخصه های ظاهری برای آن تعیین کنیم؛ برای مثال جوامع و شهرهای امروزی ویژگی های خاصی دارند؛ مانند: ساختمان ها، خیابان ها، مراکز خدمات درمانی، مراکز تولیدی و. بنابراین می توان گفت این بناها و ساختمان ها پیکره ی یک شهر امروزی را می سازند. هر شهری دارای یک پیکره است. فرض کنید برای رفع نیازهای بهداشتی، یک ساختاری در نظر گرفته شده است؛ ساختمان ها، بیمارستان ها ومراکز بهداشتی ای بنا شده اند. برای رفع نیازهایی چون تغذیه، مسکن و نیز ساختارهایی تعریف شده اند. همه اینها برای رفع نیاز آدمی ساخته شده اند.
 
حال هر جامعه ای متناسب با نیاز مردمانش پیکره ای مختص به خود دارد. فرض کنید وقتی به بلاد مسلمین می روید مکان هایی چون مسجد، حرم و حسینیه می بینید. بنابراین می توان گفت که این پیکره ی جوامع اسلامی است.
 
باید توجه داشت که پیکره جوامع در طول زمان تغییر کرده است. مثلا ساختار شهری در دویست سال قبل با ساختار امروزی بسیار متفاوت بوده است چون زندگی مردم آن زمان با زندگی در این دوره تفاوت پیدا کرده است. زندگی فعلی بسیار پیچیده تر شده است؛ مثلا بسیاری ازمشاغل گذشته که از شیوه های ساده استفاده می کردند، امروزه با تغییر شیوه ها به شدت پیچیده شده اند. اینها همگی نشان از تغییر پیکره ی جوامع امروزی دارد.
 
نکته دیگر که اینکه هر جامعه ای علاوه بر این پیکره و جسم ظاهری یک روح و نفسی نیز دارد. روح این پیکره را انسان تشکیل می دهد که برای رفع مقاصد و نیازمندی های خود این پیکره را ایجاد کرده است. هر زمان که تفکر بشری، نیازها و آگاهی های او عوض شود شکل این پیکره نیز تغییر پیدا می کند. در واقع این پیکره تابعی است از فکر، نیاز و اخلاق انسان ها که وقتی دانش آنها افزایش پیدا می کند، اخلاق و فرهنگ و رویه شان نیز تغییر می یابد؛ در نتیجه جسم و ساختار شهرها نیز عوض می شود. برای مثال در همین یکی دو قرنی که تفکرات غربی وارد کشورهای اسلامی شد، مشاهده می شود که الگوی زندگی مردم نیز تغییر کرد.
 
بنابراین هر شهری یک ظاهر که همان پیکره آن و یک باطن که انسان ها و ارواح آنها هستند، دارد. شهری که در آن فکر، اخلاق، نیازها و عواطف ساکنینش در آن تجسم پیدا کرده است. از این رو می بینیم باستان شناسان وقتی به یک شهر قدیمی می روند، می توانند از پیکره ی باقی مانده از آن شهر، فرهنگ آن شهر را استخراج کنند و کشف کنند که این مردم چگونه زندگی می کردند، چه چیزی می خوردند و چگونه می خوابیدند یا وجود قصرها و بناهای عظیم برای سلاطین در یک سرزمین نشان دهنده نوع مدیریت سیاسی حاکمان آن منطقه است که امکانات با کیفیتی را به خود اختصاص داده بودند. لذا هر شهری نشان دهنده نیازهای ساکین آن، نحوه برطرف کردن آن نیازها، الگوی مصرفی و به طور کلی فرهنگ آنها می باشد. به زبانی ساده تر وقتی انسان وارد شهری می شود که تا به حال به آن شهر نرفته بود؛ با دیدن مسجد در شهر متوجه می شود که مردم این شهر مسلمان هستند و نماز می خوانند و یا با دیدن بتکده، متوجه می شود مردم این شهر بت پرست هستند.
 
ساختار هر جامعه متشکل از روح ساکنین آن جامعه است
 
اگر مقداری دقیق شویم، خواهیم دید آن چه که عمق پیکره شهر را شکل می دهد، قلب مردمان آن شهر است و نیازهایی که در این قلوب نهفته شده اند و آن ارزش هایی که در این قلوب ریشه دارند. فرض کنید اگر تفکر این شهر یک تفکر طبقاتی است ساختار شهر نیز طبقاتی است. اگر تفکرشان اسلامی  است ساختار شهر نیز اسلامی  است. اگر تعلقاتشان معنوی است یک شهر کاملا معنوی دارند. اگر نیاز های اقتصادی بسیار ساده ی داشته باشند، شهرشان نیز ظاهر بسیار ساده ای خواهد داشت و بر عکس اگر نیاز هایشان پیچیده و متنوع باشد، شهر نیز ظاهری پیچیده خواهد داشت. مثلا در دوره ای برای تفریح و سرگرمی شان افراد به قهوه خانه های ساده ای می رفتند، تصاویر موجود در آنجا اغلب تصاویری از شاهنامه ی فردوسی بودند. عده ای نیز در آنجا پرده خوانی می کردند. حال اگر کسی وارد آن شهر می شد متوجه می گشت که آنها اوقات فراغت خود را چگونه می گذراندند، چگونه تفریح می کردند و تخیلات شان در چه سطحی بوده است.
 
نکته ای که باید به آن توجه شود ریشه داشتن نیازهای انسانی در روح انسان هاست. فرض کنید اگر شخصی به یک شهر و یک روستا برود، مشاهده می کند که در هر دوی این فضاها مردم درحال زندگی کردن و رفع نیازهایشان هستند؛ ولی با کمی دقت می توان متوجه شد که ساکنین شهر از نیازهای متنوعی برخودارند. هر دو نیاز مسکن، خوراک و پوشاک دارند ولی هر کدام با ساختاری متفاوت آنها را رفع می کنند.
 
اگر انسان وارد شهری شود، دقیقا تشخیص خواهد داد که قبله این شهر کجاست. اگر در شهری بروید و ببینید قبله اش کعبه است، یعنی حول قبله و سجده و حول الرحمن است و همه ی چیزش و همه ی مناسباتش حول رحمت خداوند می چرخد، این شهر، شهر اسلام است. اگر شهری رفتید و مشاهده کردید که همه چیزش مادی و مناسب با اخلاق اسلامی  ساخته نشده است؛ مثلا وجود فست فود ها در شهر معلوم می کند که الگوی تغذیه مردم چگونه است؛ معلوم است که زنان این شهر خانه داری می کنند یا نمی کنند. پس از ظاهر شهر اخلاق مردم آن فهمیده می شود که چه اخلاق و اعتقادی دارند و چه مناسباتی در خانه اشان می گذرد.
 
لذا مستشرقین - کسانی که شرق را مطالعه می کنند- برای اینکه میزان تاثیرپذیری فرهنگ شرقی از فرهنگ غربی را بررسی کنند و میزان دنباله روی شرق از غرب را مشخص کنند، ابتدا ظاهر شهرهای مشرق را مورد مطالعه قرار می دهند. اینگونه است که می فهمند در انتقال فرهنگ و تفکر و مدیریت خود به این جوامع چقدر موفق بوده اند.
 
نقش اولیاء جامعه در شکل گیری پیکره آن
 
این خلقی که در جامعه شکل می گیرد، چگونه ایجاد می گردد؟ در جوامع اولیائی وجود دارند که سرپرستی و مدیریت جامعه را برعهده دارند. این اولیاء اموری را از باطن عالم دریافت می کنند و سپس آنچه که از باطن عالم به آنها می رسد را به مردم و پیروان خودشان منتقل می کنند. این است که می گویند مردم، با فرهنگ و دین مولوک یا اولیاءشان زندگی می کنند.
 
اولیاء شیطانی
 
اگر این رهبران از جنود و لشکریان شیطان باشند، دستورات را از دستگاه شیطان می گیرند؛ البته شیطان هم برای خود دستگاه و عرشی دارد و به خیلی از کسانی که مکاشفات شیطانی دارند، عرش خود را نشان می دهد. آنها دستگاه شیطان را می بینند. امور خود را از دستگاه شیطان می گیرند و به جامعه خود تزریق می کنند. جامعه و مدنیتی می سازند که نشاندهنده فرهنگ و آداب و اخلاق و تفکرات این مردم است. فرض کنید اگر در جامعه ای حرص به دنیا، حسد، بخل و مسابقه بر سر دنیا وجود داشته باشد؛ از همین نوع صفات اخلاق، تفکر و روابط اجتماعی به وجود می آید. اگر اولیاء آن شهر اهل خوشوع وخضوع بودند، اساس شهر بر محور بندگی قرار می گیرد. خلقیات هر جامعه توسط ائمه خود تغییر می کند، آنها امور خود را از جای دیگر می گیرند و در کوره جامعه خود می دمند چون اگر قرار بود از جامعه خود بگیرند نمی توانستند جامعه خود را جلو ببرند.
 
ائمه نار تفکر، اخلاق و نیاز مادی ایجاد می کنند لذا حولشان شهر مادی درست می شود که محل خوش گذرانی و عیاشی است. اول تا آخر شهر در حد غرایز است و هرچه در این شهر می گردید تا چیزی فراتر از غریزه پیدا بکنید که نشان بدهد این مردم رشد کرده اند، در های غیب به رویشان باز شده و در زندگی شان حقیقت غیب وارد شده، چیزی پیدا نمی کنید. تمامی اش پارک های بزرگ، فروشگا ه های زنجیره ای بزرگ، خیابان های بزرگ و منظم کارخانه های منظم - البته من با نظم مخالف نیستم- ولی وقتی داخل چنین شهری می روید، می بینید سر و ته شهر همین است. اگر جایی یک کلیسا است، کنار آن می کده نیز هست، محل خوشگذرانی و عیاشی هم هست. خوب که دقت می کنید می بینید از نظر اینان می کده و کلیسا یکی است. اینگونه نیست که به خاطر کلیسا در شعاع کلیسا می کده نسازند. می فهمیم که اگر در این شهر مسجدی وجود دارد، مدار مسجد نیست. در واقع فرهنگ آن جامعه این نیست که مسجد محور باشد؛ بلکه نفس محور است. عده ای که می خواهند، می روند مسجد نماز می خوانند. بروند بخوانند، کاری با آنان ندارند. وارد مساجدش هم که می شویم، می بینیم تجملاتش بیشتر از باطنش است. امروز که کعبه می روید، می بینید کنار کعبه برجی ساخته اند که نماد تمدن آمریکا، غرب و اروپاست، روی کعبه سایه انداخته است. می توان فهمید که اینان چگونه زندگی می کنند. اینان حول کعبه فکر نمی کنند، در خود مکه، قبله ی این شهر، نیاز های این شهر، نوع زندگیشان و نوع رفع نیاز هایشان را که خوب نگاه می کنید، می بینید قبله شان یک طرف دیگر است. از یک جای دیگر الهام می گیرند. بنابراین باطن شهر بر می گردد به آدم ها، اخلاق شان و فرهنگ شان، عاطفه شان و نوع خورد و خوراک، پوشاک و مسکن و فکرشان؛ اینکه به چه می اندیشدند؛ به دنیا یا به آخرت. چقدر آخرت با زندگی شان معجون شده و چقدر زندگی شان بر اساس آخرت شکل گرفته است. این کاملا در ظاهر شهر پیداست. این نیز برمی گردد به آنچه از رهبران آن شهر در وجود انسان های آن شهر دمیده می شود. عده ای معتقدند تفکرات مادی از خود ماده، در افراد دمیده می شود؛ یعنی ماده اثر گذار است. ولی براساس تفکر صحیحی ادیان از بالا دمیده می شود و آن بالا هم یک دستگاه است؛ یا دستگاه شیطان است یا دستگاه ولایت حق. هردوی اینها نیز زیر یک چتر هستند و آن دستگاه خدای متعال است.
 
«خدای متعال به موسی کریم فرمود وقتی داخل شهر شدید خانه خود و هارون را قبله قرار دهید» برخی این آیه را اینگونه معنی کرده اند که خانه ی «ولی» شهر از لحاظ فیزیکی باید جلو باشد و شهر پشت آن ساخته شود و لذا دیده می شود برخی توصیه می کنند، شهری که معصوم دارد همه شهر را باید پشت سر امام بسازند. ولی قبله بودن معنایش این نیست که از لحاظ فیزیکی جلو باشد؛ بلکه منظور این است که تعلقات این شهر دنباله رو امام باشد. در حال حاضر اگر کسی وارد شهر های اسلامی  شود، خوب که نگاه کند، می بیند که شهر رو به نیویورک ساخته شده است؛ خانه ها همه به مدل خانه های نیویورکی هستند. آنجا قبله ی شهر های اسلامی  گشته است. تعلق به آنجا دارد لذا ارزش های نیویورک به این شهر ها منتقل می شود.
 
اگر جامعه ای در محور ولایت جور شکل بگیرد، از عالم ظلمانی و از دستگاه شیطان و ابلیس امر می گیرد. اخلاق و فکر و رفتار و آداب این شهر اینگونه شکل می گیرد. البته شیطان هم وقتی می خواهد جمعیتی را دور خود جمع کند، نمی گوید که می خواهد یک سری انسان های وحشی، درگیر، مخالف با پیشرفت و بهداشت و مخالف با همه چیز بسازد؛ اینگونه بر احدی نمی تواند تسلط پیدا کند. بلکه وعده های زیبای می دهد، تزیین می کند. ولی باطن این زینت را که می بینیم، متوجه می شویم روحی شیطانی است. در جمع دیگری که وارد می شویم، می بینیم که اینان حول یک محور ایمانی دارند می چرخند، روابطشان با هم دیگر و زندگی شان بوی خدا و ایمان می دهد. «صبغة الله»(بقره/۱۳۸) در این جامعه جاری است. همه جا رنگ خداست. و نیز فرمود «صبغة الله» یعنی ولایت(۴)
 
اولیاء الهی
 
وقتی انسان بلاد مومنین را می بیند، اگر مومن باشند، می تواند در آن جامعه تجسد روح امام را مشاهده کند. در نحوه برخوردی که باهم دارند می توان امامشان را نیز مشاهده کرد. اگر روح امام در وجودشان باشد، باهم مدارا می کنند. می شوند «سلم لمن سالمکم وحرب لمن حاربکم»، می شوند «اکرمنی به معرفتکم ومعرفة اولیائکم»(۵) مقامات همدیگر را می شناسند، حرمت همدیگر را نگه می دارند. اما اگر روح شیطانی شد در کمترین چیز باهم تنازع می کنند، خشم و غیض و درگیری بین شان حاکم است. براساس این نگاه شاید بتوان اینگونه گفت که بلاد مومنین کنش امام است. امام است که روحش در ارواح مومنین حضور دارد. ولایت اوست که اخلاق و فکر و نیاز های جامعه را شکل می دهد.
 
و به تعبیر دیگر همه ی نیازهایشان و رفع آنها بر محور امامشان است. همه ی ارزش هایشان و افکارشان بر محور امامشان است. معیت با امامشان دارند. همراهی امامشان را در همه جا می توان دید؛ هر کجا نگاه می کنید می بینید امامشان حضور دارد. این شهر «صبغة الله» دارد که همان ولایت است و هرکجا می روید رنگ ولایت را در این شهر و زندگی مردمانش می بینید. خوراک و پوشاک شان رنگ خدا دارد. بلاد کفر را هم اگر آدم نگاه بکند، همه جا رنگ نفس، تعلقات مادی، شیطان و دنیا را دارد. همه زیبای هایش زیبای های دنیایی است، زیبای هایی در حد غریزه. اگر کسی از غریزه اش در این شهر بالاتر رفت، هیچ جاذبه ای در این شهر پیدا نمی  کند. یک آد می  که واقعا از دنیا کنده شده است و مومن شده، تعلقات الهی پیدا کرده، هیچ جاذبه ی در هیچ کجا پیدا نمی  کند که تامینش کند، هرکجا سر می زند می بیند چیزی که بیشتر از دنیا در این شهر باشد که بتواند از آن استفاده کند، پنجره ای که به غیب باز  شود وجود ندارد. زیباست اما همه زیبای ها در حد غریزه است. اگر آدم ها در حد غریزه شان باشند این برایشان خیلی زیباست، ولی همین که از غریزه شان یک حدی بالاتر می روند، زیبای های دیگری برایشان مطرح می شود، جمال دیگری برایشان مطرح می شود. می بینیم هر کجای این شهر می گردند نمی توانند آن جمال را تامین و پیدا کنند.
 
بنابراین امام است که محور کمال، رشد اخلاقی، رشد ایمانی، رشد فکری و نیازهای جامعه است. صبغه رهبران هر جامعه را می توان در آن جامعه دید؛ اگر جوامع ، جوامع ایمانی هستند «صبغة الله و من احسن من الله صبغة»(بقره/۱۳۸) که همان ولایت امام است. همه جا آن رنگ وجود دارد. اگر جوامع «فی بیوت اذن الله» شد، همه اش نورانی می شود، در غیر اینصورت این جامعه «فی بیوت اذن الله»(نور/۳۶) نیست. کل این شهر و مردمانش و نیازهای شان همه خارج این بیوت است. و رنگ الهی ندارند.
 
***
 
مقتل خوانی/ شب هشتم محرم الحرام
 
نحوه شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام براساس نقل شیخ مفید
 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

مقتل شب هشتم محرم-میثم مطیعی.mp۳ | دانلود فایل
 
وَ لَمْ یَزَلْ یَتَقَدَّمُ رَجُلٌ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ فَیُقْتَلُ حَتَّى لَمْ یَبْقَ مَعَ الْحُسَیْنِ علیه السلام إِلَّا أَهْلُ بَیْتِهِ خَاصَّةً فَتَقَدَّمَ ابْنُهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ أُمُّهُ لَیْلَى بِنْتُ أَبِی مُرَّةَ بْنِ عُرْوَةَ بْنِ مَسْعُودٍ الثَّقَفِیِّ وَ کَانَ مِنْ أَصْبَحِ النَّاسِ وَجْهاً وَ لَهُ یَوْمَئِذٍ بِضْعَ عَشْرَةَ سَنَةً فَشَدَّ عَلَى النَّاسِ وَ هُوَ یَقُولُ:
 
أَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِی نَحْنُ وَ بَیْتِ اللَّهِ أَوْلَى بِالنَّبِی‏
تَاللَّهِ لَا یَحْکُمُ فِینَا ابْنُ الدَّعِی أَضْرِبُ بِالسَّیْفِ أُحَامِی عَنْ أَبِی‏
ضَرْبَ غُلَامٍ هَاشِمِیٍّ قُرَشِی‏
.
فَفَعَلَ ذَلِکَ مِرَاراً وَ أَهْلُ الْکُوفَةِ یَتَّقُونَ قَتْلَهُ فَبَصُرَ بِهِ مُرَّةُ بْنُ مُنْقِذٍ الْعَبْدِیُّ فَقَالَ عَلَیَّ آثَامُ الْعَرَبِ إِنْ مَرَّ بِی یَفْعَلُ مِثْلَ ذَلِکَ إِنْ لَمْ أُثْکِلْهُ أَبَاهُ فَمَرَّ یَشُدُّ عَلَى النَّاسِ کَمَا مَرَّ فِی الْأَوَّلِ فَاعْتَرَضَهُ مُرَّةُ بْنُ مُنْقِذٍ فَطَعَنَهُ فَصُرِعَ وَ احْتَوَاهُ الْقَوْمُ فَقَطَعُوهُ بِأَسْیَافِهِمْ فَجَاءَ الْحُسَیْنُ ع حَتَّى وَقَفَ عَلَیْهِ فَقَالَ قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوکَ یَا بُنَیَّ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى الرَّحْمَنِ وَ عَلَى انْتِهَاکِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ وَ انْهَمَلَتْ عَیْنَاهُ بِالدُّمُوعِ ثُمَّ قَالَ عَلَى الدُّنْیَا بَعْدَکَ الْعَفَاءُ وَ خَرَجَتْ زَیْنَبُ أُخْتُ الْحُسَیْنِ مُسْرِعَةً تُنَادِی یَا أُخَیَّاهْ وَ ابْنَ أُخَیَّاهْ وَ جَاءَتْ حَتَّى أَکَبَّتْ عَلَیْهِ فَأَخَذَ الْحُسَیْنُ بِرَأْسِهَا فَرَدَّهَا إِلَى الْفُسْطَاطِ وَ أَمَرَ فِتْیَانَهُ فَقَالَ احْمِلُوا أَخَاکُمْ فَحَمَلُوهُ حَتَّى وَضَعُوهُ بَیْنَ یَدَیِ الْفُسْطَاطِ الَّذِی کَانُوا یُقَاتِلُونَ أَمَامَهُ .(۶)
 
ترجمه: سپس على بن الحسین به میدان نبرد آمد. مادرش لیلى دختر ابى قرة بن عروة بن مسعود ثقفى بود و از زیباترین مردم آن زمان بود، او حمله می کرد و می گفت: منم على فرزند حسین بن على، به خانه خدا سوگند ما سزاوارتر به پیغمبر هستیم. به خدا سوگند پسر زنا زاده در باره ما حکومت نخواهد کرد، با شمشیر شما را می زنم و از پدر خویش دفاع می کنم. شمشیر می زنم! شمشیر زدن جوانى هاشمى و قرشى.
 
او چندین بار چنین حمله کرد، مردم کوفه از کشتن او خوددارى می کردند، مرة بن منقذ عبدى گفت: گناه عرب به گردن من باشد اگر این جوان بر من بگذرد و این چنین حمله کند و من داغ مرگش را بر دل پدرش نگذارم، پس همچنان که حمله می کرد، مرة بن منقذ سر راه او را گرفت و با نیزه او را زد. آن جناب به زمین افتاده، و آن مردم بی شرم دور او را گرفت، او را احاطه کردند و با شمشیرهاى خود پاره پاره‏اش کردند، امام حسین علیه السلام آمد تا بر بالای سر جوان ایستاده فرمود: اى پسرم خدا بکشد مردمى که تو را کشتنند. چه قدر این مردم بر خدا و بر دریدن حرمت رسول خدا بی باک شده اند و اشک از دیدگان مبارکش سرازیر شد، سپس فرمود: پس از تو خاک بر سر دنیا. در این حال زینب کبری خواهر امام حسین علیه السلام از خیمه بیرون دویده فریاد می زد: اى برادرم و اى فرزند برادرم. و با سرعت آمد تا خود را به روى آن جوان انداخت، امام حسین علیه السلام خواهر را بلند کرده او را به خیمه بازگرداند، و به جوانان خود فریاد زد: برادرتان را بردارید، پس جوانان آمده او را برداشتند و جلوى خیمه ای که مقابل آن می جنگیدند بر زمین نهادند.

***

سیری در حضور حضرت علی بن حسین بن علی بن ابی‌طالب در کربلا
 
اشبه الناس برسولک محمد(ص) خلقا و خلقا و منطقا
 
اشاره
 
کنیه «علی اکبر» را «ابوالحسن» دانسته‌اند؛ (۷) ابوالحسن علی اکبر، در یازدهم ماه شعبان سال سی و سه هجری ولادت یافت. در حادثه کربلا حدود بیست و هفت سال داشت. (۸) این نقل با سخن «ابن‌ادریس» و نقل دانشمندان تاریخ‌نگار و نسب‌شناس همخوانی دارد. آنان گفته‌اند «علی بن الحسین علیه‌السلام در اوائل خلافت عثمان بن عفان به دنیا آمده و از جد بزرگوارش حضرت علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام نقل حدیث فرموده است». (۹) .مشهور علمای اهل نسب و تاریخ از وی با لقب اکبر و بزرگترین فرزند امام حسین علیه‌السلام گزارش نموده‌اند. (۱۰) ولی برخی علمای شیعه وی را کوچک‌تر از امام سجاد علیه‌السلام دانسته‌اند (۱۱) که این نظر توسط مرحوم تستری مورد نقد واقع شده است.(۱۲) مادر آن بزرگوار را «لیلی» دانسته‌اند. پدر لیلی، «ابی‌مرة» بوده که او خود پسر «عروة بن مسعود ثقفی» است.(۱۳) «عروة بن مسعود» یکی از بزرگان قومش بوده (۱۴) و او را شبیه‌ترین مردم به حضرت عیسی علیه‌السلام دانسته‌اند.(۱۵) مادر لیلی «میمونة» دختر «ابی‌سفیان» پسر «حرب» پسر «امیه» می‌باشد. (۱۶) از امام رضا علیه‌السلام نقل شده که علی اکبر کنیزی را به همسری برگزیده بود. (۱۷) .
 
ویژگی‌های علی‌اکبر
 
به شهادت و اقرار امام حسین علیه‌السلام، علی اکبر علیه‌السلام آینه تمام‌نمای ظاهر وباطن رسول صلی الله علیه و آله و سلم بوده است. (۱۸) بنابراین، او بسیار خوش‌چهره و خوش‌خلق بوده است. (۱۹) .درباره دوران کودکی علی اکبر، روایتی نقل شده که گویای اعجاز و کرامت و تربیت او در دامان حسین بن علی علیه‌السلام است. در کتاب «ضیاء العالمین» از «زفیر بن یحیی» و او از «کثیر بن شاذان» گزارش کرده که گفت: «خودم شاهد بودم که علی اکبر در غیر فصل مناسب، از پدر بزرگوارش انگور طلب کرد. ناگاه امام حسین علیه‌السلام با دست به کنار دیوار مسجد زد که انگور و موزی از آن خارج شد. پس فرزند خود را از آن خورانیده و فرمود: «ما عندالله لاولیائه اکثر؛ از آن چه نزد خدای تعالی است به اولیائش بیشتر می‌رسد». (۲۰) «ابوالفرج اصفهانی» از مغیره نقل کرده که روزی معاویه از اطرافیان خود پرسید: «به نظر شما چه کسی سزاوار خلافت است؟» اطرافیان در پاسخ گفتند: «خود شما» او گفت: «نه، به اعتقاد من سزاوارترین کس بر خلافت علی بن الحسین است؛ هم او که آینه جدش رسول خدا و دارای صفات ممتازی چون شجاعت بنی‌هاشم و سخاوت بنی‌امیه، زیبایی چهره و فخر و فخامت ثقیف است» آری، دشمنی چون معاویه، علی اکبر را این گونه وصف می‌کند! (۲۱) 
 
حق از دیدگاه علی اکبر
 
ابی‌مخنف از عقبة بن سمعان گزارش کرده، کاروان حسینی به «قصر بنی‌مقاتل» رسیده بود، در آخر شب ناگاه امام جوانانش را فراخواند و فرمان حرکت داد. کاروان در شب آرام‌آرام سیر می‌کرد. زمزمه آرام امام در حالی که کلمات «انا لله و انا الیه راجعون و الحمدلله رب العالمین» را تکرار می‌فرمود، به گوش می‌رسید. این عبارات بیانگر واپسین روزهای عمر امام بود. علی اکبر از آن حضرت علت انتخاب آن گفتار را سؤال کرد. گفت و گوی امام با او و پرسش‌های دیگر او چنین است: «یا بنی انی خفقت برأسی خفقة فعن لی فارس علی فرس فقال: القوم یسیرون و المنایا تسری الیهم، فعلمت انها انفسنا نعیت الینا، قال له: یا ابت لا اراک الله سوءا، السنا علی الحق؟ قال بلی، والذی الیه مرجع العباد. فقال: یا ابت اذا لانبالی نموت محقین. فقال علیه‌السلام جزاک الله من ولد خیر ما جزی ولدا عن والده؛ (۲۲) پسرم! مرا خواب ربود و چشمم گرم شد، ناگاه شنیدم سواری می‌گوید: این قوم حرکت می‌نماید و مرگ آنها را تعقیب می‌کند، از این گفتار فهمیدم که مرگ ما فراخواهد رسید. علی اکبر گفت: پدر جان! خداوند بر شما بدی نبیند، مگر ما بر حق نیستیم؟ امام فرمود: آری، به حق آن کسی که همه بندگان به سوی او بازمی‌گردند. با شنیدن این کلام امام، علی اکبر گفت: ای پدر! در هنگامی که بر حق استوار باشیم از مرگ ابائی ندارم. امام در حق علی دعای خیری فرمود: خداوند بهترین اجر و پاداش فرزندی را از جانب پدر به فرزند خویش به تو عنایت فرماید».
 
درسی که می‌توان گرفت: خواب اولیای الهی به سبب فراغت نفس از تمنیات و تمایلات دنیوی به حقیقت تعبیر می‌شود و راه‌گشای آینده آنهاست. یا این که به واقع این حالت امام، نوم و خواب نبوده است. بلکه حالت منامیه سالکان الی الله تعالی است که در حالت بیداری پرده از چشمان آنها زدوده می‌شود و حقایق را آشکارا می‌بینند.حق‌گرایی حضرت علی اکبر علیه‌السلام، پاسخگوی این اشتباه فاحش دوران نومدرن (New Modern) است که امروزه گاه حق برنمی‌تابند و می‌گویند: دوست نداریم! آری بیان علی اکبر، جست و جویی جدی برای یافتن حقیقت است. امام فرمود: آری ما بر حقیم و علی اکبر بیان داشت: پس، از مرگ باکی نداریم، چون بر حق استواریم.
 
حرکت علی اکبرعنه به سوی میدان
 
از زیارات ناحیه مقدسه این گونه برمی‌آید که «علی اکبر» علیه‌السلام نخستین یاور امام از اهل بیت رسالت است که عازم میدان رزم شده است. چنانچه در آن زیارت این گونه آمده است: «السلام علیک یا اول قتیل، من نسل خیر سلیل من سلالة ابراهیم؛ (۲۳) سلام بر تو، ای اول کشته از نسل بهترین دودمان ابراهیم خلیل».علاوه بر زیارت ناحیه مقدسه، ابوالفرج اصفهانی نیز پس از یاران امام حسین علیه‌السلام اولین شهید را علی اکبر علیه‌السلام دانسته است. (۲۴) .پس از ظهر بود که با شهادت یاران حسین علیه‌السلام علی اکبر با همگان وداع کرد. در این هنگام اهل حرم و همه بستگان، دور تا دور او را گرفته می‌گفتند: «ارحم غربتنا لا طاقة لنا علی فراقک؛ به غربت ما رحم کنید، ما تحمل و فراق و دوری تو را نداریم» علی اکبر می‌دید چگونه امام زمان او از هر طرف تحت فشار قرار گرفته است و دشمنان برای ریختن خون پاک او اجتماع کرده‌اند؛ بدین سبب به زن‌ها و گفته‌هایشان چندان توجهی نداشت. آخرالامر به خدمت پدر بزرگوار رسید و اجازه میدان خواست و بر اسبی که «لاحق» نامیده می‌شد و متعلق به امام بود سوار شد. (۲۵) آن اسب را برخی «ذوالجناح» نیز نامیده‌اند. (۲۶) .درسی که می‌توان گرفت: زنان منبع احساسات و عواطف مادری، خواهری یا غیر آن هستند؛ اما در انجام دادن وظیفه شرعی و عقلی هرگز احساسات - هر چند مقدس باشد - ملاک نیست و انسان باید به سوی انجام دادن وظیفه و تکلیف الهی خود با استقامت و بردباری گام بردارد. علی اکبر، در شرایطی که امام را تنها و بی‌یاور می‌دید، در برابر احساسات اطرافیانش زانو نزد، و از حمایت بی‌دریغ از پدر و امام زمانش دست برنداشت.
 
حمایت علی اکبر از امام
 
در روز عاشوراء هنگامی که علی اکبر وارد میدان کربلا شد. مردی فریاد برآورد: «ای علی! تو با امیرالمؤمنین (یزید) نسبت خویشاوندی داری و ما قصد ملاحظه و مراعات حال خویشان او را داریم، اگر بخواهید شما را امان می‌دهیم» آن حضرت پاسخ فرمودند: «ان قرابة رسول الله احق ان ترعی؛ (۲۷) مراعات خویشاوندی رسول خدا به حقیقت نزدیک‌تر است».درسی که می‌توان گرفت: در تاریخ ثبت است که پیش از اسلام فرزندان «عبد شمس» (بنی‌امیه) کینه دیرینه‌ای نسبت به «بنی‌هاشم» داشته‌اند. هنگام ظهور اسلام، قرآن کریم عصبیت را با صراحت خطا دانسته، دوستی و دشمنی مسلمانان را بر هر جهتی صحیح و میزانی قویم استوار ساخت: «(قل ان کان ابائکم و ابنائکم و اخواتکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله)؛ (۲۸) ای پیامبر! بگو آیا پدرانتان و فرزندانتان و برادران و همسران و خویشان و اموالی که اندوخته‌اید و تجارتی که از کسادش می‌ترسید و خانه‌هایی که به آن خشنود هستید، نزد شما محبوب‌تر از خدا و رسول اوست؟ اگر این گونه است صبر کنید تا عذاب بر شما نازل شود».
 
قرآن به صراحت آنها را که بی‌چون و چرا از بزرگان قوم خود تبعیت کرده و توجهی به رضای خداوند نداشته‌اند، مورد مؤاخذه قرار داده است.(۲۹) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بین مسلمین عقد اخوت و برادری برقرار ساخت و قرآن، مؤمنان را از هر قوم و طائفه‌ای برادر شمرد: «(انما المؤمنون اخوة فاصلحوا بین اخویکم)؛ (۳۰) اهل ایمان همگی برادرند پس در حین اختلاف بین آنها صلح برقرار سازید» مع‌الأسف بعد از نبی اکرم، بیماری‌های جاهلیت دیگربار عود کرد و عصبیت و قومیت، جایگزین خدا و رسول، حق و باطل، دیانت و وفا شد، بر مبنای این انحراف است افرادی که دارای صفات بنی‌امیه هستند، به علی اکبر از خدا و دین نمی‌گویند، تنها او را به سبب قرابت به خلیفه ارج می‌نهند و امان می‌دهند؛ ولی آن بزرگ‌مرد که روحیه رسول اللهی دارد دست رد به سینه جاهلان زد و مراعات رسول و مقررات اسلامی را، میزان حق دانست و به گفته آنها که بر مبنای سنت قبیله‌ای جاهلی و پیوندهای قومی می‌نگرند اعتنا نکرد.امروزه باید به بی‌ثباتی و سستی افکار متحجرمآبانه «ناسیونالیستی» و «تخریب‌گرایی» که چون بت به آن می‌نگرند اعتراف کرد، و آنها را چون خرافه جاهلیت نگریست که صدها سال پیش متحجرگرایان به آن سمت و سو نظر داشته‌اند. شکی نیست که احزاب و گروهای آنها معیار حق و باطل نیستند؛ بلکه هر حزب و گروه را باید بر مبنا و میزان حق (قرآن و سنت) سنجید و به آن ارج نهاد. فاطمه زهرا علیهاالسلام آن گروهی را که ادعای شورا به سر داشتند و خلافت وصی رسول را انکار کردند، حزب شیطان دانست: «افبحزب الشیطان تخوفنی یا عمر! (۳۱) ای عمر! آیا مرا به حزب شیطان می‌ترسانی».اگر کسی به حقیقت مسلمان باشد، اقوال و رفتار خود را بر مبنای اسلام استوار می‌کند، خواه مخالف حزب او یا موافق باشد؛ اگر کسی به استوار ساختن اسلام در جامعه می‌اندیشد، باید به او به دیده برادری نگریست و اگر جز این باشد و در جبهه کفر قرار گیرد، باید حساب خود را از او جدا ساخت و حمایت و حراست را تنها بر مبنای حق استوار ساخت.
 
شعار حماسی علی اکبر
 
پس از آن که علی اکبر علیه‌السلام امان‌نامه سپاه ابن‌سعد را با بی‌اعتنایی رد کرد، حملات پی در پی خود به آن قوم را با این شعار آغاز کرد: «انا علی بن الحسین بن علی نحن و بیت الله اولی بالنبی‌تالله لا یحکم فینا ابن‌الدعی اضرب بالسیف احامی عن ابی‌ضرب غلام هاشمی قرشی؛ (۳۲) من علی فرزند حسین، فرزند علی هستم، به خانه خدا (کعبه) قسم، ما به پیامبر سزاوارتریم؛ سوگند به خداوند این زنازاده نمی‌تواند بر ما حکم راند، با شمشیر شما را می‌کشم و از پدرم حمایت می‌کنم؛آن هم شمشیر زدن نوجوانی از تبار هاشم و قریش».
 
درسی که می‌توان گرفت: در شعارهای حماسی علی اکبر، نکاتی چند نهفته است: ۱. او نخست خود را معرفی فرموده است؛ ۲. پیوند با پیامبر را بر خود اولی دیده تا پاسخی به امان‌آورندگان باشد؛۳. آن حرامزاده (ابن‌زیاد) را زشت شمرده است؛ ۴. اعلام می‌کند که هرگز تحت فرمان ابن‌زیاد نخواهد رفت؛ ۵. اعلام می‌کند که با ابن‌زیاد جنگ و جهاد خواهد کرد؛ ۶. اعلام می‌کند که از پدرش حمایت خواهد کرد؛ ۷. فخر خود را انتساب به پیامبر، قبیله بنی‌هاشم و قریش دانسته تا حساب خود را از بنی‌امیه جدا سازد.علی اکبر علیه‌السلام پس از دیدار با امام، برای حمله دوم وارد رزمگاه شده و این گونه شعار حماسی خود را فراخواند:«الحرب قد بانت لها الحقائق و ظهرت من بعدها مصادق‌و الله رب العرش لانفارق جموعکم او تغمد البوارق؛ (۳۳) .در این جنگ، حقایق و تعصبات جاهلی آشکار شد، و پس از آن افراد صادق شناخته شدند؛به خدا - پروردگار عرش - سوگند، شما را رها نکنیم تا شمشیرها در نیام شوند».
 
سخن امام درباره علی اکبر
 
امام حسین علیه‌السلام نظاره‌گر حماسه‌سازی علی اکبر بود که ناگاه منقلب شد و اشک از چشمان مبارکش سرازیر شد. (۳۴) امام فریاد برآورد: «یابن‌سعد، قطع الله رحمک کما قطعت رحمی و لم تحفظنی فی رسول الله صلی الله علیه و آله؛ (۳۵) ای ابن‌سعد! خداوند نسل تو را قطع کند، همان گونه که تو نسل مرا قطع کردی و خویشاوندی مرا با رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم مراعات نکردی، خداوند کسی را بر تو مسلط کند تا سرت را در بسترت جدا سازد». (۳۶) سپس امام محاسن شریفش را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود: «اللهم اشهد علی هولاء فقد برز الیهم اشبه الناس برسولک محمد خلقا و خلقا و منطقا؛ (۳۷) پروردگارا! تو را بر این قوم شاهد می‌گیرم، در برابر اینها شخصی به رزم آمده که او شبیه‌ترین مردم در خلقت ظاهری و اخلاق باطنی و گفتار به رسول تو - محمد صلی الله علیه و آله و سلم - است».دیگر این که فرمود: «و کنا اذا اشتقتا الی رؤیة نبیک نظرنا الیه؛ (۳۸) آری (پروردگارا) هر گاه ما شیفته دیدار (جمال) پیامبر تو بودیم، به او (علی اکبر) نظر می‌انداختیم».همچنین فرمود: «خداوندا! برکات زمین را از آنها منع کن و بین آنها تفرقه بینداز، و آنها را سخت از هم جدا کن و در فرقه‌های مختلف قرارشان ده، (۳۹) هرگز والیان و سردمداران را از آنان خوشنود مساز، در واقع آنها ما را دعوت کردند تا یاری کنند، سپس با ما دشمنی کردند و به جنگ ما درآمدند» سپس امام این آیه را تلاوت کرد: «ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین - ذریة بعضها من بعض والله سمیع علیم)؛ (۴۰) خداوند، آدم، نوح، آل ابراهیم، و آل عمران را بر جهانیان برگزید، نژادی را از دیگر نژاد، البته خداوند شنوا و عالم است». (۴۱) 
 
درسی که می‌توان گرفت: در سخن امام حسین علیه‌السلام تنها سیمای زیبای علی اکبر مورد توجه نیست؛ بلکه اخلاق و گفتار او که از همه شبیه‌تر به رسول گرامی بود، مد نظر است. سخن امام، نوعی شهادت به عصمت علی اکبر نیز هست. امتیاز هر انسانی بسته به کمالات ظاهری و باطنی اوست. درجه پیشرفت انسان در رفتار، گفتار، منطق و اخلاق او معرف نزدیک بودن او به خدای تعالی است. امام فرزند خود را شبیه‌ترین خلق خدا به رسول خدا که والاترین مخلوق خداوند است، معرفی کرد.
 
نخستین جهاد علی اکبر
 
فرزند حسین در حمله نخستین به سپاه دشمن گاه به جناح راست و گاه چپ و گاه به قلب سپاه کوفه حمله می‌برد. هیچ گروهی تاب مقاومتش را نداشت. گفته‌اند در این درگیری صد و بیست سوار را به خاک انداخت. دیگر تشنگی توان او را برده بود. برای تجدید قوا به سوی پدر بازگشت تا از دیدار آن حضرت بهره‌ای گیرد و از تشنگی خود، پدر را باخبر سازد. امام به محض اطلاع از وضعیت علی، حضرت به گریه افتاد و فرمود: «زبانت را بیاور و سپس زبان علی را مکید )ممکن است امام می‌خواست به فرزندش بفهماند که؛ علی جان لبهای بابایت نیز خشکیده است و تشنه است( و سپس نگین انگشترش را به علی داد و فرمود: «این نگین را بگیر و در دهانت بگذار، امیدوارم به زودی جدت را ملاقات کنی و آن حضرت شما را به کاسه‌ای سیراب خواهد فرمود که بعد از آن هرگز تشنگی نباشد».(۴۲)
 
درسی که می‌توان گرفت: شکی نیست که رفتار امام در برابر طلب آب علی، پاسخی تمام عیار به فرزند است. امام به سه شکل به فرزند خود پاسخ داد: ۱. زبان در دهان علی نهاد؛۲. انگشتر خود را به علی داد تا در دهانش گذارد؛۳. به او وعده داد که به زودی از دست جدش آب خواهد نوشید؛هر سه رفتار امام در آن موقعیت در استحکام و مقاومت بخشیدن به علی، اثر روانی داشته است. وعده دیدار جدش بهترین برخورد در تثبیت موقعیت ایمانی علی بوده است؛ علاوه بر آن گویای این است که نائل آمدن به آن مقام که انسان از دست رسول خدا جام بنوشد، بدون رسیدن به فوز شهادت میسر نیست.امام جان‌نثاری و گذشت علی در راه ولایت را بی‌پاداش ننهاد و زبان در دهان او نهاد. این بدان سبب بود که علی از شیره جان مقام ولایت بنوشد تا از علم الهی آن ولی خدا بهره‌مند شود؛ در گذشته پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله زبان در دهان امام علی علیه‌السلام نهاد و امیرمؤمنان علیه‌السلام فرمود: «هزار باب علم بر من گشوده شد که از هر بابی، هزار باب دیگر را یکجا دریافت کردم»(۴۳) تردیدی نیست که علم الهی (لدنی) با علوم رسمی فرق دارد و راه دست‌یابی به آن بسته به خواست اولیای الهی است.
 
دومین جهاد علی اکبر
 
علی بن الحسین علیه‌السلام امام را زیارت کرد و با خوشحالی و خرسندی فراوان از بشارت امام به ملاقات با پیامبر، به میدان بازگشت. در این مرتبه نیز، علی با همان قوت اولین حمله با اهل کوفه پیکار کرد. گرد و غبار همه جا را فراگرفته بود؛ مردم درمانده شده بودند. آیا این علی مرتضی علیه‌السلام نیست که بار دیگر به میدان رزم آمده است؟ تعداد کشتگان اهل کوفه لحظه به لحظه بیشتر می‌شد. گویند در این حمله «علی» حدود دویست نفر از اهل کوفه را به خاک انداخت.(۴۴) با این همه، اهل کوفه چندان رغبتی در قتل علی اکبر از خود نشان نمی‌دادند.(۴۵)
 
شهادت علی اکبر
 
هنگامی که علی اکبر با آن حملات شجاعانه بر دشمن می‌تاخت، ناگاه چشم «مرة بن منقذ عبدی» به جناب علی افتاد؛ او گفت: «گناهان عرب به گردن من باشد اگر پدرش را به عزای او ننشانم» (۴۶) ناگهان «مره بن منقذ بن نعمان عبدی» شمشیری بر فرق علی زد. علی از آن ضربه بی‌تاب شد. دیگران نیز بر او حمله‌ور شدند و با شمشیر او را قطعه قطعه کردند. (۴۷) .«علی» دست به یال اسب خویش انداخت تا از آن معرکه او را بیرون کشد.(۴۸) آن قوم از هر طرف آن سلاله زهرا علیهاالسلام را زخمی می‌زدند. هنوز رمقی در تن داشت که فریاد برداشت: «یا أبتاه! علیک منی السلام هذه جدی رسول الله صلی الله علیه و آله یقرئک السلام و یقول: عجل القدوم الینا و شهق شهقة فارق الدنیا؛ (۴۹) ای پدر! سلام بر تو باد، این جدم رسول خداست، او به جامی لبریز مرا سیراب کرد، او همی گوید: به سوی ما شتاب کن، و سپس نفسی کشید و به دیار باقی شتافت».
 
پس از شهادت علی اکبر
 
پس از سلام علی بود که امام به بالین فرزند خود آمد. گفته‌اند: «و انکب علیه و اصفا خده علی خده؛ و خود را روی علی انداخت و گونه به گونه فرزند نهاد» (۵۰) بدن قطعه‌قطعه شده علی، چنان امام را متأثر ساخت که آن قوم را نفرین کرد: «قتل الله قوما قتلوک؛ (۵۱) خداوند بکشد قومی که تو را کشت» سپس فرمود: «یا بنی ما اجراهم علی الرحمن و علی انتهاک حرمة الرسول؛ ای پسرم! اینها نسبت به خدا چه گستاخ و بی‌شرم‌اند و هتک حریم رسول خدا می‌کنند» در آن حال اشک از چشمان مبارک امام سرازیر شد و فرمود: «علی الدنیا بعدک العفا؛ پس از تو پسرم! اف بر این دنیا باد» (۵۲) و نیز فرمود: «یعز علی جدک و ابیک ان تدعوهم فلا یجیبوک، تستغیث بهم فلا یغیثوک؛ بر جد و پدرت گران است که تو آنها را بخوانی، ولی آنها تو را پاسخ نگویند، و به آنها پناه بری ولی پناهی ندهند». (۵۳) .
 
پاشیدن خون علی به آسمان
 
سپس امام مشتی از خون پاک علی را برگرفت و به طرف آسمان پاشید. قطره‌ای از آن روی زمین نریخت؛ (۵۴) در زیارت صحیح السندی که امام صادق علیه‌السلام به ابوحمزه ثمالی آموخته‌اند، این گونه آمده است: بابی انت و امی من مذبوح و مقتول من غیر جرم، و بابی انت و امی دمک المرتقی به الی حبیب الله: بابی انت و امی من مقدم بین یدی ابیک یحتسبک و یبکی علیک، محرقا علیک قلبه، یرفع دمک بکفه الی عنان السماء لا ترجع منه قطرة، و لا تسکن علیک من ابیک زفرة (۵۵) .پدر و مادرم فدای آن سر بریده که بدون هیچ جرم و گناه کشته شد. پدر و مادرم فدای خون بالارونده‌ی تو، به سوی حبیب خدا، پدر و مادرم به فدای تو، ای کسی که از پدرت پیشی گرفتی در حالی که او تو را به شمار آورد و بر تو بگریست. دل او به سبب مصیبت تو آتش گرفت و خونت را به آسمان پاشید، به گونه‌ای که قطره‌ای از آن بازنگشت، و آه پدرت بر مصیبت تو هرگز آرام نگرفت. 
 
انتقال شهید به خیمه شهدا
 
برای انتقال بدن مطهر علی، امام جوانان اهل بیت را این گونه امر فرمود: «احملوا اخاکم؛ برادرتان را حمل کنید» آنها همه رفتند تا بدن مبارک علی را آورده، در برابر خیمه‌هایی که محل رزم آنها بود بگذارند. (۵۶) .پس از آن بانوان خانه وحی از خیمه‌ها بیرون دویدند و نظاره کردند که چگونه علی بر روی دست جوانان، در حالی که به خون آغشته بود، و بر اثر شمشیر و نیزه قطعه‌قطعه شده بود، به سوی خیمه‌گاه حمل می‌شود. همه با دل‌های سوخته و گیسوان افشان و ناله‌هایی که تا ملکوت می‌رفت به استقبال او آمده بودند. پیشاپیش همه عقیله بنی‌هاشم زینب کبری علیهاالسلام قرار داشت. او فریادزنان و ناله‌کنان جلو آمده (۵۷) فریاد می‌زد: «یا اخاه! یا اخاه! وای برادرم! وای برادرم!» او آمد و خود را بر نعش علی انداخت. امام به سوی خواهر آمد، دست او را گرفت و به سوی خیمه‌گاه روانه کرد و بعد از آن از خیمه‌گاه بیرون شده به جوانان اهل بیت فرمود: «احملوا اخاکم؛ برادرتان را حمل کنید» جوانان علی را از قتلگاهش برداشتند و در برابر خیمه‌گاه بر زمین نهادند. (۵۸). در زیارت ناحیه مقدسه قاتل حضرت علی اکبر، «مرة بن منقذ بن نعمان عبدی لیثی» مورد لعن امام قرار گرفته است. عبارت ناحیه این است: «... حکم الله علی قاتلک مرة بن منقذ بن نعمان العبدی، لعنه الله و أخزاه و من شرک فی قتلک و کان علیک ظهیرا؛ (۵۹) خدا خود حکم کند بر قاتل تو، مرة بن منقذ بن نعمان عبدی لیثی، او را خداوند لعنت کند و ذلیلش سازد و هر که در کشتن شما شریک شد و یاور آنها بود، خداوند جهنم را به آنها بچشاند که چه بدجایگاهی است».
 
درسی که می‌توان گرفت: وای بر قومی که مورد لعن امام قرار گرفته‌اند! زبان امام «لسان الله»، دست او «ید الله»، چشم او «عین الله»، گوش او «اذن الله»، و چهره‌اش «وجه الله» است؛ در یک کلام، او آینه تمام‌نمای الهی و خواسته او همان خواسته خداوند، و نفرت او نفرت خداوند است؛ چرا که اراده و مشیت او عین اراده پروردگار است. اگر امام دوری قومی را از رحمت خداوند طلب کرد، به حقیقت آنها از رحمت او برای همیشه دور خواهند بود.
 
***
 
صوت/ عزاداری شب هفتم محرم الحرام
 
ذکر مصیبت و سینه زنی
 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

حاج منصور ارضی- روضه.mp۳ | دانلود فایل

 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

حاج سعید حدادیان-روضه.mp۳ | دانلود فایل

 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

حاج حسن خلج- روضه.mp۳ | دانلود فایل

 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

سید مجید بنی فاطمه- زمینه.mp۳ | دانلود فایل

 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

سید مهدی میرداماد-واحد.mp۳ | دانلود فایل

 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

واحد- مهدی سلحشور.mp۳ | دانلود فایل

 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

جواد مقدم-دو دوه.mp۳ | دانلود فایل

 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

جواد مقدم- شور.mp۳ | دانلود فایل

 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

محمدحسین طاهری-شور.mp۳ | دانلود فایل

 

 
 
 

ارسال نظر

آخرین اخبار