به مناسبت چهلمین روز شهادت
سرگذشت سرلشگرشهید همدانی در «پیغام ماهیها» منتشر شد
سرگذشت سردار شهید حاج حسین همدانی با عنوان «پیغام ماهیها» به قلم گلعلی بابایی به مناسبت اربعین این شهید از سوی نشر ۲۷ منتشر شد.
به گزارش گلستان24، گلعلی بابایی نویسنده و پژوهشگر دفاع مقدس، از انتشار کتاب «پیغام ماهیها» سرگذشت سردار شهید حاج حسین همدانی خبر داد و گفت: بخش اول این کتاب خاطرات شهید همدانی از بدو تولد تا شهریور 1364 است که خودش مصاحبه کرده است.
وی افزود: یک بخش هم مربوط به سوریه است که از یک مصاحبه یک ساعته از زبان شهید همدانی است که داستان رفتن به سوریه و اتفاقات و شرایط سوریه را بازگو کرده است. فصل آخر کتاب هم مربوط به خاطرهای از همسرشان است که در دیدار آخر شهید رخ داده بود.
این نویسنده در توضیح اینکه این کتاب را از چه زمانی شروع کرده بود، گفت: بعد از هفتم شهید این کار را شروع کردم و با خود گفتم که اگر بشود برای چهلم شهید یک کتاب 200 صفحهای تولید کنم تا ادای دینی به حاج حسین همدانی کرده باشم و اکنون یک کتاب 512 صفحهای شده که فکر میکنم کتاب خوبی شده باشد تا مخاطبان ببینند و قضاوت کنند.
او اضافه کرد: اما چیزی که من دیدم، انتظار نداشتم که در یک بازه نهایتا یک ماهه این کتاب به چاپ برسد، کتاب کاری سنگین و قابل اعتنا است که لحن این کتاب لحن شهید حاج حسین همدانی است.
بابایی گفت: اتفاقاتی که این شهید از قبل از آغاز جنگ تحمیلی تا قبل از عملیات والفجر 8 با آن روبرو بوده در کتاب آمده است.
وی در ادامه به منابع این کتاب نیز اشاره کرد و گفت: بخشی از اطلاعات این کتاب به صورت پرسش و پاسخ در کتاب «مهتاب خَیَّن» به قلم حسین بهزاد تا سوم خرداد 61، چاپ شده بود که از این منبع استفاده کردم و به صورت «منِ راوی» تبدیل کردم و نوشتم. بخش دوم هم یک مصاحبه 40-30 ساعته بود که باز هم حسین بهزاد گرفته بود و قرار بود شهید همدانی تا پایان جنگ را بگوید که مجال فرصت نداده بود و این مصاحبه مانده بود و استفاده نشده بود و من از آنها هم استفاده کردم.
بر اساس این گزارش کتاب «پیغام ماهیها» سرگذشتنامه استاد جنگهای نامتقارن محور مقاومت، پرچمدار رشید سپاه حضرت محمد رسولالله (ص) شهید حسین همدانی به قلم گلعلی بابایی از سوی «نشر 27» به مناسبت چهلمین روز شهادت شهید همدانی منتشر شده است.
در بخشی از این کتاب به نقل از شهید همدانی آمده است: «نشسته بودم ردیف آخر صندلیهای مینیبوس. به چهرههای معصوم و خسته بچهها نگاه میکردم. که عموما خنده بر لب خوابیده بودند. غرش خفه موتور کوچک دیزلی، آمیخته با زوزه باد سردی، که پر فشار از لای منفذهای زهوار در رفته دور پنجرهها به داخل هجوم میآورد. تنها صدایی بود که در اتاقک مینیبوس شنیده میشد. محض دفعالوقت داشتم شعر «پیغام ماهیها»ی مرحوم سپهری را زیر لب زمزمه میکردم.
در آن شعر سهراب قرار است پیغام ماهیهای تشنه یک حوض بیآب را ببرد برای خدا.
ماهیها پیغامشان این است:
تو اگر در طپش باغ خدا را دیدی،
همت کن
و بگو ماهیها، حوضشان بیآب است
آن تکه آخرش را خیلی دوست دارم و آن شب هم مدام همان را زیر لب میخواندم، جایی که میگوید:
باد میرفت به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا میرفتم
پیچ و خم جاده تمامی نداشت، دل مشغولیها من هم. سرانجام در صبحی ابری و خشک، حوالی ساعت 10 صبح وارد شهر دزفول شدیم.»
انتهای پیام/فارس
ارسال نظر