یاد داشت های دختر کویر درباره حقایق سبز گلستان/قسمت دوم
بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین
از خانه که خارج می شوم، همه جا جوی است. جوی های کنار دیوار ها و گوشه خیابان ها. یکی کوچک تر است و دیگری بزرگ تر و عمیق تر. کفشان لجن بسته و هر از چندگاهی موشی گربه هیکل، با طمئنینه از آن بیرون می آید و خیره در چشم آدم، با خونسردی تکه نانش را میل کرده و به آغوش گرم خانواده اش باز می گردد.
به گزارش گلستان 24، از خانه که خارج می شوم، همه جا جوی است. جوی های کنار دیوار ها و گوشه خیابان ها. یکی کوچک تر است و دیگری بزرگ تر و عمیق تر. کفشان لجن بسته و هر از چندگاهی موشی گربه هیکل، با طمئنینه از آن بیرون می آید و خیره در چشم آدم، با خونسردی تکه نانش را میل کرده و به آغوش گرم خانواده اش باز می گردد. این در حالی است که اگر در شهر کویری من، یک موش حتی در اندازه یک گوشی نوکیا یازده دوصفر، در خیابان روئیت شود، مردم عربده کشان روح وی را روانه آسمان خواهند کرد.
نا گفته نماند موش های سالار این منطقه، چنان میخ خود را کوبیده اند که گربه ها جرات ندارند از چند قدمی آن ها رد شوند و کسی تعجب نمی کند اگر گربه ای ببیند که همچون شتر مرغی که از چنگال ببر بنگال می گریزد، در حال فرار از دست یک موش شمالی است.
اهالی این جا در فلسفه وجود این جوی ها می گویند که آن ها فاضلاب های شهرند و در صورت بارش باران های شدید، آب ها به آن ها رفته، از بروز سیل جلو گیری می کنند و در شهر جاری نمی گردند. البته چون در کویر سیل نمی آید طبیعی است که این فلسفه در مغز من نمی گنجد.
گاهی ماموران زحمت کش شهرداری با بیل، لجن های ته آن ها را روی آسفالت کنارش می ریزند و وقتی که آب سیاه رنگ بدبوی آن، حسابی به خورد آسفالت رفت، همکاران وی آن ها را جمع می کنند. البته برای رعایت نظافت هم، گاهی که یک جوی گرفته و آب از آن سر ریز می گردد آسفالت کنارش را می شوید.
البته اوج ماجرا آن جاییست که در یک شب بهاری، زمانی که در حال بازگشت از عید دیدنی بودم، با لباس جدید اتو کشیده ام ، در حالی که خرامان خرامان به سوی درب اتوموبیلمان می رفتم، با کله در کف جوی عمیق کنار کوچه پهن گشتم. از آن جایی که دور از انتظار نیست که یک موش به اندازه من دیده شود، کسی به جمع آوری من از کف جوی اقدام نکرد و همه فکر کردند یک موش بزرگ است که کف جوی لم داده است. من هم در حالی که کف جوی نشسته بودم و موش مهمان نواز ساکن آن جا به من خیره شده بود، بلند بلند گریه کردم و هر چه جوی در جهان است نفرین نمودم.
حالا دیگر به پاهایم یاد داده ام که کجا قرار گیرند و چشمانم را خوب باز می کنم تا به جوی ها سرازیر نگردم.خوب البته از حق نگذریم موش ها، بوی بد، لجن و در جوی افتادن خیلی بهتر از آن است که آدم را سیل ببرد.
نویسنده: دختر کویر
ادمو سیل ببره بهتره تا در جوب بیفته
خوب البته من اینقدر تو جوب افتادم که دیگه واسم عادی شده. :D
بسیار عالی