سیری انتقادی ازمعرفت شناسی مدرن به قلم حسین پایین محلی؛

بشر بر اساس تقدیر تاریخی و سنت الهی به سمت شناخت حقیقی و واقعی می رود شناختی که مبنی بر فطرت باشد و انقلاب اسلامی که فصل توبه بشر درتاریخ جهان است طلیعه دار چنین تفکریست.

انقلاب اسلامی که فصل توبه بشر درتاریخ جهان است به سمت شناخت حقیقی می رود

این نوشتار بر حسب ضرورت تاریخی و از اضطرار نوشته شد وگرنه تا طی کافی و پژوهش وافی در این امر باید لحاظ شود.

راقم این سطور به خاطر دارد که در سال اول دانشگاه استاد گرامی از بچه ها پرسید معرفت چیست؟ بنده عرض کردم شناخت. ایشان پرسید شناخت چیست؟! و سکوت کلاس را فرا گرفت! ظاهرا کلمه معرفت عربی است و معادل آن در فارسی شناخت هست همچنان که خرد معادل فارسی کلمه عقل.

به راستی شناخت چیست و آیا می توان به انواع شناخت و سطوح مختلف آن قائل بود؟ و...

سالها پیش بنده خدایی که تنها با پیامک با بنده در ارتباط دارد یک پیامکی فرستاد در باب شناخت. جمله ای از داریوش شایگان: من معرفتی را قبول می کنم که تنها از فیلتر تجربه گذشته باشد! این جمله هم درست است وهم غلط ! درست از این جهت که معرفت تجربی یک نوع معرفت است اما در این جمله این معرفت انحصار به تجربه شده وآن هم نه تجربه در معنای قدیم بلکه تجربه به معنای آنچه در علم جدید از آن به عنوان ساینتیسم یاد می کنند که به آن اشاره خواهد شد.

 

در فرهنگ لغت و دایرالمتعارف ها و برخی سایتهایی چون ویکی پدیا نیز شناخت را به اشکال و انواع مختلف خوانده اند چون: علمی، فلسفی، عرفانی و... که این تواند مستقیم یا غیر مستقیم  باشد.

 

بشر از هنگام هبوط بر زمین مدام به شناخت هستی پرداخته و چنانچه اشاره شده به دستاوردهای فرهنگی و تمدنی دست یافته که ماحصل شناخت شناسی تمدنی بوده.

مثلا اقوامی که شناخت آنها مبنی بر تابو و افسانه هست یک سبک زندگی را به وجود آورده وقومی که بینش عرفانی در محورزندگی فردی و اجتماعی آنها بوده هم یک مسیری دیگر درتاریخ انتخاب کرده اما آنچه قابل تامل هست دو نکته می باشد:اول حصرگرایی روش شناختی که در شناخت شناسی بشر دچار می شده و دوم تبعات حاصل از آن بوده چنانچه گاهی این شناخت بر تقابل با شناخت دیگری منجر شده و نتیجه آن یک ضد شناخت شده!و یا آن معرفت خود به ضد معرفت تبدیل شده است! انگار شناخت چون دهانه آتشفشان بوده که پس از فوران خویش  گدازه ها سرد شده و مسیر ورودی خویش را مسدود کرده.

به عبارتی دیگر حصرگرایی درشناخت ها از آنها به جای یک بینش و پنجره دید تبدیل به یک سیستم جزم گرا شده است. درعالم اسلام جریانات معرفتی مختلفی به وجود آمد که مصداق بارز این مدعاست. مثلا شناخت عقلی درفلسفه مشاء گاه به نفی سایر شناخت ها پرداخت که از درک ساحات وجودی هستی درابعاد دیگر قاصر شد و عقل زدگی را رقم زد. درمیان جریانات معرفتی اسلامی فلسفه مشاء نماینده عقل گرایی ،تصوف و عرفان به عنوان شناخت شهودی و اشراق به عنوان ترکیب عشق و عقل بوده که در اندیشه صدرایی جمع می شوندو یک نظام شناخت شناسی نسبتا فربه را - تاکید می شود فربه- رقم می زند چنین شناختی کلی است نه جزیی.

درابتدای این نوشتار به جمله ای از شایگان اشاره شد که معرفت تجربی را اصالت داده و ما نیز منکر معرفت به شکل تجربی آن نمی شویم اما در پاسخ به پرسش اول این نوشتار برتطور تاریخ شناخت بشر اشاره شد در حالی که بینش شایگانی  -که خود منبعث ازغرب مدرن هست  -دچار جزمیت می شود.

معرفت غربی از صدر رنسانس که تمدن مدرن بذرش کاشته شد با بنیان هایی که اولا کاملا نسبت به جهان بیرون و هستی قدس زدا بود ثانیا تنها و تنها  تاکید میشود  به برداشت خویش اصالت می دادکه البته این تفکر هم سیر تاریخی داشته که بدان اشاره می شود.

درعصر جدید آزمایش و مشاهده و تجربه و اندازه گیری معیار اعتبار شناخته شد و در جامعه شناسی کسانی چون اگوست کنت و هیوم براین انگاره ها دست گذاشتند.

اما اگر بخواهیم به طور اجمال براین سیر تاریخی نگاهی بیاندازیم این شناخت شناسی را که از فلسفه علم به معنایی می توان در نظر گرفت مراحل " استقرا" را پشت سر گذارنده. در مرحله اول بیکن که به معنایی پیامبر عصر جدید است. بیکن جهان آینده را جهان علم  که همان شناخت است  نامید و از آتلانتیس نو خبر داد. جهانی که برعلم استوار است. اما آیا علم در نگاه ما با بیکن یکی بود؟ پاسخ روشن است نه! (علم درمنطق ارسطویی تصور ما از شی در ذهن است و در فلسفه جدید مبنی بر آنچه از آن یاد شد ولی در اندیشه ما اشکال گوناگون معرفتی بود همچنین علم را به حصولی وحضوری تقسیم می کنند که حصول خود به عقل و تجربه و حضوری به عرفان و وحی اطلاق می شود. در جهان بینی ما علم به شناخت حقیقی منجر می گردد که ساحت دیدار است و حقیقت بینی و این ساحت از شناخت قرب به وجود می آورد و بندگی را کامل می کند نه علم جدید که بر تصرف در طبیعت و تاریخ و استیلای بر هستی ختم می شود)

 

حسین پایین محلی انقلاب شناخت2

 

درمرحله بعدی پوزیتیوسم منطقی هست که هر نوع گذاره را تنها در حالتی معتبر می دانند که قابل اثبات باشد و معیار اثبات پذیری را تجربه و مشاهده و قابل اندازه گیری بودن می دانند.

 

قابل ذکر است که درغرب نیز جریانات فکری دیگری بودند که به نقد این افراط گرایی تجربی پرداختند و این انحصار طلبی معرفتی را نقد کردند اما جریان حاکم بر اندیشه غرب آن بود که آمد  به عنوان مثال می توانید به فیلم آهنگ برنادت مراجعه کنید که در فاصله زمانی 1920ساخته شد  اما به جز دوجریان نام برده سه متفکر دیگر نیز در غرب در باب شناخت صاحب اندیشه بودند که عبارتند: پوپر، و فایرابند و کوهن.

پوپر به غلظت حلقه وین نبود لذا به جای تجربه گرایی مقوله ابطال گرایی را عنوان نمود. پوپرمی گوید ما در یک دریاچه هستیم که شاهد قوها هستیم و قوها سفید هستند ما نمی توانیم بگوییم همه قوها در جهان سفیدند مگر آنکه خلاف آن اثبات شود. پس ممکن است قویی سیاه باشد لذا ما قطعیت حکم نمی دهیم.

 

متاسفانه سیر شناخت و اصالت تفکر معرفت تجربی از صدر مشروطه بر روشنفکران ما غالب بوده چون روشنفکران ما دربرابر غرب مدرن مغلوب و مقهور و مسحور بودند و در فضای غربی و غربزده محصور بوده اند در حالیکه اولا در غرب جریانات انتقادی وجود داشته اند- از مارکس تا فرانکفورت ،از پدیدار شناسی و اگزیستانسیالیم تا فلسفه پست مدرن فرانسوی ها تا...  - ثانیا این تفکر مدام پوست انداخته در حالیکه غاطبه روشنفکران مادر صد سال اخیر به جای نگاه انتقادی  به غرب و توجه به سیر تاریخی تفکر مدرن و نادیده  نگرفتن جریانات فکری دیگر درغرب مقلدانه برخوردکرد اند و بیشتر تحت تاثیر روشنفکران مصری و عقلانیت مدرن که امروز در لیرالیزم تمامیت یافته قرار داشتند.

این شناخت شناسی در علم به پوپر منتهی نشد بلکه کسانی آمدند و پیش فرضهای پوپر را هم به پرسش کشیدند! این که اصلا سفیدی و سیاهی چیست؟ قو چیست؟ رنگ چیست؟

به عبارتی قطعیت های موجود در عقل مدرن را که خود نوعی سیستم بود را نیز به چالش کشیدند،که نگارنده در چند نوشتار مجزا در دوران دانشجویی به آن پرداخته(حقیر نوشته های مجزایی در نقد پوزیتیویسم، ابطال گرایی، سیر علم مدرن و نسبت علم و دین منتشر کرده که دراین مجال اندک فرصتی برای ارجاع به آنها نبود.)

امثال کوهن، فایرابند درفلسفه علم و هیدگردرفلسفه و چالمرز به نوعی مرجعیت و انحصار شناخت عقل جدید را که به چیزی جز خود مشروعیت نمی بخشد مورد استهزا قرار دادند و تاج تفکر مدرن را انداختند.

 جریانات انتقادی به شناخت شناسی عقلانیت مدرن خود از نظرگاه های مختلفی به نقد این انگاره می پردازند مثلا هیدگر علم مدرن را پژوهش می داند که با روش گره خورده در حالی که در روش پیش فرض وجود دارد و تفکر غایب است و یا کسانی دیگری چون کوهن که به سیر تاریخی برای علم قایل است و نوعی پاشیدگی را تصور می کند یا فایبرابند که اصلا بر علیه روش می گویند و یا چالمرز که روش شناسی استقرایی که در پوزیتیویسم به کار گرفته شده را با اشکال مواجه می بیند و جریانات دیگری که استقرارگرایی اثبات گرایان را پای چوبینی می بینند که وقتی بر آن تکیه می کنیم می لنگد و فلسفه ورزی را روی مبل راحتی انجام می دهند!

بشر بر اساس تقدیر تاریخی و سنت الهی به سمت شناخت حقیقی و واقعی می رود شناختی که مبنی بر فطرت باشد و انقلاب اسلامی که فصل توبه بشر درتاریخ جهان است طلیعه دار چنین تفکریست. پس به جاست که در سیستم های آموزشی ودانشگاهی نگاهی انتقادی و تاریخی داشته، از ایماژهای مدرن که پس از یک صده در غربمشروعیت خویش را از دست داده اند عبور کنیم و توجه بیشتری به متفکران انتقادی وفیلسوفان هم عصر خود داشته باشیم. چرا که غرب تنها بیکن و لاک و کارناپ و پوپرنیست و هستند کسانی که پرده از اسرار بی افق مدرنیته بردارند و نشان دهند که"چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من!!"

 

ارسال نظر

آخرین اخبار