داستانک، به قلم حسین پایین محلی:
مرگ سراغ کسی می ره که هیچوقت به اون فکر نمیکنه
درخت موندگارشد. نه سهم خواهی وراث نه توطئه دایی ونه طرح شهرداری نتونست اون رو از حافظه هستی پاک کنه وهستی اون رو بگیره اما طناب عمر دایی ما کوتاه بود
انگار همه منتظر بودند تا پدربزرگ بمیره! اگر به جای پدربزرگ مادربزرگ بود تا الان کلک همه چیز رو کنده بودند! به هرحال من این انتظار رو درچشماشون میدیدم...
اصلا همه منتظرند و هر کسی در زندگی منتظره... بستگی داره به چه چیزی دل بسته باشی و چشماتو گرفته باشه! از عشق تا پول که دندان طمع رو از گرگ هم تیزتر میکنه!!!
بالاخره پدربزرگ رفت زیر خاک و همه جمعش جمع شدند اما نه از اون نوعی که قدیم بود! خونه سرکوچه بود و میخواستن جلو خونه رو مغازه بزنن اما یه درخت قدیمی گردو بود که پدربزرگشون موقعی که بچه بود اون درخت رو کاشته بود و خاطرات زیادی رو رقم زده بود. ازسایه تابستانی تاشاخه های پر بار! از سروصدای گنجشکها ونغمه عاشقانه سینه سرخ تا پناهگاه کبوتری که ازدست شاهین فرارکرده بود.
درخت برای همه خاطره داشت اما پول چیز دیگه ای بود. یکی از دایی ها برای اینکه زودتر به پولش برسه شب بایه دبه گازوئیل رفت تا بیخ درخت بریزه که مادرم اون رو وقتی که می رفت برای نماز صبح وضو بگیره دید و دایی زد زیرش.... دایی دومی که خیلی رند بود رفت شهرداری و نقشه گرفت که برای ساختن مغازه باید عقب نشینی کرد و درخت مزاحمه! اما وقتی مادر نقشه شهرداری رو دید گفت درسته که درخت توی طرح می افته اماقطع نمیشه و دقیق میفته جلوی مغازه ها و باز دایی دومی شانتاژ کرد که از نظر اقتصادی ارزش مغازه رو کم میکنه!
درخت برای همه ما مسئله بود! درست مثل وقتی که برای حضرت ادم مسئله بود! این موضوعی بود که سالها قبل پدربزرگ برای ما قصه اش روگفته بود! پدربزرگ میگفت درخت یعنی زندگی! روزی که بشر قید درخت رو بزنه قید زندگی روزده! تو همین گیروگدار بودیم که ازطرف میراث گردشگری اومدند ودرخت روبه عنوان یکی از درختهای قدیمی شهر ثبت کردند ودایی که از این ماجرا ناراحت بود با مامان قهرکرد.
مامان سهم مغازه دایی رو خرید تا دایی زود به پولش برسه اما دایی عمرش به دنیا نبود که طعم سهمش روبچشه! پدربزرگ میگفت درخت مقدسه! به خصوص اون درخت که با قدمت زیادش برکتهای خودش رو هم داشت. پدربزرگ همیشه وقتی میخواست از درخت بگه لحظه رویارویی حضرت موسی بادرخت دربیابان رو به تصویر می کشید!
درخت موندگارشد. نه سهم خواهی وراث نه توطئه دایی ونه طرح شهرداری نتونست اون رو از حافظه هستی پاک کنه وهستی اون رو بگیره اما طناب عمر دایی ما کوتاه بود.....
مامان میگفت پدربزرگ برای ما تعریف میکرد که مرگ سراغ کسی می ره که هیچوقت به مرگ فکرنمیکنه....
ارسال نظر