آمنه زاهد؛

آمنه زاهد خواهر شهید مدافع حرم هادی زاهد می‌گوید: ۶ سال در سوریه بود. فرمانده قَدری بود و روحیه جنگاوری قوی داشت. منتهی هیچ‌کس در رزم حریفش نمی‌شد. آخر سر هم روی مین رفت که به شهادت رسید.

روایت خواهرانه از شهیدی که طی ۶ سال جنگ در سوریه حریفی در رزم نداشت

به گزارش گلستان24،از ابتدای حضور مدافعان حرم در سوریه که در واقع ابتدای تجاوز تکفیری‌ها به مردم سوریه بوده است، در آنجا حضور داشت. یک مستشار زبده نظامی که کار آموزش و فرماندهی بسیج مردمی در این مناطق را بر عهده داشت. توان بالای رزمی او و آمادگی جسمانی‌اش باعث شده بود، کسی حریفش نشود. سال‌ها برای دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) در سوریه ایستادگی کرد و ترس و واهمه از لشکریان مدافع حرم بر دل دشمن تکفیری انداخت. طی این سال‌ها بسیاری از دوستان و همرزمانش را از دست داد. شهادت آن‌ها را دید. در مراسم تشییعشان شرکت کرد و بدون آن‌ها به میدان مبارزه بازگشت. سال‌ها طول کشید تا به جمع یاران شهیدش پیوست. شهید هادی زاهد متولد 1357 اصالتاً اهل ساوه و ساکن تهران بود که در روز یک شنبه 16 آبان ماه 95 براثر انفجار مین در حلب به شهادت رسید.

آمنه زاهد خواهر بزرگ شهید مدافع حرم هادی زاهد از برادرش چنین می‌گوید: هادی متولد 57 و بچه انقلاب بود. در بحبوحه پیروزی انقلاب و شب‌های حکومت نظامی به دنیا آمد. از همان ابتدای جوانی هم به فعالیت‌های انقلابی علاقه مند بود. 6 سال بود که سوریه بود. فرمانده قَدری بود و روحیه جنگاوری قوی داشت. منتها هیچ کس در رزم حریفش نمی‌شد.  آخر سر هم روی مین رفت که به شهادت رسید. هنگام شهادت پاهایش هم روی مین از بین رفت.

خواهر شهید در ادامه از خصوصیات اخلاقی شهید زاهد می‌گوید: فوق العاده ولایتی بود. به اهل بیت(ع) خیلی ارادت داشت. از بچگی مرتب مراسم‌های هیأت را شرکت می‌کرد. در عبادت و خلقیاتش رفتار خاصی داشت. در همه چیز خوب و منحصر به فرد بود. همیشه برای همه رفتارها خط قرمزی ایجاد می‌کرد و می‌گفت از نگاه و رفتار و زبانتان مواظبت کنید تا اسلامی باشد.

او از روایت‌هایی که برادرش از سوریه تعریف می‌کرد، می‌گوید و ادامه می‌دهد: همیشه در رابطه با اینکه بچه‌های ما چقدر در سوریه زحمت می‌کشند و با چه دشمن وحشی طرف هستند صحبت می‌کرد و می‌گفت اگر ما امروز استقامت به خرج ندهیم فردا این‌ها می‌آیند و به زن و بچه ما را اهانت می‌کنند.

آمنه زاهد با اشاره به مجروحیت چند ماه پیش برادرش می‌گوید: چند ماه پیش در سوریه مجروح شد. ترکش به سینه‌اش خورده بود و از طرف دیگر درآمده بود. به او گفتم: "دیگر مجروح شده‌ای. چند وقتی را استراحت کن و به رفتن فکر نکن" گفت: "نه؛ تازه شرایطی پیش آمده و متوجه شدم اگر ما نباشیم این‌ تکفیری‌ها چه کار می‌کنند و چه بر سر جامعه و رهبر می‌آید؟" وقتی کمی بهتر شد دوباره رفت. اصلا فکر نمی‌کردم شهید شود. به توانایی بالای رزمی‌اش غره شده بودم. به آموزش‌های زیادی که در این رابطه دیده بود و تسلط او در امور رزمی اطمینان داشتیم و اصلا فکر نمی‌کردیم به شهادت برسد. واقعا لایق شهادت بود.

او ادامه می‌دهد: یک پسر 12 ساله و یک دختر 8 ساله دارد. خانمش خیلی ناراحت بود و گاهی به او می‌گفت نرو. بچه‌ها که هنوز به سنی نبودند که بخواهند مانع رفتن پدر شوند. ولی خیلی برای پدرشان دلتنگی می‌کردند. دوستانش که شهید می‌شدندبه مراسم تشییع آن‌ها می‌رفت، به خانواده‌ها سر می‌زد و می‌گفت: "رفتم خانواده‌هایشان را دیدم. خیلی متاثر شدم چون همه آن‌ها بچه‌های کوچک دارند."

خواهر شهید زاهد از اشتیاقش برای مشارکت در جهاد برادر چنین می‌گوید: من همیشه به او می‌گفتم: "من را با خودت ببر." او می‌گفت: "می‌خواهی بیایی آنجا چه کار انجام دهی؟" گفتم: "بالاخره از بچه‌های یتیم آنجا که می‌توانم مراقبت کنم. در خانه هایی که آنجا هست بچه‌ها را جمع کرده و کمک کنیم." می‌گفت: "من برایت پیگیر می‌شوم اگر چنین چیزی آنجا وجود داشت به تو می‌گویم." وقتی سوریه بود با شبکه‌های اجتماعی با هم در ارتباط بودیم. همیشه سعی می‌کردم با الفاظی مثل: دلاور، یاور امام زمان(عج)، خداقوت و این چیزها با او حرف بزنم و اینگونه سعی می‌کردم مشوقش باشم.

منبع: تسنیم 

 

ارسال نظر

آخرین اخبار