مالکوم ایکس کیست؟

رهبر انقلاب در آغاز کنفرانس حمایت از انتفاضه فلسطین به مناسبت سالگرد شهادت مالکوم ایکس رهبر مسلمانان آمریکا، از حضار درخواست قرائت فاتحه برای روح شهید کردند.

شهیدی که رهبر انقلاب در کنفرانس فلسطین برای او فاتحه خواند +تصاویر
ششمین کنفرانس بین‌المللی حمایت از انتفاضه فلسطین با حضور رهبر معظم انقلاب اسلامی در تهران آغاز شد.
 
به گزارش گلستان24،رهبر انقلاب پش از آغاز سخنرانی شان در کنفرانس فلسطین فرمودند: چون امروز سالروز شهادت مالکوم ایکس رهبر مسلمانان آمریکاست. از حضار محترم خواهش میکنم حمد و قل هوالله برای روح آن شهید بخوانند.
 
اما مالکوم ایکس کیست که رهبر انقلاب در کنفرانس حمایت از انتفاضه فلسطین از حاضرین خواستند برای روح این شهید فاتحه بخوانند؟ 
 
 
 
آزادی‌‌خواهی و عدالت‌طلبی به رنگ پوست و نژاد و ملیت ارتباطی ندارد؛ در هر جای جهان با هر زبان، آیین و نژادی، فطرت بیدار انسانها همواره خواهان آزادی و عدالت هستند و در مقابل ستم‌گران ایستادگی می‌کنند.

مالکوم ایکس کودک سیاهپوست آمریکایی آنگاه که چشم به جهان گشود شاید نمی‌دانست رنگ پوستش برای عده‌ای از انسان‌ها به معنی نژاد‌ پست‌تر است و برای دفاع از حق طبیعی خود برای زندگی باید مبارزه کند؛ آشنایی با دین اسلام که برتری را تنها در ایمان انسان‌ها می‌داند و نه نژاد و رنگ پوست، از او رهبری ساخت که توانست جامعه سیاه‌پوستان آمریکا را به سمت عدالت‌خواهی و حق‌طلبی سوق دهد. فعالیت‌های او آنقدر تأثیرگذار بود که مسئولان مستکبر و سلطه‌گر آمریکایی برای حذف فیزیکی او دست به‌کار شده و نهایتا او را ترور کردند.

در ادامه به بررسی زندگی رهبر مسلمانان آمریکا، مالکوم ایکس می‌پردازیم:

زندگی پر ماجرای مالکوم ایکس

مالکوم ایکس در نوزدهم مه سال ۱۹۲۵میلادی در شهر اوماهای ایالت نبراسکای آمریکا متولد شد. نام واقعی وی مالکوم لیتل، مادرش لوئیس نورتون زنی سفید‌پوست، تحصیل کرده و خانه‌دار و پدرش ارل لیتل سیاه‌پوستی با حدود دو متر قد و هیکلی قوی که از یک چشم نابینا و کشیش و واعظ مذهبی بود. 

پدر مالکوم از فعالان اجتماعی بود که را برای احقاق حقوق سیاهان تلاش بسیاری می‌کرد، بعد از تولد مالکوم خانوادهٔ لیتل برای دستیابی به شرایطی بهتر به میلواکی رفتند ولی این اقامت کوتاه بود و این‌بار عازم لانسینگ مرکز میشیگان شدند.

مالکوم چهار سال بیشتر نداشت که با چشمان خود دید گروهی از سفیدپوستان خانه آنان را آتش زدند و خانواده‌اش را آواره کردند. 

در سن شش سالگی بود که پدرش بعد از یک مشاجرهٔ خانوادگی با لوییز با عصبانیت از خانه بیرون رفت و پس از گذشت دو سال جسد مثله شده کشیش لیتل درکنار ریل راه آهن و در میان گاری‌های حمل زباله پیدا شد.

پس از مرگ پدر، مالکوم و برادرانش از طریق کارهایی مانند شکار و فروش خرگوش سعی می‌کردند تا به مادرشان کمک کنند. مالکوم که روحیه‌ای آتشین و حسی جستجوگر داشت، کم‌کم به خارج از خانه کشیده شد.

همین امر حس طغیان و خشونت را بیش‌تر در او زنده کرد و به دزدی‌های کوچک از مغازه‌ها دست زد. 

مأموران رفاه اجتماعی با آگاهی از این موضوع و به اتهام عدم توانایی در سرپرستی فرزندان از طریق فشار بیش‌تر بر لوییز برای تجزیهٔ خانوادهٔ لیتل دست به کار شدند و مسئولیت مالکوم و دیگر خواهران و برادرانش به خانواده‌های دیگر سپرده شد.

 
شهیدی که رهبر انقلاب در کنفرانس فلسطین برای او فاتحه خواند +تصاویر

مادر مالکوم که تاب این درد را نداشت دچار روان‌پریشی و ناهنجاری‌های عمیق روحی شده و در آسایشگاه روانی بستری شد و سرانجام با رای دادگاه او را به بیمارستان روانی ایالتی در کالامازو منتقل کردند؛ ۲۶سال از زندگی او در آن مکان سپری شد تا آن که فرزندانش او را از آن‌جا بیرون آوردند.

مالکوم از مدرسه تا زندان

کودکی مالکوم در یتیم‌خانه‌های مختلف و با فقر سپری شد تا اینکه به سن مدرسه پا گذاشت.

مالکوم ایکس، در دوران تحصیل شاگردی ممتاز و برجسته‌ بود که هوش و استعداد تحصیلی‌اش، او را از دیگر شاگردان سفیدپوست مدرسه جدا می‌کرد، ولی این برتری هرگز باعث نشد دید نژادپرستان به او تغییر کند و دست کم نام او را با احترام صدا کنند و هر‌گاه وارد کلاس می‌شد، او را «کاکاسیاه» خطاب می‌کردند و با توهین و تحقیر به استقبالش می‌رفتند. 

او دورۀ اول تحصیلات دبیرستانی را با موفقیت و در زمرۀ بهترین دانش‌آموزان به پایان رساند و در حالی‌که آرزوی تحصیل در رشتۀ حقوق و وکیل شدن را در سر می‌پروراند، یکی از معلمانش که اتفاقاً روابط خوبی هم با مالکوم داشت به او گفت که این آرزو برای یک سیاه‌پوست چندان واقع‌گرایانه نیست و با این حرف به ناگاه چشمۀ امید مالکوم خشکید. 

او آنچنان نا امید شد که درس و مدرسه را رها کرد و راهی بوستون در ایالت ماساچوست شد و به کارهای متفاوتی مشغول شد که در هیچ یک دوام نیاورد. 

در سال ۱۹۴۰، زمانی‌که مالکوم پانزده سال بیشتر نداشت، راهی هارلم در نیویورک شد و تصمیم گرفت آزاد باشد و هرگونه قید و بندی را از پای خود گشود.

طی سال‌های ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۶ یعنی حد فاصل ۱۶ تا ۲۱ سالگی مالکوم، دوره‌ای پرالتهاب برای او بود. در مورد این دوره، نقل قول‌های متفاوتی وجود دارد که می‌گویند او حلقۀ مرکزی محفلی بوده که در برگزاری مراسم ویژۀ قمار رولت روسی شرکت داشته است. 

گروهی که اکثر آنان از ثروتمندان علاقه‌مند به قمار بودند، در نقطه‌ای دور از چشم پلیس جمع می‌شدند، شخصی در میان جمع حاضر می‌شد و یک گلوله که داخل هفت تیر قرار می‌داد و حاضران بر سر اینکه او پس از چرخاندن تیردان رولور و قرار دادن آن روی شقیقه و شلیک کردن کشته خواهد شد یا نه شرط می‌بستند. 

شرطی بر سر مرگ و زندگی، شرطی شش به یک برای ادامۀ حیات یک سیاه پوست بزهکار بی‌ارزش. مالکوم هسته و مرکز این شرط بندی بود. او بود که بریده از دنیا و با دستاری بر چشمان در میان جمع حاضر می‌شد تا با به خطر انداختن جان خود، حاضران را سرگرم کند. 

عاقبت مالکوم و مالکوم شورتی جارویس، دوست صمیمی‌اش در سال ۱۹۴۶ به بوستون بازگشتند. در آنجا بود که به دام پلیس گرفتار شد و به ده سال حبس محکوم شد.


دوران محکومیت و تحول در زندگی مالکوم ایکس

مالکوم پس از بازگشت از بوستون هنگامی که برای فروختن یک ساعت دزدی به جواهرفروشی رفت، به دام پلیس گرفتار شد و با جستجوی آپارتمان مالکوم کلی کت خز و جواهرات مسروقه و زرادخانه کوچکی از اسلحه پیدا شد. ‌‌

حکم معمول برای سرقت، دو سال بود اما قاضی از این‌که او دختران سفیدپوست را به همدستی واداشته‌ بود، عصبانی شد و برایش حکم ده سال زندان را صادر کرد. 

 
شهیدی که رهبر انقلاب در کنفرانس فلسطین برای او فاتحه خواند +تصاویر

مالکوم در سال ۱۹۴۷ در ۲۰ سالگی به زندان افتاد و به دلیل ضدیتش با مذهب در زندان لقب شیطان گرفت.

در زندان با بیمبی آشنا شد که سرآغاز تحول در زندگی وی شد، بیمبی سیاهپوست و سارق سابقه‌داری بود که سال‌های زندان از او مرد فرزانه‌ای ساخته بود. یک کتاب‌خانه‌ متحرک که حتی نگهبان‌ها و زندانبانان نیز در مورد هر چیزی از او سوال می‌کردند.

تعداد زیادی زندانی دورش می‌نشستد و به حرف‌هایش گوش می‌دادند در همین حین بود که مالکوم جذب او شد و بیمبی هم در وجود این شیطان سیاه، فرشته‌ای دیده بود. 

او به مالکوم پیشنهاد داد درس خواندن را در زندان شروع کند و از کتاب‌خانه‌ زندان استفاده کند. از وقتی که مالکوم لیتل، مدرسه‌اش را در میسون میشیگان، ول کرده بود، زمان زیادی می‌گذشت. او تقریبا بی‌سواد بود و نمی‌توانست نامه‌هایی را که در زندان دریافت می‌کرد، بخواند. پس از گذشت یک سال با تمرین خواندن و نوشتن ابتدایی را یاد گرفت. 

گاری کتاب‌ها که از جلوی سلول‌ها می‌گذشت، کتابی برمی‌داشت و سعی می‌کرد آن‌را بخواند.

روزهای سخت زندان را با آموختن می‌گذراند که برادرش فیلبرت در نامه‌ای نوشته بود که دین واقعی سیاهان را کشف کرده و به سازمانی به نام «امت اسلام» پیوسته است.

مالکوم جواب تندی برای وی نوشت و مدتی بعد، از برادر کوچک‌ترش رینالد برایش نامه‌ای دیگر رسید با این مضمون که «مالکوم دیگر گوشت خوک نخور و سیگار نکش، نشانت می‌دهم چطور از زندان آزاد شوی.» 

این جواب معماگونه، مالکوم را به فکر فرو برد. چطور می‌توانست با نخوردن گوشت خوک آزاد شود؟ سیگار نکشیدن زیاد برایش سخت نبود. در روزهای انفرادی عادت کرده بود. بسته سیگاری را که داشت تمام کرد و دیگر تا آخر عمرش سیگار نکشید. ناهار روز بعد را که از گوشت خوک تهیه شده‌بود، نخورد و این خبر همه جا پیچید که شیطان دیگر خوک نمی‌خورد.

بعد از چند سال حبس در زندان چارلزتاون و با تلاش‌های خواهرش اِلا به یک اردوگاه منتقل شد که شرایطی بهتر از زندان داشت. زندانیان پنج نفری در یک خانه زندگی می‌کردند و تفریحشان بحث‌های فرهنگی بود.‌ دفعه‌ بعد که برادر ساده‌لوحش رینالد در زندان جدید به ملاقاتش آمد، اول از همه پرسید: «فکر می‌کنی کیست که همه چیز را می‌داند؟» رینالد فریفته‌ی کسی شده بود که ادعای پیامبری داشت و با این حربه افراد زیادی را دور خودش جمع کرده بود. این اولین بار بود که کلمه‌ی‌‌ «الله» به گوشش خورد؛ برادرش از وجودی می‌گفت که دانشی۳۶۰ درجه و کامل دارد و شیطان در مقابل سعی در گمراهی آدم‌ها دارد. 

رینالد می‌گفت :«خدا به آمریکا آمده و خود را بر فردی به نام عالی‌جاه محمد ظاهر ساخته و گفته که دیگر زمان حکومت شیطان به پایان رسیده است.» 

از برادر و خواهرهایش که همه به امت اسلام پیوسته بودند، تقریبا روزی یکی، دونامه برایش می‌رسید که نوشته بودند دعا می‌کنند تا او هم به این فرقه مشرف شود. 

او در زندان و تنهایی به عالی‌جاه محمد فکر می‌کرد. به تدریج علاوه بر نامه‌ها، جزوه‌های چاپی عقاید رهبرشان را نیز برایش می‌فرستادند.

ایده‌ی اصلی او این بود که بشر اولیه که بنای تمدن را بنا گذاشته، سیاهپوست و در آفریقا بوده و دیگر ابنای بشر از این آدم اولیه پدید آمده‌اند. اما بشر سفید با شر ذاتی که در وجودش نهفته، به آفریقا آمد و میلیون‌ها آفریقایی را با کشتی به بردگی برد و آن‌ها را از زبان، فرهنگ و گذشته‌شان جدا کرد و اکنون نسل سیاهان آمریکا تنها انسان‌هایی هستند که هیچ اطلاعی از هویت واقعی خود ندارند.

سرانجام پس از مدتی مالکوم تصمیم گرفت به مردی که برادر‌ها و خواهرهایش را شیفته کرده بود، نامه بنویسد. در نامه‌اش نوشت که برادران و خواهرانش او را معرفی کرده‌اند و برای دستخط و نامه‌ بدش عذرخواهی کرد. 

عالی‌جاه محمد در جواب نامه مالکوم  نوشته بود که زندانی سیاه، نماد جرم و جنایت جامعه‌ سفید در نگه‌داشتن سیاهپوستان در محرومیت، نادانی و بیکاری و تبدیل آن‌ها به مجرمان است، گفته بود که شجاع باشد و یک پنج دلاری هم برایش فرستاده بود. 

خانواده در نامه‌هایشان می‌نوشتند که برای آرامش روحی رو به شرق کند و به درگاه خدا نماز بخواند. نماز خواندن برای مالکوم که زانوهایش تنها برای بازکردن قفل درها و دزدی خم شده بود، کار سختی بود. 

یک هفته طول کشید تا توانست شرم و خجالت خم کردن کمرش را بر خود هموار کند و اولین نمازش را به انگلیسی بخواند.

دوران محکومیت از مالکوم ایکس انسان دیگری ساخت، وی آموخت که هیچ‌گاه برای آموختن دیر نیست، حتی اگر گرفتار میله‌های زندان باشد، او با برنامه‌ریزی برای اوقات فراغت خود در زندان، به مطالعات پردامنه علمی و مذهبی پرداخت.

او به تدریج با سیاهپوستان مسلمانی آشنا شد که هم بندش بودند؛ افرادی از گروه "ملت مسلمان" که برجسته‌‌ترین آنها «عالیجاه محمد» بود.

آنان از اسلام گفتند و مالکوم شنید، از الله گفتند و مالکوم اندیشید. آموزه‌هایی چون اتحاد، برادری و برابری آرام آرام دریچه‌ای به روی مالکوم گشود و دریافت که در این دین برتری، به پاکی و تقواست، نه به رنگ پوست.

زندان؛ دانشگاه خودسازی مالکوم

میلیونری هزاران کتاب کتاب‌خانه‌اش را وقف زندان کرده بود و انبوه کتاب‌ها و وقت زیاد، این فرصت را به مالکوم داد که زندان را تبدیل به دانشگاهی برای خودسازی کند. 

ابتدا با فرهنگ لغات شروع کرد. از صفحاتش کپی می‌گرفت و شب در سلولش از روی نسخه‌ها مشق می‌نوشت و نوشته‌هایش را برای خود تکرار می‌کرد تا رابطه‌ی بین حروف و آواها را دریابد و بعد خواب کلمات جدیدی را می‌دید که یاد گرفته بود. 

از کتاب‌خانه کتاب می‌گرفت و در تنهایی سلولش، غرق کلماتی می‌شد که تازه از عهده‌ی کشف رمزشان برآمده بود. خاموشی ساعت ۱۰ که غافلگیرش می‌کرد، کف زمین دراز می‌کشید و در باریکه‌ نوری که افتاده بود، خواندن را ادامه می‌داد و تا صدای پای نگهبان را می‌شنید، سریع به تختش برمی‌گشت.

تقریبا همه‌ کتاب‌های کتابخانه‌ زندان را خواند. با فلسفه آشنا شد و آثار همه‌ی فیلسوفان مهم را خواند. 

او حالا طرفدار دوآتشه‌ی امت اسلام و عالیجاه محمد شده بود و اگر کسی را می‌دید از تبلیغ دریغ نمی‌کرد. با شرکت در جلسات هفتگی بحث و جدل زندان با مهارت سخن‌رانی و ارتباط با مخاطب آشنا شد. همبندانش مخاطبان تمرینی خوبی برای نطق‌ها و بحث‌های آتشینی بودند که قرار بود در آینده انجام دهد.

کشیش سفید زندان در برابر سوال او که مگر مسیح عبری و یهودی نبود؟ پس سیاه بوده نه سفید، هیچ جوابی جز اعتراف به این‌که مسیح سبزه بوده، نداشت. برای دوست‌های خلاف سابقش، صاحبان بارها و دزدها، نامه می‌نوشت و آن‌ها را به امت اسلام دعوت می‌کرد، به فرماندار ایالت نامه می‌فرستاد و از ستمی که سفیدها بر سیاهان روا داشته‌اند، می‌گفت. 

وقتی به زندان افتاده بود، بینایی‌اش مشکل نداشت اما در زندان آن‌قدر کتاب خواند که عینکی شد.

بالاخره سال ۱۹۵۲ در ۲۷ سالگی از زندان آزاد شد.
  
مالکوم ایکس به جای مالکوم لیتل

مالکوم لیتل پس از پیوستن به امت اسلام تصمیم گرفت مانند دیگر برادران و خواهرانش در امت اسلام نام فامیلش را به ایکس تغییر دهد. ایکس نام خانوادگی واقعی هر خانواده آفریقایی آمریکایی بود که نام خانوادگی واقعی اجداد برده‌ خود را نمی‌دانست و مجبور شده بود، نامی را که اربابانش بر او نهاده‌بودند، بپذیرد. 

مالکوم از آن پس همه‌جا نامش را مالکوم ایکس می‌نوشت تا بر ناشناخته بودن هویت سیاهان در آمریکا تاکید کند.

آغاز پرونده‌سازی پلیس علیه مالکوم

حادثه‌ای که نام امت اسلام و مالکوم ایکس را سر زبان‌ها انداخت، با کتک زدن یک مرد سیاه توسط دو پلیس شروع شد. 

رهگذری به نام هینتون از اعضای امت اسلام به پلیس‌ها اعتراض می‌کند که پلیس با باتون بر سر وی می کوبد که با اعتراض همه‌ سیاهان و حرکت آنها به سوی اداره پلیس مجبور به انتقال وی به بیمارستان می‌‌شوند.

جمعیت امت اسلام و مالکوم ایکس در شلوغ‌ترین خیابان هارلم به سمت بیمارستان راه افتادند. سیاهان که تا حالا چنین چیزی ندیده بودند، از فروشگاه‌ها، رستوران‌ها و بارها بیرون آمدند و جمعیت زیادی پشت سر مسلمانان در مقابل بیمارستان هارلم تجمع کردند. 

یک مقام پلیس از مالکوم خواست که جمعیت را متفرق کند، مالکوم نیز تنها خواسته جمعیت را خبری از مرد مجروح شده توسط پلیس مطرح کرد، وقتی خبر سلامتی هینتون رسید، جمعیت با یک حرکت دست مالکوم رفتند. 

همان موقع در سازمان‌های نظامی و امنیتی آمریکا، پرونده‌ای برای این جوان که با اشاره‌ یک انگشت سیاهان را کنترل می‌کرد، باز شد. 

مالکوم مبلغ شماره‌ یک مرکز دیترویت فرقه‌ی امت اسلام شده بود. بعد از کارش، توی خیابان‌هایی که با فرهنگ‌شان آشنا بود، راه می‌افتاد تا سیاهان را جذب امت اسلام کند.  بعد از مدتی به عنوان رئیس مرکز نیویورک با بیش از یک میلیون سیاه‌پوست، عازم این شهر شد.

 
شهیدی که رهبر انقلاب در کنفرانس فلسطین برای او فاتحه خواند +تصاویر

سخن‌رانی‌های آتشین این جوان همه را جذب می‌کرد. هر جای آمریکا که می‌رفت، صدها سیاه به واسطه تلاش‌های او جذب مرکز امت اسلام می‌شدند. 

در طول ۱۰سال خدمتش برای امت اسلام، بیش از ۳۰هزار نفر را عضو این تشکیلات کرد که مشهورترینشان کاسیوس (محمد علی) کلی بود. 

تنها سفیدهایی که در این سخن‌رانی‌ها حاضر می‌شدند، دانشجوها و ماموران اف.بی.آی بودند.
 
بعد از برنامه تلویزیونی «نفرتی که حاصل نفرت است» ساخته‌ی مایک والاس، همه‌ی آمریکا با این جماعت مردان سیاه عصبانی و نماینده‌ آن‌ها، مالکوم ایکس، آشنا شدند که خود را خشمگین‌ترین سیاه آمریکا معرفی می‌کرد.

این برنامه به طرز اغراق‌آمیزی این سیاهان مسلمان را خطرناک‌ترین تهدید حال حاضر آمریکا معرفی می‌کرد. و بعد از این برنامه بود که شهرت دیگر مالکوم ایکس را رها نکرد. 

خبرنگاران روزنامه‌ها، رادیو و تلویزیون همه جا دنبالش بودند و هر جا می‌رفت، از او می‌پرسیدند که چرا نفرت از سفیدها را بین سیاهان تبلیغ می‌کند، چرا اعضای امت اسلام آموزش جودو و کاراته می‌بینند و …

یک روز که دانشگاه حقوق هاروارد از او به عنوان سخن‌ران دعوت کرده بود، از پنجره‌ی دانشگاه آپارتمانی که مخفیگاه خلاف‌کاری‌های سابقش بود را دید. اسلام توانسته بود او را از آن منجلاب بیرون بکشد و حالا به عنوان سخن‌ران در هاروارد ایستاده بود. خدا را شکر کرد. 

محبوبیت مالکوم ایکس، توجه رهبران واشنگتن را به خود جلب کرد و گسترش فعالیت‌های ملت اسلام موجب شد اف بی آی شرایط رسوخ عوامل نفوذی خود به درون این گروه را فراهم آورد. تقریباً در تمامی دفاتر این گروه میکروفون مخفی کارگذاری می‌شد تا تماس‌ها تلفنی اعضای ملت اسلام استراق سمع شود.

مالکوم و ازدواج با بتی

مالکوم علاوه بر مهارت زیادش در سخن‌رانی و استدلال با قدی حدود دو متر و اندامی ورزشکارانه مرد خوش‌تیپی بود. 

بتی دختر جوانی بود که در همه‌ سخن‌رانی‌ها او در ردیف جلو می‌نشست و زل می‌زد به دهان این سیاه خشمگین و در نهایت جذب او شد.

بتی که پدر و مادری غیرمسلمان داشت، با مشکلات زیادی برای پیوستن به ملت اسلام رو به رو بود. 

 
شهیدی که رهبر انقلاب در کنفرانس فلسطین برای او فاتحه خواند +تصاویر

در نهایت مالکوم ایکس و بتی در مراسمی ساده ازدواج کردند. حاصل ازدواجشان شش دختر بود که مالکوم فقط چهارتایشان را دید: آتالا، قوبیلا، یاسا و امیلا.

جدایی مالکوم از امت اسلام

مالکوم مدتی نماینده‌ عالی‌جاه محمد بود، مرد شماره‌ دو امت اسلام که عالیجاه هم در مورد او گفته بود این وفادارترین و سختکوش‌ترین مبلغ من است که تا مرگش به من وفادار خواهد ماند. 

اما پیش‌گویی او درست درنیامد و کم‌کم به خاطر شایعاتی که پشت سر عالیجاه راه افتاد که روابط این دو را تیره کرد؛ شایعه‌ای که به تیتر روزنامه‌ها هم درز کرده بود، این بود که عالیجاه با منشیان جوانش رابطه داشته است.

مالکوم نمی‌خواست بپذیرد که مراد و پیشوایش به چنین ورطه‌ای افتاده باشد. 

باورش نمی‌شد تا این‌که مستقیم سراغ خود زن‌ها رفت و با واقعیت روبه‌رو شد. منتظر بود که محمد ابراز پشیمانی کند اما عالیجاه محمد بیشتر در پی پنهان کردن ماجرا و ساکت کردن او بود. در همین اثنا او اظهار نظر شدیدی در مورد ترور کندی کرد و از طرف امت اسلام به سکوتی سه ماهه محکوم شد. مالکوم ایکس دیگر به آخر همکاری‌اش با امت اسلام رسیده بود و حتی تعجبی نداشت که امت اسلام دستور قتل او را صادر کرد. 

اما کسی را که برای این کار فرستاده بودند تا در ماشینش بمب بگذارد، پشیمان شده و پیش مالکوم اعتراف کرده بود و این دستور ترور، جدایی او از امت اسلام را یکسره کرد.

مالکوم با شهرت و معروفیتی که هم در آمریکا و هم در سطح بین‌الملل، کسب کرده بود تصمیم گرفت برای خودش دو سازمان به نام مسجد مسلمانان و سازمان وحدت آفریقا آمریکا راه بیندازد.

تلاش‌های مالکوم موجب افزایش مسلمانان از پانصد نفر در سال ۱۹۵۲ به سی‌هزار نفر در سال ۱۹۶۳ شد. 

افتتاح گروه مسجد اسلامی و عزیمت به سفر حج

مالکوم در ماه مارس ۱۹۶۴ از عضویت در ملت اسلام کناره گرفت و گروه «مسجد اسلامی» را بنیان نهاد. 

همان سالی که از امت اسلام جدا شد، تصمیم گرفت یکی از مهم‌ترین واجباتش را به عنوان مسلمان انجام دهد. 

مقامات فرودگاه جده به این آمریکایی سیاه که عربی بلد نبود و خود را مسلمان می‌دانست، حرکات صحیح نماز و تلفظ عربی آن را یاد دادند که واقعا مسلمان بشود و بتواند پا به مکه بگذارد. 

این سفر، تحولی عظیم در او ایجاد کرد. با دیدن این همه آدم از رنگ‌ها و نژادهای مختلف که اسلام آن‌ها را گرد هم آورده بود و لباس ساده‌ احرام، فاصله‌ طبقاتی‌ آنان را برداشته بود، دریافت که نژاد و رنگ که تا به حال بر آن پای فشرده بود، اصلا مهم نیست. 
 
شهیدی که رهبر انقلاب در کنفرانس فلسطین برای او فاتحه خواند +تصاویر
 
 
در واقع این تسلیم در برابر یک حقیقت والاتر است که می‌تواند یک چشم‌آبی و سیاه را با هم برادر کند و به این حقیقت برسد که سفیدها به خودی خود بد نیستند و سیاه‌ها به خودی خود خوب و انگار اسلام کوررنگی نژادی داشت.

پس از سفر به که و پذیرش اسلام نام جدیدی هم برای این هویت کامل‌شده‌اش برگزید: حاج مالک الشباز.  احساس می‌کرد به یک دین بزرگ، به یک حقیقت تمدن‌ساز و به چیزی فراتر از رنگ و نژاد وابسته است.

سفرهای تبلیغی مالکوم

پس از حج به بیروت رفت تا سفرش را به نیجر و غنا و دل آفریقا ادامه دهد. 

هیچ جا مانند آفریقا از او استقبال نکردند. به او لقب «امُواله» دادند؛ یعنی پسری که به خانه‌اش برگشته است. دیدن یک کشور مستقل سیاه که اداره‌ همه‌ امورشان دست خودشان و نه سفیدهاست، آرزویی بود که می‌توانست در آمریکا متحقق شود. 

در بازگشت به آمریکا دیگر هیچ یک از عقاید امت اسلام را قبول نداشت و یک مسلمان واقعی شده بود. در فرودگاه صدها خبرنگار منتظرش بودند تا بشنوند که او دیگر نفرتی به نژاد سفید ندارد و سیاه و سفید برایش تفاوتی ندارد.

پس از بازگشت، او علاوه بر جامعۀ سیاه‌پوستان، تبلیغ اسلام در بین سفیدپوستان را در دستور کار خود قرار داد و تلاشش را برای نزدیکی بین نژادها افزود.

مرگ حاج مالک الشباز

با بازگشت به آمریکا و رنگ و بوى متفاوت سخنرانى‌هایش ماموران اف بى آى او را در لیست ترور خود قرار دادند.

در۱۴ فوریه ۱۹۶۵ بمبی در منزل محل اقامت مالکوم، بتی و چهار دخترشان منفجر شد که به هیچ یک از آنان آسیبی وارد نیاورد. 

تنها هفت روز بعد، در ۲۱ فوریه ۱۹۶۵ هنگامی‌که او در یکی از سالن‌های اجتماعات منهتن نیویورک سخنرانی می‌کرد سه مرد مسلح، او را از فاصلۀ کم هدف ۱۵ گلوله قرار دادند که در راه بیمارستان مرد.

 
شهیدی که رهبر انقلاب در کنفرانس فلسطین برای او فاتحه خواند +تصاویر

در جسدش ۲۵ گلوله پیدا کردند و او در ۴۰سالگی و زمانی که هنوز می‌توانست عمر طبیعی زیادی داشته باشد، قربانی همان خشونتی شد که همواره علیه آن تبلیغ می‌کرد. هزاران نفر در تشییع جنازه‌اش در هارلم سوگواری کردند.

عاملان ترور مالکوم، تالماج هایر، نورمن باتلر و تامس جانسن بودند که هر سه از سوی وزارت دادگستری ایالات متحده به عنوان اعضای ملت اسلام معرفی شدند و به علت ارتکاب قتل از نوع اول، درماه مارس ۱۹۶۶ محکوم به اعدام شدند.

اما پس از گذشت ۴۴ سال مردی که به دخالت داشتن در قتل مالکوم ایکس اعتراف کرده بود، در آمریکا آزاد شد.

اریک کریس (Erik Criss)، سخنگوی امور زندان‌ها در وزارت کشور آمریکا تایید کرد، توماس هاگان (Thomas Hagan) زندان تادیبی لینکلن در نیویورک را پس از سپری کردن ۲۰ سال از حبس ابد خود ترک کرد.

کریس گفت، هاگان ۶۹ ساله از سال ۱۹۹۲ تحت برنامه آزادی قرار گرفته بود که به او اجازه داده می‌شد پنج روز در هفته را با خانواده‌اش زندگی و همچنین کار کند و آخر هفته‌ها را به زندان بازگردد.

هاگان اعتراف کرده بود که یکی از کسانی بود که ۲۱ فوریه ۱۹۶۵ برای قتل مالکوم ایکس به سالن آدوبون رفته بودند.

 
شهیدی که رهبر انقلاب در کنفرانس فلسطین برای او فاتحه خواند +تصاویر
 
 
منبع: مشرق
 

 

ارسال نظر

آخرین اخبار