استفاده هالیوود از عینکی که ایران را هیولا نشان میدهد + فیلم و تصاویر
فیلمهای هالیوودی در کنار آن که ایرانهراسانه، اسلامهراسانه هم هستند به این معنا که تصویرسازی هالیوود از اسلام سیاسی و اعراب و مسلمانها اغلب بسیار منفیبافانه است.
به گزارش گلستان 24، صنعت فیلمسازی آمریکا موسوم به هالیوود، "ایرانهراسی" را یکی از اولویتهای اصلی در سیاستهای خود میداند و باید اعتراف کنیم که این صنعت به عنوان یکی از قویترین ابزارهای تبلیغاتی و رسانهای واشنگتن تا حد زیادی توانسته تصویر جعلی و مخدوش مدنظر خود را از ایران در دنیا رواج دهد. به عبارت دیگر، هالیوود به عینکی تبدیل شده که دنیا ایران را از پشت آن میبیند، اما این عینک، در حقیقت شیشه نیست، بلکه پردهای است که به هیچ عنوان واقعیت را نشان نمیدهد.
آنچه در این گزارش خواهید خواند:
- هالیوود، بازوی قدرت نرم آمریکا
- نقد و بررسی فیلم بدون دخترم هرگز
- نقد، بررسی و نگاهی متفاوت به فیلم آرگو
وقتی بحث از قدرت نرم میشود، اغلب کارشناسان، صنعت قدرتمند فیلمسازی آمریکا را منبع جذابیت ایدئولوژیک این کشور میدانند. این صنعت به نوعی مکمل قدرت سخت ابرقدرتهای غربی است. فیلمهای آمریکایی تنها ابزار سرگرمی یا محصولات هنری نیستند، بلکه روشهای پروپاگاندا هستند که تصویر دوگانه "آمریکاییهای خوب مقابل دیگران خشونتطلب" را به مخاطبین خود القا میکند، دیگرانی که آمریکا در لیست دشمنان خود قرار داده است.
فیلمهای سینمایی در جوامع امروزی، ابعاد مهم فرهنگ عمومی را شکل میدهند و از طریق بازآفرینی عقاید و دیدگاههای خاص، ساختارهای قدرتی را تبلیغ میکنند که مدنظر سیاستمداران دولت هستند. هالیوود را باید فراتر از یک صنعت چند میلیارد دلاری دانست. این صنعت ابعاد گسترده پروپاگاندا دارد و برای گسترش یک رویکرد خاص از طریق "تصویر" از آن استفاده میشود. پروپاگاندا را نوع خاصی از پیامرسانی تعریف میکنند که هدف خاص ترویج یا نهادینهسازی یک فرهنگ، فلسفه، نقطهنظر یا حتی یک شعار بخصوص را در نظر دارد.
دهها سال است که ایران اولین کشور در لیست دشمنان آمریکاست، بنابراین هالیوود بر حسب وظیفه ذاتی خود، فیلمهای بیشماری را ساخته که تصویر ایران را به عنوان "دشمن" بازسازی میکنند. علت تهاجم و تبعیض هالیوود در تصویرسازیهای دروغین درباره ایرانیها و هویت جمعی آنها، در عمیق تاریخ نهفته است.
تصاویری که صنعت فیلمسازی آمریکا از ایران در عصر مدرن ارائه میدهد، اغلب این کشور را به حمایت سازمانیافته و دولتی از تروریسم متهم میکند. اخیراً هم ایرانهراسی آمریکایی رنگ و بوی "ایران تهدیدی برای جامعه جهانی" را به خود گرفته است. فیلمهای تاریخی هم در کنار فیلمهای معاصر، ایرانیها را ذاتاً و نژاداً خطرناک و خشونتطلب توصیف میکنند.
در فیلم "به درون شب" از یکی از شخصیتهای اصلی پرسیده میشود بزرگترین مانع تحریک او چیست. وی جواب میدهد: "فارسها." در فیلم "صلحجو" ساخته "استیون اسپیلبرگ" کارگردان مطرح هالیوودی، "جورج کلونی" یکی از مشهورترین بازیگران هالیوود، وقتی میخواهد به ایران اشاره کند از زشتترین کلمه انگلیسی استفاده میکند. همین "کلونی" در فیلم "سیریانا" ایرانیها را در مرکز شهر تهران منفجر میکند و از نتیجه کارش لبخند میزند.
در همه این فیلمها، تصویر منفی که ایران را "دیگر" معرفی میکند مشهود است و تم اصلی، این است که ایرانیها مردمی احساسی و ضدغربی هستند. موضوع استفاده امریالیسم غرب از قدرت هنری خود برای ارائه ایرانی ضعیف و خشونتطلب موضوع جدید نیست. کمک به منافع قدرتطلبانه دولتمردان غربی میطلبد که مفهوم و ماهیت انقلاب اسلامی ایران مورد هجمه قرار بگیرد، چرا که این کشور خود را آغازکننده حرکتی اسلامی میداند که اکنون در سراسر خاورمیانه گسترش یافته است.
اکنون میخواهیم دو محصول ضدایرانی هالیوود را از پشت لنزی انتقادی با هم مقایسه کنیم. پیش از این کار، لازم است بگوییم که میان این دو فیلم، 20 سال فاصله وجود داشته است. با این حال، به نظر نمیرسد دیدگاه مطرح شده درباره ایران در این بیست سال تفاوت چشمگیری کرده باشد.
فیلم "بدون دخترم هرگز" محصول سال 1991 یک اقدام واضح پروپاگاندا برای سوءاستفاده از تفاوتهای فرهنگی میان آمریکا و ایران و پاشیدن بذر تنفر میان دو ملت است. این فیلم به کارگردانی "برایان گیلبرت"، فیلمنامهنویسی "دیوید رینتلز" و بر اساس کتابی نوشته "بتی محمودی" ساخته شده است. نکته مهم اینجاست که فیلمبرداری اغلب بخشهای این فیلم در اسرائیل بوده است. "سالی فیلد"بازیگر نقش "بتی" است، زنی بدخلق و حتی احمق.
بنا به داستان این فیلم، در سال 1994 شهروندی آمریکایی به نام "بتی محمودی" با دختر و همسر خود "دکتر محمودی" که متولد ایران است، برای دیدار با خانواده "محمودی" به تهران سفر میکنند. فیلم، فضای ایران را به گونهای نشان میدهد که بنیادگرایی خشونتطلبانه مذهبی و محافظهگرایی اجتماعی در آن مثل اکسیژن در هوا جریان دارد. "دکتر محمودی" هم بلافاصله این ویژگیها را پیدا میکند. بعد از مدتی مشخص میشود که تعهد وی مبنی بر اینکه پس از دو هفته به میشیگان آمریکا برخواهند گشت، دروغی بیش نبوده است. بنابراین "بتی" عملاً در خانه همسر خود، به گروگان گرفته میشود و مجبور است از جایی که آن را "این کشور عقبمانده پسرو" توصیف میکند، فرار کند.
حتی منتقدین آمریکایی هم این فیلم را یک شکست کامل هنری دانستند. از آنجایی که شخصیتهای فیلم، فوقالعاده تکبعدی هستند، محصول شرکت "مترو گلدوین مایر" نه تنها غیرواقعی است، بلکه از ابتدا تا انتهایش به شکلی عجیب، ترسناک است. ابتدای فیلم، شخصیت پدر، با بازیگری "آلفرد مولینا"، یک شخصیت خوب نشان داده میشود و به دخترش میگوید: "من بعد از بیست سال زندگی در این کشور، به اندازه "پای سیب" (یکی از نمادهای آمریکا)، آمریکایی شدهام."
همین شخصیت، خیلی زود، رفتارها و ویژگیهایی از خود نشان میدهد که در قالب فیلم ساده "بدون دخترم هرگز"، مخاطب را به یاد تأثیر جادویی طلسم میاندازد، از جمله به قرآن قسم یاد میکند کاری انجام ندهد که امنیت جانی خود و همسرش به خطر بیفتد. در فیلمی آماتور که از نژاد برای پردازش شخصیتهایش استفاده میکند، نفوذ یک دین خارجی به "پای سیب" آمریکایی نشانهای واضح از دردسر و چالش است.
وقتی "بتی" و "دکتر محمودی" به تهران میرسند، به نظر میآید "دکتر محمودی" محصول خالصی از فرهنگ ایرانی خود است: یک شرقی مرموز و متنفر از زنان. در یک آن، ماهیت واقعی خود را بازمییابد: زنش را کتک میزند و به اجازه نمیدهد از تلفن استفاده کند یا بدون او از خانه خارج شود. همه اعضای خانوادهاش و حتی معلم "مهتاب" دخترشان، هم از این رفتارهای او حمایت میکنند.
حتی وقتی یکی از شخصیتهای داستان، خانواده محمودی را "شهرستانی و افراطیتر از اکثر مردم" توصیف میکند، این حرف صرفاً برای رد مسئولیت دستاندرکاران ساخت فیلم و کاملاً بیمعنی است، چرا که در محتوای فیلم، افراطگرایی، ویژگی ملی ایرانیها نشان داده میشود. در جایی از فیلم،"پلیس اخلاقی" با خودرویی که تصاویر امام خمینی روی آن چسباندهاند، ظاهر میشود. زن و مردی که نماد افراطگرایی هستند، با کلاشنیکف به بتی حمله میکنند، چرا که این زن آمریکایی کمی از موهایش از زیر روسری بیرون آمدهاند.
"بدون دخترم هرکز" پر از گافهای سادهلوحانه است، یک پروپاگاندای ضدایرانی و دیگر هیچ. کاملاً مشخص است که در اوایل دهه 1990، فقط میخواستهاند هرچه سریعتر فیلمی ایرانهراسانه بسازند تا اهداف سیاسیشان تأمین شود. اگر اندکی در فیلم دخل و تصرف میشد، میتوانست به یک فیلم کمدی خندهدار تبدیل شود و شاید حتی درامد خوبی هم عاید سازندگانش میکرد. "سالی فیلد" به خاطر حضور در همین فیلم، نامزد دریافت جایزه "تمشک طلایی" بدترین بازیگر زن در سال 1991 شد.
"بورسو هایسون" فیلمساز و منتقد، معتقد است: "وقتی یکی از بازیگران نقش اول فیلم، نامزد دریافت جایزه بدترین بازیگر میشود، یعنی فیلم ارزشی نداشته است. فیلمی که 22 میلیون دلار بودجه داشت، آن هم نه امروز، بلکه 22 میلیون دلار سال 1991، نتوانست حتی 15 میلیون دلار فروش داشته باشد. این یعنی نه تنها فیلم ضعیفی بود، بلکه مردم هم آن را دوست نداشتند. وقتی سایت"گوجههای فاسد" را نگاه میکنید که مرجعی برای منتقدین است، میبینید که فیلم حتی 50 درصد هم نظر منتقدان را جلب نکرده است. اگر بودجه فیلم را امروز حساب کنید، حدود 66 میلیون دلار میشود که میتوان با آن یک فیلم عالی ساخت."
انقلاب ایران در سال 1977 از دل اعتراضات مردم به محمدرضا پهلوی، شاه این کشور آغاز شد و سال 1978 شدت گرفت. شاه 16 ژانویه 1979 از ایران فرار کرد تا در تبعید زندگی کند. دو هفته بعد، آیتالله خمینی که 15 سال قبل به خاطر مخالفتهایش با شاه از کشور تبعید شده بود، به ایران برگشت و رهبر کشور شد. مردم خواهان بازگشت شاه به کشور و برگزاری دادگاهی برای بررسی جنایات او علیه ملت ایران بودند و روز به روز از آمریکا عصبانیتر میشدند، چرا که به شاه اجازه داده بود تا برای مداوای پزشکی به این کشور برود و حاضر نمیشد او را بیرون کند.
این عصبانیت اوج خود را ماه نوامبر سال 1979 و زمانی نشان داد که دانشجویان ایرانی به سفارت آمریکا در تهران هجوم بردند. فیلم هالیوودی "آرگو" به تصویرسازی "بحران 1979" اختصاص دارد، حادثهای که در ایران به "تسخیر لانه جاسوسی" مشهور است. در این حادثه، 52 آمریکایی به مدت 444 روز و در اثر هجوم جمعیت انقلابی به سفارت این کشور، دستگیر شدند. 6 آمریکایی موفق شدند از سفارت فرار کنند و در خانه سفیر کانادا در تهران مخفی شوند. این افراد بعداً در قالب عملیات مشترک سیا و دولت کانادا با نام رمزی "آرگو"، به عنوان فیلمسازان کانادایی، از ایران گریختند.
"بن افلک" کارگردان فیلم آرگو که نقش "تونی مندز" مأمور سیا را هم بازی میکند، ادعا میکند این فیلم صادقانه هر آنچه را اتفاق افتاده، به تصویر کشیده است. با این حال، بررسی اتفاقات آن روزها نشان میدهد که "آرگو" چیزی جز تحریف آشکار تاریخ نیست و صرفاً همجهت با پروپاگاندای مدنظر سیا ساخته شده است. ایرانیها در این فیلم، جانی و خشونتطلب معرفی میشوند. بسیاری از واقعیتها در فیلم حذف شده که از جمله آنها دلایل آغاز به اصطلاح "بحران گروگانگیری" است. تنها یکی از این دلایل، دخالت دولت آمریکا در کودتای سال 1953 بود که دولت منتخب ایران را برکنار کرد و به جای آن، شاه را نشاند.
"آرگو" به همان اندازه که فیلمی ضدایرانی است، به نفع سیا هم هست، تا جایی که نیوزلند قطعنامهای علیه این فیلم تصویب کرد، چرا که نقش دیپلماتهای این کشور، در فیلم "بن افلک" کاملاً تحریف شده بود. البته از این نکته هم نباید گذشت که صحنههای آغازین فیلم، درباره درگیریها و اختلافات میان دو کشور و به ویژه سرنگونی دولت دموکراتیک ایران و جانشینی یک نظام پادشاهی بیرحم و فاسد به دست آمریکا اشاره میکند.
اگرچه این کار، قدمی رو به جلوست، اما با حمله به ایران در ادامه فیلم همین قدم هم چند برابر جبران میشود. در طول فیلم، بارها رویدادهای بعد از انقلاب، نمود منفی پیدا میکند و تصاویری روتین از مقابله آمریکاییهای خوب و معصوم با جمعیت معترضین ایرانی در خیابان، بازار، فرودگاه و جاهای دیگر به تصویر کشیده میشود.
نکته دیگری که غیبت آن در فیلم به چشم میآید، همدردی، درک و دلسوزی واقعی نسبت به رنجهایی است که یک ملت در قالب جنگ به آن دچار شدند: جنگ عراق علیه ایران در همان زمانی آغاز شد که آمریکاییها در ایران بازداشت بودند. صدام حسین با حمایت آمریکا دست به حملهای دردناک به ایران زد که واشنگتن به دلایل مختلف نمیتوانست مستقیم انجام دهد. آنچه در فیلم نمایش داده میشود، صرفاً تلاش قهرمانانه مأمورین سیا است که تلاش میکنند عدهای آمریکایی را از دست انقلابیون جنایتکار ایرانی آزاد کنند. فرار نهایی این افراد هم به طور کامل توسط سازندگان فیلم، تخیل شده است.
"ثریا سپهپور-اولریش" کارشناس دیپلماسی عمومی درباره اهدای جایزه اسکار بهترین فیلم به آرگو، اینگونه توضیح میدهد: "فیلم، اطلاعات کاملاً اشتباهی به مخاطب میداد. با این وجود، آنچه بیشتر من را متعجب کرد، این بود که جایزه اسکار این فیلم را "میشل اوباما" همسر باراک اوباما رئیسجمهور آمریکا اهدا کرد که به وضوح نشان میداد کاخ سفید در تولید این فیلم دست داشته است. تا جایی که من به خاطر دارم و میدانم، هیچ فیلم دیگری به این شکل مورد تقدیر قرار نگرفته است."
وی ادامه میدهد: "آرگو واقعیتها را تحریف کرد. نه تنها سیا را پر زرق و برق نشان میداد، بلکه واقعیت را هم تحریف میکرد. مهمتر اینکه این فیلم از ژانری تخطی کرد که ادعا داشت به آن تعلق دارد. فیلم تاریخی و بر اساس واقعیت، قرار است حقیقتها را نشان دهد، اما آرگو با دشمن نشان دادن ایرانیها و تقدیر از آمریکاییها و سیا، به خوبی توانست این واقعیت را مخفی کند که دانشجویانی که کنترل سفارت آمریکا در تهران را به دست گرفتند، اسنادی را پیدا کردند که نشان میداد شرکت "لاکام"اسرائیل با استفاده از تجهیزات آمریکایی در سفارت، از ایران جاسوسی میکرده است."
این کارشناس آمریکایی میگوید: "اگر من یک آمریکایی میهنپرست بودم که میخواست فیلمی درباره اشغال سفارت بسازد، این اطلاعات، مرتبطترین اطلاعاتی بود که به مردم آمریکا میدادم. با این حال، این اطلاعات در فیلم به راحتی جا میماند و مردم از دانستن آن منع میشوند. اتفاقاً فیلم آرگو اندگی قبل از برگزاری مذاکرات هستهای با ایران عرضه شد تا ایرانیها به عنوان دشمن آمریکاییها نشان داده شوند."
سپهپور-اولریش بر سیاست طولانیمدت تصویرسازی منفی از ایران در دولت آمریکا هم اشاره میکند:"زمانی که اشغال سفارت اتفاق افتاد، مردم آمریکا دیدگاهی بسیار منفی نسبت به ایرانیها پیدا کردند. این دیدگاه با گذشت زمان و بروز بحرانهای دیگر مثل جنگ سرد و جنگ عراق، کمرنگتر شد. اکنون که مذاکرات هستهای در جریان بود، باید فیلمی ساخته میشد تا بار دیگر وجهه ایرانیها را در نظر مردم آمریکا تخریب کند و بگوید ایران، دولتی و ملتی نیست که ما بخواهیم با آن تعامل کنیم، اما چون ما آمریکایی هستیم و خیلی متمدن هستیم، باز هم میخواهیم با آنها مذاکره کنیم. پیامهای مخفی زیادی هم در خود فیلم و هم در زمان عرضه آن وجود داشت."
مقایسه انتقادی فیلمهای "بدون دخترم هرگز" و "آرگو" به ما نشان میدهد که زمان در غرب، کاملاً منجمد شده است. به نظر میرسد با وجود فاصلهای بیست ساله میان دو روایت مختلف از "فرار آمریکاییها از ایران"، هالیوود در این بیست سال هیچ چیز جدیدی یاد نگرفته و کماکان غرب در آرمان ایدئولوژیک خودبزرگبینی آمریکایی است که در فیلمهای دیگر هم دیده میشود. هر دوی این فیلمها مملو از اسلامهراسی هستند و به خاطر ژانر سنتی، فیلمنامه قابل پیشبینی و عدم خلاقیت، ارزش بررسی حرفهای و تخصصی ندارند، مشکلی که به بیماری امروز هالیوود تبدیل شده است.
"استفان سیمانوویچ" عضو کمپین "مخالفت با تحریمها و دخالت نظامی در ایران" تصریح میکند: "فیلمهای هالیوودی در کنار آن که ایرانهراسانه هستند، به معنای گستردهتر، اسلامهراسانه هم هستند به این معنا که تصویرسازی هالیوود از اسلام سیاسی و اعراب و مسلمانها اغلب بسیار منفیبافانه است. در فیلمهای اخیر درباره ایران مثل "آرگو" و "300" میبینید که چگونه از ایرانیهای انقلاب سال 1979 گرفته تا پارسیهای دوران باستان، مورد حمله رسانهای صنعت فیلمسازی آمریکا هستند."
وی در ادامه میگوید: "این نشان میدهد که دخالت و پیامهای سیاسی تا چه اندازه در هالیوود و علیه دشمنان آمریکا وجود دارد. این دشمن در هر دوره تاریخی متفاوت بوده است: قبلاً آلمان نازی و کمونیستها و امروز ایران. تصویرسازی کلیشهای هم در هالیوود بسیار رایج است. یک صفت را در نظر میگیرند و آن را به همه مردم ایران نسبت میدهند، به جای اینکه جزئیات یک ملت را نشان دهند. این روش نشاندهنده برخورد فرهنگهای دو کشور است، اما در عین حال، میتواند شکلدهنده عینکی باشد که کشورها، ملتها و سیاستهای مختلف دیده میشوند. به نظر من، باید این واقعیت را بدانیم و خیلی تحت تأثیر آن قرار نگیریم."
ارسال نظر