هشداری که سرلشکر جعفری داد و پاسخی که از سرلشکر سلیمانی شنید
فرمانده کل سپاه در کتاب "کالک های خاکی" خاطره ای را از همراهی با حسین خرازی در دشت عباس بیان کرد.
به گزارش گلستان24،سرلشکر محمد علی جعفری فرمانده کل سپاه پاسداران، در خاطره ای تحت عنوان " با حسین خرازی در دشت عباس " در کتاب "کالک های خاکی" می گوید: صبح روز دوشنبه ۲ فروردین ماه، به محض روشن شدن هوا، با یک جیپ فکسنی، که آنتن بیسیم فرماندهی قرارگاه عملیاتی قدس روی آن سوار بود، به سمت خط تیپ 41 ثارالله (ع) حرکت کردم.
در بدو ورود به منطقه آنچه به چشم می آمد پاکسازی تعدادی از سنگرهای دشمن بود که به دست بچههای تیپ 4۱ انجام گرفته بود. قاسم سلیمانی را دیدم که با سر و صورت خاک آلود همچنان تلاش میکرد مابقی سنگرها را پاکسازی کند. حضور نیروهای غیر عراقی در منطقه هم کاملا مشهود بود؛ نیروهایی که به سبب حس عربیت و "تبلیغات ضد ایرانیِ دایره توجیه سیاسی ارتش بعث" و پولی که به ازای این مزدوری گرفته بودند با انگیزه زیادی مقاومت میکردند.
قاسم سلیمانی برای اینکه بتواند مقاومت این نیروها را کم کند. جادهای به امامزاده عباس باز کرد. این اقدام تا حدودی در تثبیت منطقه مؤثر بود. وقتی خیالم از طرف محور تیپ ۴۱ ثارالله (ع) راحت شد، با جیپ از همان جاده حرکت کردم به سمت امامزاده عباس تا به حسین خرازی و تیپ ۱4 امام حسین (ع) سر بزنم. از ارتفاع چاه نفت پایین رفتم که بخورم به جاده اصلی، نرسیده به جاده آسفالت، جاده فرعی کمی به سمت چپ میپیچید؛ یعنی همان جایی که خط حد قرارگاه قدس با قرارگاه نصر بود. فکر کردم آنجا پاکساری شده و نیروهای ما روی جاده مستقرند؛ به همین دلیل با خیالی آسوده پدال گاز را فشار دادم و پیش رفتم. همین که رسیدم به جاده آسفالت، دیدم وضع خراب است و عراقیها روی جاده مستقرند. برگشتم تا بروم سمت بقعه امامزاده عباس. از روی جاده خاکی رفتم سمت ارتفاعات، دیدم آنجا هم وضع بهتری ندارد و تانکهای لشکر۱۰ زرهی عراق اطراف امامزاده عباس مستقرند و موضع هجومی گرفتهاند. پرسوجو کردم تا بدانم موضوع چیست و چرا چنین وضعیتی پیش آمده است.
فهمیدم دشمن توان خود را در منطقه عینخوش متمرکز کرده تا بتواند با به کارگیری مجدد نیروهای رانده شده از محور رقابیه تلاش گستردهای را به سمت امامزاده عباس از شرق به غرب آغاز کند و امامزاده را بار دیگر تصرف کند از قرار معلوم به مقصود خودش هم رسیده بود و پیرامون بقعه امامزاده عباس جولان میداد.
با نفرات همراه در جایی مخفی شدیم و منطقه را شناسایی کردیم تا بدانیم وضع از چه قرار است. در همین گیرودار، عراقیها متوجه حضور ما شدند و با تیراندازی در اطراف ما سعی کردند ما را اسیر کنند. دیدیم نخیر؛ هوا پس است. تصمیم گرفتیم برگردیم عقب. باید طوری برمیگشتیم که بتوانیم از تیررس نیروهای عراقی در امان بمانیم. برای همین با همه توان پایم را گذاشتم روی پدال گاز و ماشین را از جا کندم. جاده خاکی بود و حرکت پرگاز و باعث ایجاد گرد و خاک فراوان روی جاده شد. همین کافی بود تا دید عراقیها کور شود و آنها نتوانند روی ما تیراندازی دقیق داشته باشند.
با هر مشقتی بود خودمان را رساندیم خط تیپ ثارالله (ع) که بچههایش هنوز مشغول پاکسازی محور خودشان بودند. رفتم پیش قاسم سلیمانی، با او صحبت کردم و مشکل دشت عباس را برای او توضیح دادم.
گفتم: «باید منطقه خالی مانده بین شما و حسین خرازی پر بشود. در غیر اینصورت، وضع از این هم که هست بدتر میشود.» قاسم گفت: «ما داریم تلاش خودمان را میکنیم.» چند دقیقهای پیش قاسم ماندم و دوباره از محور تیشکن سرازیر شدم تا بروم سمت تیپ 14. تا آنجا که زمین و دشمن اجازه میدادند با ماشین رفتم جلو. در نقطهای که نیروهای دشمن روی منطقه دید و تیر کامل داشتند از ماشین پیاده شدم و از میان شیارها با پای پیاده رفتم پیش حسین خرازی. دیدم حسین داخل M113غنیمتی خودش، که در عملیات طریق القدس آن را از دشمن گرفته بود، توی خط مقدم مستقر شده است. موقعیت این نفربر طوری بود که از همه طرف به سمت آن تیر شلیک میشد. حسین خرازی با انتقال نفربر مرکز پیام تیپ به خط مقدم در حقیقت میخواست به نیروهایش روحیه بیشتری بدهد. تا بتوانند جلوی پاتکهای دشمن ایستادگی کنند. چون اگر دشمن این محور موفق میشد، هم دستاوردهای شب اول عملیات از دست میرفت و تداوم عملیات با مشکلات اساسی رو بهرو میشد. برای جلوگیری از موفقیت دشمن، همه تلاش حسین این بود که بتواند سمت راست محور خودش، در نزدیکی جاده اصلی، خاکریزی احداث کند که پهلوی راست نیروهایش تامین شود و آنها بتوانند پشت آن مقاومت کنند؛ همان جایی که یگانهای زبده لشکر 10 زرهی دشمن امان همه را بریده بودند.
به رغم اینکه یگان توپخانه و زرهی دشمن آتش توپخانه و گلولههای تانکش را روی این نقطه متمرکز کرده بود. نیروهای فداکار جهاد سازندگی استان همدان بالاخره موفق شدند خاکریزی نصفه نیمه روی جاده احداث کنند تا جان پناهی برای نیروها باشد. یکی دو ساعت به همین منوال گذشت تا اینکه دشمن با نیروهای تازه نفس زرهیاش دوباره پاتک کرد. این بار، دو دستگاه از نفربرهایش با جسارت از خاکریز نیروهای ما عبور کردند و میان بچهها آمدند. در یک لحظه وضع آشفتهای پیش آمد. چون هیچکس انتظار نداشت دشمن آنقدر جسارت داشته باشد که دو دستگاه از BMPهایش را از خاکریز ما عبور بدهد. این کار آنها میتوانست اثر روانی خیلی بدی روی نیروهای ما داشته باشد؛ اما بچههای ما کم نیاوردند و مردانه جلوی آنها ایستادند.
حسین خرازی خودش را به آب و آتش میزد تا مانع نفوذ بیشتر دشمن به داخل مواضع نیروهایش بشود. در آن لحظات سخت و نفسگیر، احساس کردم حسین به کمک فکری احتیاج دارد با هم کنار خاکریز نشستیم تا برای خروج از آن وضعیت فکری بکنیم. حسین میگفت: «مشکل اینجاست که من دارم از دو طرف میخورم؛ هم از سمت دشت عباس و هم عین خوش.» او درست میگفت. بچههای 41 ثارالله (ع) نتوانسته بودند محور خودشان را خوب پوشش بدهند.
در حقیقت بخشی از فشارها را باید نیروهای قاسم سلیمانی تحمل میکردند؛ اما چون آنها هنوز موفق نشده بودند خط حد خودشان را کاملا پوشش بدهند، فشارها روی تیپ امام حسین (ع) و تیپ 27 محمد رسول الله (ص) جمعی قرارگاه عملیاتی نصر- در دشت عباس متمرکز شده بود.
منبع:میزان
ارسال نظر