اشعاری که در محضر رهبرانقلاب خوانده شد؛
از غزلخوانی عاشقانه-عارفانه "فاضل نظری" تا شعری که چندین بار تحسین رهبر انقلاب را به همراه داشت
در دیدار شب گذشته رهبری با شاعران 27 شاعر در موضوعات آیینی، مدافعان حرم، طنز و ...به شعرخوانی پرداختند.
به گزارش گلستان 24، شب گذشته طبق روال هرساله در ماه رمضان، جمعی از شاعران کشورمان به دیدار رهبر معظم انقلاب رفتند که از میان آنها 27 شاعر موفق به خواندن اشعار خود شدند که در ادامه به آنها اشاره میکنیم.
شعر فاضل نظری:
غزل عاشقانه فاضل نظری در محضر رهبر انقلاب
گر عقل پشت حرف دل، اما نمیگذاشت
تردید پا به خلوت دنیا نمیگذاشت
از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست
میشد گذشت... وسوسه اما نمیگذاشت
این قدر اگر معطل پرسش نمیشدم
شاید قطار عشق مرا جا نمیگذاشت
دنیا مرا فروخت ولی کاش دستکم
چون بردگان مرا به تماشا نمیگذاشت
شاید اگر تو نیز به دریا نمیزدی
هرگز به این جزیره کسی پا نمیگذاشت
گر عقل در جدال جنون، مرد جنگ بود
ما را در این مبارزه تنها نمیگذاشت
ای دل بگو به عقل که دشمن هم این چنین
در خون مرا به حال خودم وا نمیگذاشت
ما داغدار بوسهی وصلیم چون دو شمع
ای کاش عشق سر به سر ما نمیگذاشت
رهبر انقلاب در ادامه این شاعر را تحسین کردند.
شعر محمدمهدی سیار:
شاعری که رباعیاش را فراموش کرد
خاموش
خاموش لب به هجو جهان باز کرده است
این زخمِ ناگهان که دهان باز کرده است
چشمم بساط چشم فرو بستن از جهان
در این جهان چشم چران باز کرده است
در فاصله این بیت تا بیت بعد رهبر انقلاب این شاعر را تمجید کردند و فرمودند: آفرین آفرین.
اشکم بر آمد از پس گفتن، چه خوب هم...
طفلک اگرچه دیر زبان باز کرده است
این چاکِ پیرهن که از آن شرم داشتیم
خود لب به پاک بودنمان باز کرده است
...
من خود به چشم خویش شنیدم هزار بار
هر غنچه ای لبی به اذان باز کرده است
رهبر انقلاب باز هم سیار را مورد تشویق قرار دادند که سیار هم گفت: تصادفا اینطور از آب در آمد.
شعر زهرا شعبانی:
آقا فرمودند: هندیجانیها خوب فارسیحرف میزنند
چه بود حاصل دنیا، اگر اراده نبود؟
اگر امید رسیدن میان جاده نبود؟
من و تو وارث بال پرنده ای هستیم
که جز در اوج فلک، هرگز ایستاده نبود
تمام عمر به دستش دخیل می بستیم
اگرچه طبق سندها امامزاده نبود
پدر که نان شبش را به عشق ما اندوخت
ولی دریغ که هنگام استفاده، نبود
بدون او شب اندوه را چه می کردیم؟
چراغ خانه اگر چهره اش گشاده نبود
چراغ خانه زنی بود بی گمان که خدا
میان سینه ی او جز صفا نهاده نبود!!
به ما اگر گرِهِ سخت زندگی وا شد
مگر به برکت این سفره های ساده نبود
زمانه سخت زمین زد سواره هایی را
که در معیّت شان لشکری پیاده نبود
من و تو عالِمِ عشقیم و بی گمان ما را
معلمی به جز آغوش خانواده نبود
شعر آرزو سبزوار
نکتهای که رهبر انقلاب به شاعر متذکر شدند
لب گشودم درهای سر روی دامن گریه کرد!
درد دل با صخره کردم کوه با من گریه کرد...
اشک مریم با غمی با نام شبنم زاده شد
لاله ی سرخی که از بدو شکفتن گریه کرد
عشق فرزندی که جان می داد و سودی هم نداشت
هرچه بر بالین سهرابم تهمتن گریه کرد...
تا نوشتم دوستت... افتاد از دستم دوات
تا قلم نی از تو زد زیر نوشتن گریه کرد
من همان بغضم که در یک شیشه جا خوش کرده بود
تا به او گفتم مرا در سینه بشکن... گریه کرد
شعر عبدالحسین انصاری:
کنایه رهبر انقلاب درباره بی اعصابها
بگذار پای غنچه به لبخند وا شود
شاید دری به سمت خداوند وا شود
بستیم سیب سرخ به نارنج های دوست
ای کاش بخت این همه پیوند وا شود
سر می رسد دوباره بهار از سفر اگر
از دست و بال چلچله ها بند وا شود
یک استکان چای برای جهان بریز
تا اخم بقچه های پر از قند وا شود
آغوش تو سپیدترین عاشقانه هاست
ای کاش رو به من بگذارند وا شود
بگذار عشق لانه کند کنج سینه ات
وقتش رسیده برف دماوند وا شود
شعر اسماعیلی امینی:
با تو با توام ای مرگ ما حریف میدانیم/ در تبار ما رسم است رو به آسمان مردن
وه! چه شوم و وحشتناک زرد در خزان مردن
سرو بودن و آخر در تنور نان مردن
ترس من نه از مرگ است، می هراسم از ماندن
مثل دیگران بودن، مثل دیگران مردن
برره های پرواری از چرای بی عاری
سرنوشت شان باری بر در دکان مردن
آی باد غارتگر از گناه ما مگذر
شیوه شقایق هاست سرخ و بی نشان مردن
با تو با توام ای مرگ ما حریف می دانیم
در تبار ما رسم است رو به آسمان مردن
آی مرغ آتشزاد، قسمت کلاغان باد
هم در آشیان زادن هم در آشیان مردن
غایت سرافرازی اهتزاز بر دار است
جان بیقرار ما فدیه چنان مردن
شعر محمد سهرابی:
شعری که چندین بار تحسین رهبر انقلاب را به همراه داشت
دعای زندهدلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بیصدا حسن است
به کفر گفت که دست حسن دوایی نیست
درست گفت برادر! خود دوا حسن است
مبین ز نسل حسن هیچکس امام نشد
به حُسن بینی اگر هر امام را، حسن است
حسین نهی به قاسم دهد، حسن دستور
ز من بپرس که سلطان کربلا حسن است
بخوان به نام پسر تا پدر دهد راهت
بیا که کنیهی شیرخدا «اباحسن» است
شعر محمد زارعی:
عشق آری عشق وقتی سر بگیرد، میرود/ بر سر دروازه ها سر بر سر بازار سر
خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هر کسی بالا کند با نیت دیدار سر
هر زمان یک جور باید عشق را ابراز کرد
چون تو که هر بار دل میدادی و این بار سر
عشق آری عشق وقتی سر بگیرد، میرود
بر سر دروازه ها سر بر سر بازار سر
ای شکوه ایستا! نگذار بر دیوار دست
تا جهان نگذارد از دست تو بر دیوار سر
رهبر انقلاب پس از این دو بیت بارها این شاعر را تحسین کردند.
کاشف الاسرار میخواهد گرهگیسوی عشق
خوش به هم پیچیده است این رشتهی بسیار سر
لیله القدر است این افتاده در گودال، ماه
مطلع الفجر است این برکرده از نیزار سر
در مسیر وصل سر از پا اگر نشناختی
می کند پندار پا تا می کند رفتار سر
حاصل مرگ گل سرخ است عطر ماندگار
پس ملالی نیست از گل میبرد عطار سر
شمع بی سر زنده میماند که من باور کنم
روی دوش مرد گاهی میشود سربار سر
جای دارد صبح بگذارند نام شام را
چون که دیگر میشود خورشید شام تار سر
چون طلب کرده است از اهل وفا دلدار دل
در طبق با عشق اهدا میکند سردار سر
دل به یک دست تو دادم سر به دست دیگرت
زیر سر بگذار دل یا زیر پا بگذار سر
العطش گفتی ولی آب از سر دنیا گذشت
یک نفس اخر کشیدی جام را انگار سر
زندگی یعنی عبادت، زندگی یعنی نماز
مرگ یعنی والسلام از سجدهات بردار سر
آسمان! از ماه بالاتر نبر خورشید را
نیزه را پایین بیاور، نیست یار از یار سر
شعر محسن ناصحی:
حرم در امنیت است اگر من نترسم از سر نترسم از تن
نه بی تفاوت نه میتواند، نه مینشیند نه خواب دارد
خروش دارد همیشه دریا، همیشه طوفان شتاب دارد
کجا تواند به بی خیالی نشستن و هی نظاره کردن
درست وقتی که بین دشمن، علی به دستش طناب دارد
چرا نجُنبد رگی به غیرت چرا نگیرد علم به قامت
زبان گرفته دوباره اصغر از آن فغان که رباب دارد
به خیمه در تب نشسته زینب، مدافعان حرم کجایند؟
هلا! بیاید، هرآنکسی که به سر خیال ثواب دارد
کجاست قاسم؟ کجاست اکبر؟ چه باک اگر روی نی رود سر؟
سری نماند اگر به پیکر، چه غم؟ که زینب حجاب دارد
اگر هجوم و اگر شبیخون چه فاطمیون چه زینبیون
به دادن سر غلام قنبر اجازه از بوتراب دارد
الست خوانده بیا بلی شو بیا و جان بر کف علی شو
قدح به دست سینجلی شو بیا که ساقی شراب دارد
به سرتراشی قلندری! نه، به هر محیطی شناوری! نه
وفا و عهد نکو بیاور که حُر شدن هم حساب دارد
گهی به والعادیات ضبحا، گهی به فالموریات قدحا
سپاه فیل است و کی هراسم که دشمن از ما عذاب دارد
حرم در امنیت است اگر من نترسم از سر نترسم از تن
که عاقبت در شبی معیّن سوال ما هم جواب دارد
هم این زمان را پیمبری کو؟ هم اشبه النّاس دیگری کو؟
صدای الله اکبری کو؟ رسیده اما نقاب دارد
حرای پیغمبرانه باید کنار امّ القری، بخواند
که بعثت آخرالزّمان هم نظر به امّ الکتاب دارد
شعر مهدی جهاندار:
شاعری از فتنه خواند/ «فتنه لازم نیست حتماً در خیابان بوده باشد»
جهاندار سپس غزلی با محوریت فتنه خواند:
فتنه شاید روزگاری اهل ایمان بوده باشد
آه این ابلیس شاید روزی انسان بوده باشد
فتنه شاید در لباس میش، گرگی تیز دندان
در لباسی تازه شاید فتنه چوپان بوده باشد
فتنه شاید کنج پستوی کسی لای کتابی؛
فتنه لازم نیست حتماً در خیابان بوده باشد
فتنه شاید در صف صفِین می جنگیده روزی
فتنه شاید در زمان شاه، زندان بوده باشد!
فتنه شاید با امام از کودکی همسایه بوده
یا که در طیّاره ی پاریس_تهران بوده باشد
فتنه شاید تابی از زلف پریشان نگاری
فتنه شاید خوابی از آن چشم فتّان بوده باشد
فتنه شاید اینکه دارد شعر می خواند برایت؛
وا مصیبت! فتنه شاید از رفیقان بوده باشد
ذرّه ای بر دامن اسلام ننشیند غباری
نامسلمانی اگر همنام سلمان بوده باشد
دوره ی فتنه است آری، می شناسد فتنه ها را
آنکه در این کربلا عبّاس ِ دوران بوده باشد
فتنه خشک و تر نمی داند خدایا وقت رفتن
کاشکی دستم به دامان شهیدان بوده باشد
شعر آرش پورعلیزاده:
رهبر انقلاب خطاب به شاعر نیماییسرا: شما که تخیل خوبی دارید غزل بگویید
روزهای کاغذی عبور میکند
هفتههای بیدلیل
هفتههای دائماً شبیهِ هم
به پیش میرود
یکنفر غریبه
عصرها در ایستگاهِ غمزده
خیال میکند به کیش میرود
من خیال میکنم
هوای آفتابیِ تو را
من خیال میکنم
آبیِ تو را
*
دیدهبوسیِ فرودگاه و مرد
اولینِ نوازشِ نسیم
دیدهبوسیِ دوچرخههای دورهگرد
قرنهاست
جادهها به نخلهای خسته میرسد
قرنهاست
در تشنّجِ مورّخان
جادهها مرا به شهرِ باستانی «حریره» میبَرَد
یک کُنار سالخورده در کِنار من
نشستهاست
در دو سوی «جادهی جهان»
«لور»های قدبلند
مثل راهبان معبد مقدس ایستادهاند
قرنها قناریانِ تشنه را
این قناتِ بیقرار
از دوچشمِ خویش آب میدهد
*
کشتی به گِل نشسته
مثل یک پدربزرگ مهربان
شادمانی مرا نظاره میکند
لاک پشت پیر
آنطرف به ماهیان زینتی
اشاره میکند
کیش را به دستهای کوچک تو
میتوان شبیه کرد
کاش
ترسهای کهنهی سِمِج رهایمان کنند
*
کاشکی جهان کمی شبیه کیش بود
ـ امن و آفتابی و صبور ـ
از کدام جاده
از کدام مرز بگذریم؟
کی به خانه میرسیم؟
در فرودگاهِ آنطرف
پاسپورتِ چندتا پرنده را گرفتهاند؟
پشتِ آبهای اینطرف
چندتا پری به اشتباه مردهاند؟
از خلیجِ خستهی عَدَن
چند نامه آمده؟
آی آهوان!
آهوان امنِ «جادهی جهان»!
چندتا شهید تازه از منامه آمده؟
چند انفجار در دمشق؟
آی آفتابی ادامهدار!
از تو پس چرا نمیشود نوشت؟
*
کاشکی جهانِ خسته از صدای انفجار
روی ساحل سپید صلح
آفتاب میگرفت
حیفحیف
این فقط خیالِ عصرگاهی من است
من به تو
جز میان نقشهها
جز میان تورهای کاغذی
در ستون روزنامهها
سفر نمیکنم
شعر اخلاق آهن شاعر هندی:
ابلاغ سلام مردم هند به رهبر انقلاب/ ما با پارسی گویان هند احساس برادری میکنیم
ای نازنین نگار که چون دلبری کند
ما را به تشنگی سوی خود رهبری کند
موسای روزگاری و عیسای هر زمان
پیش تو کیست دعوی پیغمبری کند؟
تو از تمام آیینهها دلرُباتری
کو آن که با تو داعیهی همسری کند؟
خورشید، ادّعای تکلّم نمیکند
جایی که چشمهای تو روشنگری کند
مرغ دلم به یاد تو تا عرش میپرد
وقتی که یاد شعر و زبان دری کند
آن کس که تا جناب خدا پر کشیده است
ای کاش یاد این دل نیلوفری کند
شعر موسوی گرمارودی:
شعر موسوی گرمارودی برای امام هادی(ع) و تذکر رهبر انقلاب
سر ز سامرّا برآور ای امام پاک من
ای تو را علم علی در سینه، چون جان در بدن
ای تو همنام امام راستان یعنی علی
ای به او همگونه اندر کنیه یعنی بو الحسن
این نقی و هادی ای ما را به آیین رهگشا
در ظلام این شب دی جور و دهر پر فتن
سر ز سامرا بر آور تا ببینی روز ما
در دل این روزگار رو سیه تر از لجن
شیعیان را بی مهابا می کشند از بحر و بر
زاده وهابیان اندر عراق و اندر یمن
نوکر بی مزد آمریکا زند لاف از فریب
کان چه او می فهمد از اسلام، آن باشد حَسن
گلشن دین، عرصه زاغان بی مقدار شد
آری، ار بلبل رود از باغ، باز آید زغن
سر ز سامرا بر آر و بر خر خودّشان نشان
این سگان ناصبی را کافران بی وطن
یا بگو فرزند تو مهدی کند پا در رکاب
زین خران سگ صفت را سر در آرد در رسن
سر ز سامرا برآر و با نهیبی هاشمی
پاک کن از کارگاه دین گروه کارتن (عنکبوت )
شعر محمدعلی مجاهدی:
داعش وحشی که خانزاد سعودی است/ از گله خود چنان عبث گله دارد
باور ما ریشه در مباهله دارد
وین سند شیعه پنج منگوله دارد
در شب مظلم طلایه دار ظهور است
شیعه که از نور وحی مشعله دارد
می رسد این کاروان به منزل مقصود
تا چو پیمبر امیر قافله دارد
نفس نفیس پیمبر است به قرآن نام علی
حکم باء بسم اله دارد
خلقت ناموس کردگار چو زهرا بانوی صدیقه ای مجلله دارد
قدر حسینی و حسن که زینت عرش اند
مثل نمازی بود که نافله دارد
منزلت پنج تن به قدرشناسد آنکه خبر از حدیث منزله دارد
خفته بی درد را مگو هله برخیز
مرده چه سود از هلا و از هله دارد
مذهب این بندیان لات و هبل
آه تا به حقیقت رسد، تا به حقیقت چه قدر فاصله دارد
داعش وحشی که خانزاد سعودی است
از گله خود چنان عبث گله دارد
نسبتشان می رسد به هند جگرخوار
ایل و تباری که شمر و حرمله دارند
عترت پیغمبرند تالی قرآن
باور ما ریشه در مباهله دارد
شعر محمود اکرامیفر:
رهبر انقلاب خطاب به «اکرامیفر» فرمودند: بازهم اسم مشهد را نیاوردید
خدا از ما نگیرد روزی شب زنده داری را
نصیب ما کند یک بار دیگر بیقراری را
نشستم بر سر را دلم یک عمر تا دیدم
غروب جادها را .لذت چشم انتظاری را
خراسان است اینجا گاه می بینی که تک بیتی
به آتش می کشد بازار آواز قناری را
دوبیتی های تربت می زند آتش به حان و دل
سه خشتی های قوچان می برد از سر خماری را
به شیخ آذری بردم توسل تا بپوشاند
به بلقیس غزلهایم ردای گل اناری را
شبانان خراسان نقل های دیگری دارند
دوبیتی خوانده میفهمد شب تلخ صحاری را
شنیدم با زبانی زبده می گویند شب تا صبح
خیابانهای بیهق قصه های سربداری را
ملایک نیز در تنهایی آفاق مشتاق اند
دوتار حاج قربان و سرود سبزواری را
شعر کیومرث عباسی قصری:
رهبر انقلاب: هنوز شهادت دیر نشده؛ تا داعشیها هستند امیدی هست
شراب پرفسون
اگرچه نیستم بیگانه با بزم جنون من هم
به جز حسرت نخوردم زان شراب پرفسون من هم
میان برزخ شکّ و یقین گر جا نمیماندم
چو یاران میشدم واصل به یار خود کنون من هم
به راه عشق عاشق را بلائی بهتر از شک نیست
چه میشد کرده بودم گر ز دل شک را برون من هم
شهادت کی نصیب هر زبونِ کم دلی گردد
ز ماندن کنده بودم دل نبودم گر زبون من هم
بر آتش میزدم خود را خلیلآسا چو بط بر شط
اگر بُتهای خود را کرده بودم سرنگون من هم
بُت شوخی چو خودخواهی خدائی میکند در ما
گرفتارم به دام این بُت شوخِ درون من هم
سرِ آزادگی دارم ولی چون سروِ پا در گل
نشد تا وارهم از خود بدون چند و چون من هم
ازین خُسران که جز هجران نصیبم نیست از جانان
چو فرهادست بردوشم غمی چون بیستون من هم
شهادت قسمتِ «قصری» نشد افسوس تا با شوق
چو بسمل در سماع آیم درونِ طشتِ خون من هم
محمدجواد پورالهی:
شعری که از منظر «امین شعر انقلاب»، نو، شیرین و پرمغز بود
بحث استادمان بصیرت بود
در کلاسی صمیمی و آرام
بغض هایش همیشه حسن شروع
اشک هایش همیشه حسن ختام
هفته پیش آمد اما دیر
سینه ای صاف کرد و گفت:
سلام
بحث امروز زود باوری است
که زده ضربه بر تن اسلام
حیدری ایستاد اجازه گرفت
گفت:
لطفا مثال هم بزنید
-مثلا ماجرای جنگ احد...
فکر کردند جنگ گشته تمام
دشمن از سوی دیگر آمد و...خب
خودتان قصه را که می دانید
عده ای جا زدند و برگشتند 1
مرتضی ماند و زخم های مدام
جنگ صفین
یک مثال عیان
مکر برنیزه کردن قرآن
یک قدم مانده بود تا پایان
که به مالک رسید این پیغام:
برسان خویش را علی تنهاست
دست فتنه به کار افتاده
باز لشکر سوار جهل شده
شورش افتاده در پیاده نظام
حکمیت مثال بعدی ماست
قصه ی غفلت ابوموسی
نقل انگشترش که معروف است
مرد منفور در خواص و عوام
آه سردی کشید و گفت:
هنوز
عده ای در صف نبرد دمشق
مست جان بازی اند و یک عده
مست مال و منال و نام ومقام
خواست از جام زهر دم بزند
سرفه ی شیمیایی اش گل کرد
مصرع بعد سرفه بود فقط
مصرع بعد سرفه بود پیام
شهریاری بلند شد
پرسید:
جای این زودباوری
آیا می شود گفت جهل و خوش بینی؟
یا خیانت به خط فکر امام؟
خنده ای تلخ بر لب استاد
مهر تایید زد به پرسش او
گفت:
امروز هم...
که زوزه ی زنگ
درسمان را گذاشت بی فرجام
شعر طیبه عباسی:
اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست/ ولی تا کوچه های شرقی "العفو" راهی نیست
اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست
ولی تا کوچههای شرقی "العفو" راهی نیست
مرا اشراق رویت کافی است ای نور قدوسی!
که فیض دیگران -چون شمع- گاهی هست گاهی نیست
برای آن کسی که "لای شب بو ها" تو را می جست،
به غیر از متن خوشبوی شقایق جان پناهی نیست
نظربازی نباشد در مرام عاشقان، هیهات!
که چشمم بی تماشای تو در بند نگاهی نیست
کجا باید تو را پیدا کنم؟ هرجا که آهی هست
کجا باید تو را پیدا کنم؟ هرجا که راهی نیست
شعر مهران عباسیان:
شعر ترکی در محضر رهبر انقلاب/ تفنگی که ترس ایجاد کرد
من بیر توفنگم آما سنه گولله آتمارام
بارماق توخونمایینجا منه٬ گولله آتمارام
غیرت بیر عؤمرودور منه ضامیندی قارداشیم!
غیرتلی یم گلن-گئدنه گولله آتمارام
باخ!قونداغیم وطن آغاجیندان یونولموش آخ
مین ایل غریب قالام وطنه گولله آتمارام
بیر دفعه چنلی بئلده اوتاندیم کور اوغلودان
آج قورددا دالدالانسا چنه گولله آتمارام
من قییمارام ماشام باهارا هئی قان اوددورا
من لاله بسله ین چمنه گولله آتمارام
بیر شاعر آسلاییب منی چینیندن آج گزیر
اؤلسمده قارداشیم تومنه گولله آتمارام....
شعر هدیه طباطبایی:
شعری که شاعر برای فرزند آیندهاش سرود
به شب هایی که مادر ها نمی خوابند، فرزندم !
به لالایی، به این دلشوره ها سوگند، فرزندم!
من و بابا تو را مثل نفس هر لحظه می خواهیم
برای هر دومان شیرین تری از قند، فرزندم!
الهی سایه ی لطفش همیشه بر سرت باشد
خداوندی که بخشیده به ما فرزند، فرزندم!
برایت آرزو دارم که قلب مهربانت را
به عشق آل پیغمبر(ص) زنی پیوند، فرزندم!
که اینان خوب تر از خوب تر از خوب تر از خوب
که اینان در زمین هستند بی مانند، فرزندم!
و بی شک می رسد یک روز موعودی که در راه است
چنان عیدی که می آید پس از اسفند، فرزندم!
مهیّا کن زمین را تا "فرج" نزدیک تر باشد
به قدر وسع خود، با "ندبه "ای هرچند، فرزندم!
دعا کن پاره ی قلبم! دعای تو اثر دارد
دلت پاک است، نور چشم من! دلبند! فرزندم!
بیاید کاش روزی که تمام مردم دنیا
بروید روی لب هاشان گل لبخند، فرزندم!
شعر محمدحسین مهدویان:
شعری طنز درباره «تولید داخلی»/ جنس تولید داخلی اوخ است
تولید داخلی
این طرف استکان یونانی
آن طرف قاشق لهستانی
گاز و یخچال بهترینش چیست؟
آلمانی و انگلستانی
برده از رو تمام قزوین را
سنگ پاهای ازبکستانی
معنوی کرده حالت ما را
مهر و تسبیح ارمنستانی
در خود چین هم احتمالاً نیست
جنس چینی به این فراوانی
هرچه دستت رسید وارد کن
شده از کشور موریتانی
فکر چیزی نباش غیر از سود
سود دارد کلاه سودانی
در همین حال و روز وانفسا
می نویسم چنان که میدانی
میرود رو به سمت ویرانی
روزگار جوان ایرانی
هر که تولید می شود هنرش
آنچنان میزنند توی سرش
که بریزد تمام کرک و پرش
و در آید ز شش جهت پدرش
چوب قاچاق از قضا و قفا
می خورد چون چماق بر کمرش
بعد هم هرچه دست و پا بزند
در نیاید حقوق کارگرش
میزند توی کار دلالی
تا که محسوس تر شود اثرش
بعد سی سال، شخص صنعتگر
دُم ندارد هنوز کره خرش
جنس تولید داخلی اوخ است
هموطن جان نگرد دور و برش
دولت وقت هم که فی الجمله
ریشهاش را زده است با تبرش
میرود رو به سمت ویرانی
روزگار جوان ایرانی
این جوان زور قابلی بزند
یا به دریا اگر دلی بزند
یا برای گرفتن یک وام
رو به هر کور و کاملی بزند
میتواند نهایتاً در شهر
یک دکان فلافلی بزند
یا اگر بیشتر هنر بکند
یک فلانشاپ فسقلی بزند
یا که دائم پی مسافرها
برود دور باطلی بزند
البته راه بهترش این است
که به موهای خود ژلی بزند
و سپس بین دود یک قلیان
دل خود را به غافلی بزند
وای اگر جنس خارجی روی
دست تولید داخلی بزند
میرود رو به سمت ویرانی
روزگار جوان ایرانی
شعر جواد محقق:
شعر درباره شهید همدانی که تحسین رهبر انقلاب را برانگیخت
زرد اﺳﺖ بهار ﺑﺸﺮ از ﺑﺎد ﺧﺰاﻧﯽ
ﭘﯿﺪاﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮن ﻣﯽﺧﻮرد اﯾﻦ ﺑﺎغ نهاﻧﯽ
دردا ﮐﻪ ﺧﺪاﯾﺎن زر و زور در ﻋﺎﻟﻢ
ﯾﮏ روز ﻧﮑﺮدﻧﺪ ﺑﺮ اﯾﻦ گله ﺷﺒﺎﻧﯽ
ﺑﺎ اﯾﻦ همه ای راﯾﺤﻪ روﺷﻦ اﯾﻤﺎن
دارد ﻧﻔﺲ ﺳﺒﺰ ﺗﻮ از ﺑﺎغ ﻧﺸﺎﻧﯽ
ﮐﺲ ﭼﻮن ﺗﻮ ﻧﺮﻓﺘﻪ ﺳﺖ ﺑﻪ هـﺮ ﺣﺎدﺛﻪ ﺑﯽﺑﺎک
ﯾﻌﻨﯽ ﮐﻪ ﻧﺪاری ﺗﻮ در اﯾﻦ ﻣﻌﺮﮐﻪ ﺛﺎﻧﯽ
در واژه نگنجید ﭼﻮ اﯾﺜﺎر ﺗﻮ دﯾﺮوز
ﻟﻨﮓ اﺳﺖ ﺑﻪ ﺗﻮﺻﯿﻒ ﺗﻮ اﻣﺮوز ﻣﻌﺎﻧﯽ
در ﺧﻂ ﺧﻄﺮ، آن هـﻤﻪ ﭼﺎﻻک دوﯾﺪی
ﺗﺎ ﻧﺎم شهیدان وطﻦ، ﮔﺸﺖ ﺟهاﻧﯽ
ﺗﻨها ﻧﻪ در اﻧﺪﯾﺸﻪی اﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﮐﻪ رﻓﺘﯽ
ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻪ هـﻤﺴﺎﯾﻪ ز دﺷﻤﻦ ﺑﺴﺘﺎﻧﯽ
ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺑﻤﺎن! رﻓﺘﯽ و از ﺧﻮﯾﺶ ﮔﺬﺷﺘﯽ
رﻓﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﻮدت را ﺑﻪ ﺷهیدان ﺑﺮﺳﺎﻧﯽ
در ﺧﺎطﺮ اﯾﻦ ﺑﺎغ ﺑﻤﺎن ﺗﺎ ﺷﺐ ﻣﻮﻋﻮد
ﭼﻮن ﺻﺮف وطﻦ ﮐﺮده ای ای ﺳﺮو، ﺟﻮاﻧﯽ
ﺑﺎ آﯾﻨﻪی ﺻﺒﺢ ﺑﻪ دﯾﺪار ﻣﯿﺎﯾﯿﻢ
ﻣﺎ را ﺗﻮ اﮔﺮ از ﺷﺐ دیجور ﺑﺨﻮاﻧﯽ
شعر حمیدرضا برقعی:
اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست میگویم/ که من یک شاعر درباری ام مداح سلطانم
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
کنارت چای می نوشم به قدر یک غزل خواندن
به قدری که نفس تازه کنم؛ خیلی نمی مانم
کتاب کهنه ای هستم پر از اندوه یا شاید
درختی خسته در اعماق جنگل های گیلانم
رها، بی شیله پیله، روستایی، ساده ی ساده
دوبیتی های باباطاهرم عریان عریانم
شبی می خواستم شعری بگویم ناگهان در باد
صدای حمله ی چنگیزخان آمد؛ نمی دانم -
چه شد اما زمین خوردم میان خاک و خون؛ دیدم
در آتش خانه ام می سوخت؛ گفتم آه...دیوانم...
چنان با خاک یکسان کرد از تبریز تا بم را
زمان لرزید از بالای میز افتاد لیوانم
من آن شاهم که پیش چشم من در کاخ، یک بانو
پی تحریم تنباکو شکسته تُنگ قلیانم
فراوان داغ دیدن ها؛ به مسلخ سر بریدن ها
حجاب از سر کشیدن ها؛ از این غم ها فراوانم
شمال و درد کوچک خان؛ جنوب و زخم دلواری
به سینه داغ دار کشته ی حمام کاشانم
سکوت من پر از فریاد یعنی جامع اضداد
منم من اخم سعدآباد و لبخند جمارانم
من آن خاکم که همواره در اوج آسمان هستم
پر از عباس بابایی پر از عباس دورانم
گرفته شعله با خون جوانانم حنابندان
که تهران تر شود تهران؛ من آبادان ویرانم
صلات ظهر تابستان، من و بوشهر و خوزستان
تو را لب تشنه ایم از جان، کمی باران بنوشانم
سراغت را من از عیسی گرفتم باز کن در را
منم من روزبه، اما پس از این با تو سلمانم
شکوه تخت جمشید اشک شد از چشم من افتاد
از آن وقتی که خاک پای سلطان خراسانم
اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می گویم
که من یک شاعر درباری ام مداح سلطانم
شعر فرید طهماسبی:
شاعری که صله گرفت
سر بشکند فتنهگر بی وجود را
رسوا کنید فتنه آل سعود را
با چند بی وجود مگر میتوان شکست
آرامش طلایی و شهر شهود را
از داعش خبیث گرفتیم «عین» و «شین»
زین قافله وا کنید تا رو پود را
تهران داغدار در این غم صبور باش
ایران من بخند و بگریان حسود را
آهسته خرام در این دشت ای صبا
ما بذر لاله کاشتهایم این حدود را
شعر ابراهیم قبله آرباطان:
عشق، یعنی« کلنا عباسک یا زینبا»
کعبه اسم تو، منا اسم تو، زمزم اسم توست
ندبه اسمِ تو، شفا اسم تو، مرهم اسم توست
عشق، یعنی« کلنا عباسک یا زینبا»
پشت جبهه اسم تو، خط مقدم اسم توست
از عراق و شام با دستار خونین می گذشت...
اسم تو؛ وقتی تمام لشکر غم اسم توست
آسیه، هاجر، رقیه، ساره، حوا اسم توست
ای که اسم توست زهرا، ای که مریم اسم توست
اسم تو ییلاق و قشلاق پرستوهای آه
سرد و گرم گونه از بارانِ نم نم، اسم توست
پرچم سرخت به دست و چادر سبزت به سر
ماه شعبان اسم تو، ماه محرم اسم توست
اسمت ای زن پرچم بالا بلندی هاست تا....
عصمت زن با شکیباییش، هر دم اسم توست
ارسال نظر