با بچه های جبهه، قسمت اول، حاج صادق روشنی:

شب ها از ترس گاز گرفتن موش ها، در ماشین می خوابیدم. درد گاز گرفتن آن ها و عفونتی که وارد بدن ما می کردند از ترکش و گلوله بدتر بود.

 از موش ها بیشتر از خمپاره و ترکش می ترسیدیم

حاج آقا صادق روشنی، جانباز هشت سال دفاع مقدس و فعال فرهنگی استان گلستان، در مصاحبه  اختصاصی با گلستان 24، از خاطرات شیرینش در هشت سال دفاع مقدس می گوید. او در حالی که لبخندی بر لب دارد تعریف می کند: در زمان جنگ، بچه ها از گلوله و خمپاره ترسی نداشتند، اما چیزی که از آن می ترسیدیم و ما را به شدت اذیت می کرد، موش بود. به همین دلیل بنده بسیاری از شب ها را در ماشین می خوابیدم. یکی از شب ها که در ماشین خوابیده بودم، فرمانده آمد و گفت ماشین را لازم دارم. من گفتم حاج آقا، من میترسم که در سنگر بخوابم. اما فرمانده گفت باید بری و در سنگر بخوابی و هر جور که بود ماشین را از من گرفت و من به سنگر رفتم. موش ها بزرگترین آفت بودند. هم ما را گاز می گرفتند و هم از عفونتی که به بدن ما وارد می کردند می ترسیدیم.

وی با بیان این که یکی از دوستان خوبم به اسم آقای دبیری، یک بسیجی معلم بود، ادامه می دهد:  او چهره بسیار خاضع و افتاده ای داشت و بسیار صبور بود. در یکی از عملیات ها ایشان هم حضور داشت. قبل از عملیات هم ترکش خورده بود و نمی توانست به راحتی بشیند یا بخوابد. اما بچه ها او را رها نمی کردند و توانست با کمک آن ها در عملیات شرکت کند. ترکش به جایی از بدن او اصابت کرده بود که بنده خدا خجالت می کشید که بگوید کجای بدن من ترکش خورده است!

جبهه

صادق روشنی در تعریف یکی از خاطرات به یاد ماندنی اش می گوید: در تاریخ 1342/12/5 دو برادر دو قلو با هم متولد شدند. با یکدیکر در عملیات ولفجر 8 شرکت می کنند و با همدیگر هم در تاریخ 5/12/ 1364 ، درست روز تولدشان به شهادت می رسند. امروز که به مزار شهدا بروید، این دو برادر کنار هم آرامیده اند.

صادق روشنی

وی در اهمیت پاسداشت این خاطرات و انتقال آن ها به نسل آینده می گوید: مقام معظم رهبری چندی پیش فرمودند خاطرات دفاع مقدس و شهیدان ما، باید به پنجاه سال آینده انتقال داده شود. من در بیمارستان آلمان که بودم، یک هواپیمای کوچک آنجا بود  که می گفتند هیتلر با این هواپیما جا به جا می شده است. این هواپیما را باز سازی کردند و مردم آن را برای فراموش نشدن سرشت هیتلر، از خود جدا نمی کنند.  سرشت بچه های ما نیز ایمان به خدا بود. آر پی جی ، موشک و کشتی ها برای ما کارایی نداشت. آن چه که ادوات اصلی دفاعی ما بود، توکل بر خدا و ایمان بچه ها بود که واقعا ارزش داشت. این را باید به نسل جوان خود که بسیار دوستشان می داریم، منتقل کنیم.

هیچ تفاوتی بین من که متولد دهه 40 هستم با جوانان امروز نیست. ما زودتر متولد شدیم و آن ها دیر تر. آن ها باید بشنوند و بدانند که واقعیت چیست.

ارسال نظر

آخرین اخبار