با بچه های جبهه، قسمت دوم، سید محسن مسلمی عقیلی:
مواظب باشید لباس جدیدم کثیف نشود!
بمب باران که تمام شد، همه بیرون آمدند. نگاه همه بچه ها روی یک نفر ایستاد و همه زدند زیر خنده. لباس نو و شلوار کردی کرم رنگش پر از گل شده بود!
سید محسن مسلمی عقیلی، فعال فرهنگی شهرستان کردکوی، در مصاحبه اختصاصی با گلستان 24، از خاطرات خود در جبهه های حق علیه باطل می گوید:
مواظب باشید لباس جدیدم کثیف نشود!
یکی از عملیات های دوران دفاع مقدس، عملیات محرم بود که در آبان سال 61 ، در منطقه عمومی دشت عباس انجام شد. ناحیه ای که ما در آن عملیات کردیم، به شهر موسیان که در خط مقدم، کلا ویران شده بود، متصل بود. چند روز قبل از عملیات، نیرو های عمل کننده بسیجی به این منطقه وارد و لا به لای تپه ماهور ها پنهان شدند.
یکی از روز های عملیات، هواپیما های بمب افکن دشمن که به حضور ایرانی ها مشکوک شده بودند، شروع به بمب باران کردن آن منطقه کردند. حضور ناگهانی این هواپیماهای بمب افکن، در آسمان آبی بالای سر، فرصت فکر کردن را از بچه ها گرفت. آسمان هم صاف بود و هواپیما ها دید مناسبی نسبت به منطقه و بمب های رها شده داشتند.
با فرود آمدن بمب های چند صد کیلویی روی سرمان، هر کسی به فکر این بود که یک جان پناه برای خود پیدا کند تا از ترکش ها در امان باشد. فرصت خیلی کم بود به همین علت هم همه سر جای خودشان، سینه خیز خود را به نزدیک ترین مانع می رساندند.
بمب ها در چند ده متری نیروها اصابت می کرد و شدت انفجار و زوزه ترکش ها، نفس ها را در سینه حبس می کرد. یک خاکریز که برای حفاظت ماشین های پارک شده احداث شده بود، حایل مناسبی بین نیرو ها و محل انفجار بمب ها بود و جلوی موج انفجار و ترکش ها را می گرفت. شیشه ماشین ها در اثر موج انفجار شکسته بود. ولی به نیرو ها هیچ آسیبی وارد نشد. این یکی از پر اضطراب ترین و وحشتناک ترین لحظات عمرم بود که هرگز فراموش نمی کنم! آن لحظه به این فکر کردم که مردم مقاوم دزفول و شهر های مرزی، چگونه مقابل بمب ها و موشک های رژیم بعثی مقاومت می کردند؟!
بمب باران که تمام شد و بچه ها خود را جمع و جور می کردند که یک دفعه همه نگاه ها سمت یک نفر که سر تا پا گلی بود، جلب شد. آن برادر بسیجی چند ساعت قبل، یک دست لباس نو و تمیز را برای اولین بار به تن کرد. شلوارش یک شلوار کردی کرم روشن بود. قبل از حادثه دائما به بچه ها سفارش می کرد که مواظب باشند تا شلوارش خاکی نشود. اما وقتی برای شستن دست و صورت خود کنار تانکر آب رفته بود، بمباران آغاز شد و او مجبور شد سینه خیز به یک محل امن برود. در همان حین، یک ترکش به تانکر اصابت کرد و تانکر سوزاخ شد. تمام لباس های او خیس شد. از اصابت ترکش احساس کرد که جایش امن نیست و غلطان غلطان خودش را به یک تویوتا که در همان نزدیکی پارک شده بود رساند و زیر آن پنهان شد. بیچاره تمام سر تا پایش گل آلود شده بود. بچه ها هم کلی به او خندیدند. روحیه بچه ها آنقدر قوی بود که چنین اتفاقاتی هم نمی توانست در آن خللی ایجاد کند.
یک عملیات، صد خاطره!
شب عملیات نیرو ها محیای حرکت به سمت سنگر دشمن شده بودند. آن ها می بایست حدود یک کیلومتر فاصله بین خط خودی و دشمن را که صاف و برهنه بود طی کنند. هوا صاف و سرد بود و نور هلال نازک ماه در آسمان، تاریکی مطلق شب را شکسته بود. خبری مبنی بر این که دشمن در ابتدای شب، طی بازدید از میدان مین خود، موفق به کشف علامت گذاری برادران تخریب در عملیات شده بود، به بچه ها رسیده بود و همه این عوامل دست به دست هم داده بود، تا به تشویش نیرو ها و فرماندهان، از عدم موفقیت در عملیات بیافزاید.
دقایقی قبل از حرکت، باد ملایمی وزید و آسمان پوشیده از ابر شد. آسمان با غرش وحشتناک رعد و برق، باریدن را آغاز کرد. در این باران سیل آسا، ما به سمت دشمن حرکت کردیم. شدت باران به حدی بود که صحرای خشک، پر از آب و سیل شد و این موضوع باعث گردید که بخشی از نیروها در لشکر اصفهان که مسیر عبورشان از بستر رودخانه فصلی بود، دچار مشکل شوند. اما با این وجود، عملیات موفقیت آمیز بود و پیروزی بزگی نصیب سربازان اسلام شد. سرزمین پهناور و پر برکت دشت عباس، به علت حضور دشمنان در ارتفاعات، در تیررس و دید مستقیم قرار داشت، آزاد شد و ساکنان آن به خانه های خود برگشتند.
بعد از عملیات از اساری عراقی شنیدیم که آن ها مشکوک به عملیات نیرو های ایرانی و در حال آماده باش بودند. اما با بارش باران شدید، مطمئن شدند که امشب عملیاتی صورت نخواهد گرفت و غافلگیر شدند. پاسدار شهید، قاسم عسکری و برادر بسیجی ، شهید قنبر علی فراتی از دوستان شهیدم در این عملیات بودند. انشاالله در قیامت، شفیع ما درماندگان باشند.
جالب بود. ممنون