سید علی کریمیان:
دلنوشته رزمنده گنبدی در سفر به سرزمین نور
نخل ها رو که پشت سر گذاشتیم. وارد نیزارها شدیم ، که ناگهان صدای هواپیما های دشمن به گوش رسید ، انگار که الان در همین لحظه هواپیماهای دشمن حمله کردند. صدای انفجار و رگبار مسلسل ها ، صدای شلیک پدافندهوایی ، لحظات غرور آفرین عملیات ها برای همه ما تداعی کرد. ناگهان زمین لرزید ؛ جنگنده بمب افکن های دشمن سراسر اروندکنار را بمباران کردند.
به گزارش گلستان 24، خواستم به تبعیت از زمان جنگ داخل نیزار شیرجه بزنم ، که ناگهان عکس شهیدمهاجری را دیدم که روی یک نی در میان نیزار آویزان کرده بودند. در واقع این نیزارها محل شهادت مرتضی مهاجری بود. با دیدن عکس شهید مهاجری به یاد سرهای بریده شهدای کربلا افتادم.
شهدا چه زیبا درس عشق آموخته بودند ، و همانند سالارشان اباعبدالله الحسین علیه السلام در راه خدا جان فشانی میکردند.
از نیزارها که عبور میکردیم برادرو برادرزاده شهید مهاجری همراه ما بودند. حسین برادرزاده شهید دوربین به دست داشت و از تمامی زاویه های اروندکنار فیلم می گرفت. وقتی بهش نگاه می کردی می شد کنجکاوی را در چشم هایش ببینی . کمی که جلوتر رفتیم ، باید از روی پل متحرکی عبور می کردیم. در واقع این پل برای این بود که ما به راحتی از باتلاق عبور کنیم.
وقتی داشتم از این پل عبورمی کردم یاد بازگشت خودم از فاو افتادم که در همین گوشه کنارها در باتلاق فرو رفتم. اما ناگهان دستی به دادم رسید. دستی در قالب یک تن و یک رزمنده که دیگر هیچ وقت او را ندیدم.
توی همین حال وهوا بودم که به نزدیکی اروندرسیدیم. وقتی رسیدیم مسجد فاو از آنسوی اروندکنار کاملا خودنمایی می کرد. با دیدنش م یشد مجسم کردکه چه نمازی بود آن نماز که رزمنده های ما در مسجد فاو خواندند . کاش قسمت ما هم می شد…
به اطراف نگاه کردم دیدم همه در حاشیه اروند دوربین به دست در حال عکس یادگاری گرفتن هستند. آه ای دوستان ! یادمان باشد که این عکس هایی که از اروند به یادگاری می بریم حاصل جانفشانی رزمنده ها در هشت سال دفاع مقدس است.
اینجا اروند جایی است که کوچکترین موجود جاندارهم یارای خودنمایی نداشت، در اروند برسر هیچ نخلی صدای پرنده ای به گوش نمی رسید. آری اینجا اروند است ، این رود وحشی است !
یکی از شاهکارهای رزمندگان ما که چشم خبره ترین نظامیان دنیا را خیره کرد و انگشت به دهانشان گذاشت ، رام کردن این رود وحشی بود. در واقع رزمندگان ما با توکل و توسل و تلاش توانستند سکان این رود وحشی را به دست بگیرند و به فاو برسند.
آری بچه های ما توانستند… در واقع ما می توانیم را ثابت کردند.
با گذشت چندین سال از سالهای جنگ، همچنان زائراست که به این مناطق می آید. پیر یا جوان فرقی نمی کند. وقتی به چشمان کنجکاوشان نگاه می کنی آنها هم پی به عظمت کار رزمندگان اسلام برده اند چه برسد به دشمنان ما !…
هان ای دشمنان خارجی !
هان ای دشمنان داخلی که از کفار هم بدترید!
بدانید که بچه های ما می فهمند! و بچه های امروزمان هم شاید آن روزها نبودند و حتی به دنیا هم نیامده بودند. اما ببین به شکلی همراه و همسفرراهیان نور شده اند که وقتی با دقت نگاه می کنی با هر تیپ و اعتقادی رو اینجا درکنار شهدا می توانی ببینی.
آری ! اینها فرزندان ایران هستند…
فرزندان ایران زمین از همان اول شجاع و دلیر بوده اند وهستند. اما از هزاره گذشته به این طرف ، بر شجاعت ، ایمان واخلاص آنها افزوده شده است. ایمانی اسلامی ، ایمانی حسینی ……..
و از چند سال گذشته تا به امروز ایمان خمینی کبیر (ره) را تجربه کرده بودند. و با این تجربه کاخ طاغوتیان را درهم کوبیدندو هشت سال دفاع مقدس رو رقم زدندو امروز از ایمانی که امام و مقتدایشان امام خامنه ای به ارث برده اند، خواب را از چشمان مستکبرین عالم ربوده اند و طومار منافقین داخلی را نیزدرهم پیچیدند.
آری ! بچه های ما می فهمند. اروند وحشی رو حس می کنند. اگر بصیرت داشته باشی !می توانی برق چشمانشان را ببینی …….
آری !بچه های ما می فهمند. دشمنی را ؛ جنگ سخت را ؛ جنگ نرم را ؛
بچه ها ی ما می فهمند…
این را باید همه بدانند…
بچه های ما سبزی و قرمزی و سفیدی پرچمشان را با هم می خواهند. برای به اهتزاز در آوردن پرچمشان در اروند ، در این رود وحشی خونها تقدیم کردند. تا بگویند قرمزی خون ما فدای سفیدی آرامش و سبزی صفایتان باد.
آری !
بچه های ما همه چیز را در اروند فهمیدند و دیدند.
بچه های ما شهیدان را در اروند حس کردند و تجسم کردند که شهدا چگونه بال در بال ملائک پرواز کردند.
آری !بچه های ما می فهمند
همه چیز را
حتی شهادت را …
دل نوشته ای از سید علی کریمیان از سرزمین نوراسفند ۸۹
انتهای پیام/قابوس نامه
ارسال نظر