گزارش غم انگیز بی پولی در گرگان
زخم های بی پولی در بی رونقی بازار شب عید گرگان +تصاویر
پسرک ماهی فروش از بعد از ظهر که آنجا ایستاده بود فقط 3 ماهی از 18 ماهی اش را فروخته ، چشم به راه بود، چشم به راه مرهم پول بر زخم های تهیدستی که با 10 سال سن باید بیاید و کار کند و از بازار بی رونق ، پولی تهیه کند و به خانه بر گردد.
به گزارش گلستان 24، روزهای پایانی سال بخصوص در هفته آخر از طرفی بسیار لذت بخش است که می روی وخریدهای عیدت را یکی یکی انجام می دهی و با دستانی پر از بسته های رنگارنگ به خانه برمی گردی و خریدهایت را به بچه های دیگر نشان می دهی.
کفش هایی که به زور پاشنه دار می خری که بگویی دیگر بزرگ شدی و با هر بار تق کردن آن روی زمین قند توی دلت آب می شود ،با اصرار و خواهش آن را از پایت در می آوری و گاهی نیز با همان کفش و لباس به دور از چشم پدر و مادربه رختخواب می روی.
کفش های پسرانه علی نیز انگار از پایش یک اندازه ای بزرگتر است، اما مادر می گوید که علی در حال رشد است و ۳ ماه دیگر کفش هایش اندازه اش نمی شوند.
آن روز آنقدر با علی رکسانا و راما دختر همسایه مان درباره کفش های ورنی زرشکی ام حرف زدم که راما می گفت: نکند کفش های سیندرلا را خریدی..
اسفند ماه که می شود دیگر نه رغبتی به مدرسه است و و نه هوش و هواسیدر محل کار؛ همه اش به سفره عید، ماهی قرمز، مادر بزرگ، عیدی وخانه تکانی فکر می شود و دیگر چیزی برای چیزهای دیگر نمی ماند.
در بازار گرگان که قدم می زنی تمام پیاده روها پرشده از سفره های رنگی، سبزه، ماهی قرمز که در شیشه و یا در ظرف های پلاستیکی منتظر رفتن در تنگ های رنگی، آجیل فروش ها سرخیابان، گل فروش ها و ظرف های مختلف و مجسمه ها و لباس، روسری و همه چیز هایی که برای سال نو می خواهیم در سر خیابان ها پیدا می شود.
درخیابان خمینی گرگان روبه روی بازار نعلبندان دختر کوچک چادری و مادرش و چند خانم آن طرف تر سمنو می فروشند، ظرف درباز هم گذاشته اند که با یک قاشق کوچک پلاستیکی تست کنند و بعد بخرند، از ۱۰۰۰ دارند تا چهار هزار تومان رغبتی به عکس گرفتن نشان نمی دهند اما غمی بسیار در چشمان دخترک بود که خیره به عابرین نگاه می کرد وبا چشم دوختن به او بلافاصله نگاهش را می دزدید.
می خواستیم از بازار شب عید در گرگان گزارش تصویری تهیه کنیم اما گلایه ها و شکایت های فرشاد عرب جوان اجیل فروش خیابان امام خمینی گرگان مجبورم کرد بنویسم از احوالشان، از گیرهای ماموران شهرداری که وقت و بی وقت به سراغشان می آیند که آقا بساطتت را آن طرف تر پهن کن، از مشتریانی که فقط قیمت می پرسند و رد می شوند واز آجیل هایی که نگران است تا شب عید فروش می روند یا خیر.
فرشاد می گوید : عکس بگیر و بنویس که انتظار ما هفته پایانی سال بود آن هم که نگوییم بهتر است که با دخل خالی نمی شود چیزی گفت.
همکار مسن تر او می گوید مردم قدرت خرید ندارند، آجیل هست اما با قیمت جیب مردم فرق دارد، نه تورمی پایین آمده و نه نمی دانم ما که چیزی گیرمان نیامده.
سفره فروش کنار خیابانم که می نالد از روزگار و... و می گوید: آمده ام پیغام شادی را برای سفره های پربار مردم هدیه آورم هرچند که دیگر از پرباری سفرها خبری نیست.
آمده ام پول لباس بچه ها را دربیارم که جلوی آن خجالت زده نشوم
آقا حمیدربانی سمنوفروش معلول گرگانی نیز با ما همراه می شود، به او می گویم چگونه می گذرانی؟ چرا سمنو فروشی ؟ همیشه اینجایی؟ با نگاهی و لحنی حزن انگیز می گوید: فروش خیلی کم است، گرانی و گرانی و گرانی است و جیب ها خالی..
ادامه می دهد: دست فروش نیستم فقط هفته آخر اسفندماه آمده ام پول لباس بچه ها را دربیارم که جلوی آن خجالت زده نشوم.
این سمنو فروش ما نیز از ماموران شهراری و برخورد آن گلایه دارد و می گوید: البته به من کاری ندارند اما می ریزند و بساط بقیه را جمع می کنند و معلوم نیست کجا می برند.
او می گوید: سه سال است که با تصادف زمینگیر شده ام و از همان روز زیر نظر بهزیستی ام اما با ماهی ۸۰ هزار تومان بهزیستی نمی توان زندگی گذراند.
با آرزوی سالی خوش از او خداحافظی میکنم اما کماکان فکر می کنم که چند تا از کاسه های ۱۰۰۰ تومانی سمنوی خود را باید بفروشد که بتواند پول لباس بچه ها را دربیاورد.
هنوز خرید عید انجام نداده ام، دوست دارم کت و شلوار بخرم اما با این پول ها نمی شود
آن طرف تر پسرک ماهی فروش است که در تشتش ۱۸ ماهی داشت و از بعد از ظهر که آنجا ایستاده بود فقط ۳ ماهی فروخته بود، می گوید: ۷۰۰ می خرم ۱۰۰۰تومان می فروشم، همیشه اینجا دست فروشی می کنم، پلاستیک، مشک عنبر.
او نیز چشم به راه بود، چشم به راه مرهم پول بر زخم های تهیدستی که با ۱۰ سال سن باید بیاید و کار کند و از بازار بی رونق پولی تهیه کند و به خانه بر گردد.
این دانش آموز ده ساله می گوید: واقعا دیگر پولی نیست ما باید چند روز کار کنیم تا بتوانیم به اندازه یک روز پول دربیاوریم، با اینکه ماهی هایم ۱۰۰۰ تومان بیشتر نیست اما اما نمی خرند۵ تا ماهی در از ظهر تا این موقع شب اصلا خوب نیست.
علی اصغر جعفری ادامه می دهد: هنوز خرید عید انجام نداده ام، دوست دارم کت و شلوار بخرم اما با این پول ها نمی شود کت و شلوار خرید، عید برای ما هم هست اما نه با کت و شلوار با پیراهنی ارزان و شلواری که باید بگردیم تا ارزان تر پیداکنیم البته اگر پیدا شود.
دوستش بسته های کوچک سماق و سنجد را روی هم گذاشته و بساط کرده، می گوید فقط هفته پایانی است و برای دل خودش اینکار می کند، پدرش مغازه دار است اما او نیز در روزهای پایانی پیشه پدر را مشق می کند.
می گوید: فروش نداریم، اما به عید که نزدیک تر می شویم انتظار داریم که مردم بخرند، از سماق و سنجدهایمان؛ امید به خدا داریم.
نمی شود از مردم برای خرید« آینه های امید »خرید انتظار داشت
به سمت آینه فروشی می روم که درست رو به روی آجیل فروشی نشسته و آینه های خود را جابجا می کند و زیبا ترهارا جلو می چیند که به چشم بیاید و مردم آن را که نماد تصویر پیدایش و روشنائی سر سفره هفت سین گذاشته میشود با شمعدان و شمع ها نماد شادی و روشنگری هستند به هم استانی ها هدیه دهد.
اما می گوید: دیگر آینه های هفت سین امید نمی دهند و نمی شود از مردم برای خرید« آینه های امید »خرید انتظار داشت؛ اما بازهم خدا ر روشکر می کند و من باز به پا در خیابانی می گذارم که فروشنده ها با التماس به خریداران می نگرند و خریداران با حسرت به اجناس عید چشم می دوزند.
تورم اگر صفر است چرا ما احساس نمی کنیم
خانم ریاحی مادر دو قلوی ۵ ساله است که برای خرید نظرم را جلب می کند، می گوید با بچه برای خرید کیف و کفش آمده ایم اما با چند ساعت گشتن هنوز نتوانسیم حتی یک جفت کفش برای آن بخریم، آنقدر گران است که نمی شود به سمت مغازه ها رفت.
می گوید: تحصیل کرده مدیریت است، اما از مدیریت اقتصاد کشور سردر نمی آورد، تورم اگر صفر است چرا ما احساس نمی کنیم، مردم نمی توانند حتی میوه های عیدشان را تهیه کنند چه برسد به آجیل و شیرینی با قیمت های سرسام آورآن.
آیا این درست است که مردم را با حرف های تبلیغاتی گول زد، با حرف زدن شکم فرزندان ما سیر نمی شود، با حرف زدن لباس نو به تن بچه های ما نمی رود، آی دولتمردانی که تورم را به صفر می رسانید، قیمت گوشت و مرغ را می توانید صفر کنید؟؟
این مادر گرگانی ادامه داد: ما کارمند دولتیم و می دانیم یک حقوق ثابت هرچند پایین وجود دارد اما این دست فروشان که درآمد ثابت ندارند چگونه امور می گذرانند نمی دانم.
بازار گل فروش ها در آستانه عید گویی بهاری نشده است
و گل فروشی که از مغازه بیرون آمده و می گوید گل دارم، گل دارم، بهار هدیه می دهم اما مثل اینکه رفت و آمد خریداران به آنجا نیز سرایت کرده و به گل ها خیره می شوند و دیدن آن لذت می برند اما خرید نه..
گل های زیبای بهاری سر سفره های عید می روند یا نه نمی دانم اما تعداد افرادی که گل به دست دارند آنقدر اندک است که با یک ساعت ماندن در آنجا فقط دو نفر با گل بیرون رفتند.
بازار گل فروش ها نیز در آستانه عید گویی بهاری نشده است و هنوز بازاری زمستانی را تجربه می کنند.
انتهای پیام/کلاس بیست
گزارش از آلما بهشتی
انشالله واسه همه ی مردم سال خوبی باشه سال 94 .